پروفسور ادوارد براون
(ادوارد گرانویل براون Edward Granville Browne در تاریخ ۷ فوریهی ۱۸۶۲ دیده به جهان گشود و در تاریخ ۵ ژانویهی ۱۹۲۶ درگذشت. نامبرده ایرانشناس و خاورشناس اهل انگلستان بود.)
علاقهی پروفسور ادوارد براون به زبان و ادبیات ایرانی تا اندازهای بود که وقتی یک نفر خارجی که هم فارسی میدانست و هم انگلیسی با او به انگلیسی حرف زد ولی به فارسی جواب داد و گفت خوب است، فارسی حرف بزنیم، چراکه به عقیدهی من هر که فارسی نداند، انسان کاملی نیست!
(ضمیمهی مجلهی تعلیم و تربیت، خطابهی آقای سید حسن تقیزاده رئیس سابق مجلس سنای ایران، در سوگواری انجمن ادبی ایران در فوت پروفسور ادوار براون مستشرق ایراندوست.
بیست و ششم دی ماه ۱۳۰۴ مطبعهی فاروس. تهران)
در کتاب:
(تاریخ ادبی ایران. جلد اول تالیف پروفسور ادوارد براون. کتابخانهی ابن سینا. چاپ دوم. ۱۳۳٥ صفحهی شش)
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
«بیست و هشتم اردیبهشت ، روز خیام نیشابوری»
رند خراباتی
آمد سحری ندا ز میخانه ی ما
کای رند خراباتی دیوانه ی ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما
{خیام نیشابوری}
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
تیر فلک
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم
خوردهام تیر فلک باده بده تا سرمست
عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟
 شاعر: حافظ شیرازی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
شاهکار سیمین بهبهانی
بلور شعر
با یاد دیدگان درخشان روشنت
ای بس بلور شعر تراشید طبع من
تا هفت رنگِ مهر تو بیند در آن بلور
ای بس شعاع خاطره پاشید طبع من
از بس به رنج، این دل رنجور خو گرفت
موی سیاه مخملی من سفید شد
با درد انتظار چه شب ها به من گذشت
تا چلچراغ شعر ظریفم پدید شد
اینک، در اوست شمع فروزنده بی شمار
گویی شکسته بر سرشان نیزه های نور
در لاله ها چو چهر عروس از پس حریر
زینت گرفته اند از آویزه ی بلور
«چشمم زند به شعله ی این بوسه ی نگاه
کاین پر فروغ خاطره ی دلنواز اوست»
«خشمم زند به پیکر آن، سیلی عتاب
کان یادگار دوری عاشق گداز اوست»
این است آن شبی که به ناگاه بوسه زد
بر چهر لاله رنگ ز شرم و حیای من
این است آن دمی که به ناگاه پا کشید 
از خاطر رمیده ی دیر آشنای من
با دیدگان گرْسنه و بی شکیب خویش
می بلعم آن ظرافت و لطف و جمال را
فریاد می کشم که ببینید، دوستان
این پرتو تجلّی نغز خیال را
«اینک، کنار روشنیِ چلچراغ خویش
بنشسته ام به عیش که اینجا نشستنی است !
اما به گوش جانم نجوا کند کسی
کاین چلچراغ با همه نغزی شکستنی است !»
شاعر : سیمین بهبهانی
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Love is blue
عشق به سبک آبی
Blue, blue, my world is blue
آبی، آبی، دنیای من آبی است (دنیای من غمزده و رویائی است)
Blue is my world now I'm without you
اکنون که بی تو هستم دنیایم آبی است. (اکنون که تو رفتی و من تنها شدم، دنیایم غم آلود شده است) 
Gray, gray, my life is gray
خاکستری، خاکستری، زندگی من خاکستری است (با رفتن تو زندگی ام تیره شده است)
Cold is my heart since you went away
بعد از اینکه مرا ترک کردی، دلم سرد است (گرما از سینه ام رفت و دل نومیدم به سردی گرایید)
Red, red, my eyes are red
سرخ، سرخ، چشمهای من سرخ است (از غم دوری تو از بس خون گریه کردم، چشمهایم سرخ شده است)
Crying for you alone in my bed
(از غم رفتن تو) در تختخوابم تنها برای تو گریه کردم.
Green, green, my jealous heart
(من حسادت کردم و) دل حسود من سبز سبز است (حسادت در دلم چون سبزه ای رشد میکند) 
I doubted you and now we're apart
من به تو شک کردم و حالا ما از هم دیگرجداییم ( تردید باعث جدایی من و تو شد)
When we met how the bright sun shone
وقتیکه ما نور خورشید را میدیدیم که چگونه روشن میشود ( هنگامی که ما به تماشای طلوع خورشید می نشستیم)
Then love died, now the rainbow is gone
پس از آن عشق ما مرد. اکنون دیگر رنگین کمان رفته است. (عشق ما مانند آن خورشید غروب کرد)
Black, black, the nights I've known
(بله!) میدانم (از این به بعد) شبهایم سیاه، سیاه است (تیره است)
Longing for you so lost and alone
مشتاق (دیدار) تو هستم. چون گم شده و تنها هستم.
*
نام ترانه: عشق به سبک آبی love is blue
خواننده ی اصلی: اندی ویلیامز
خواننده ی فعلی: ناشناس
مترجم: فضل الله نکولعل آزاد
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
وزن دوری چیست؟
وزن دوری، همانند دیگر اوزان از یک دایرهی عروضی استخراج میشود که برخی از هجاهای آن حذف و یا در یک وزن شبه دوری عمل تسکین ایجاد میشود و یا هجایی به وزنی دیگر افزوده میشود.
مانند؛ وزن شبه دوری «فعلات. فاعلاتن. فعلات. فاعلاتن» که با عمل تسکین به وزن دوری «مفعول. فاعلاتن. مفعول. فاعلاتن» بدل میشود.
و ...
 هر وزن دوری دارای ارکانی متناوب است اما هر وزن متناوب الارکان را نمیتوان یک وزن دوری تلقی کرد.
وزنهایی دوری اند که هر مصرع، حداقل میبایست دارای چهار رکن باشد تا بتوان آنرا به دو بخش تقسیم کرد.
بدیهی است، مصاریعی که دارای ارکانی ثابت هستند، دوری به شمار نمی روند.
مانند:
مفعولن. مفعولن/ مفعولن. مفعولن
نکته ی بسیار مهم و اساسی این است که در پایان رکن متناوب دوم هر نیم مصراع، درنگ یا توقفی وجود دارد که میتواند آخرین هجای آن از بلند به صورت کشیده بیان شود. مانند:
باشد که باز «بینیم» دیدار آشنا را
حافظ شیرازی
همانطور که ملاحظه فرمودید هجای آخر «بینیم» کشیده ادا شده است که نشان از دوری بودن وزن دارد و چنانچه در چنین حالتی نتوان هجا را از بلند به کشیده ارتقاء بخشید، آن وزن را میبایست شبه دوری فرض کرد. مانند:
مفاعلن. فعلاتن. مفاعلن. فعلاتن
و یا:
فعلات. فاعلاتن. فعلات. فعلاتن
گروهی اوزان شبه دوری را همانند دوری فرض کرده و در پایان هر نیم مصرع از هجای کشیده بهره میبرند و وقتی که به آنها تذکر داده میشود که این وزن دوری نیست، میگویند برای نوآوری چه اشکالی دارد از این وزن بهره ببریم؟
برای مثال وزن (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن) را به صورت (مفاعلن فعلاتان مفاعلن فعلاتان) در می آورند
و به زعم باطل خود به نوآوری شگرفی دست یازیده اند.
این اقدام به چندین علت مردود به شمار میرود.
اول اینکه، وقتی اوزان دوری وجود دارند، چه نیازی است که کسی آخرین هجای رکن دوم را کشیده بیان کند که به خیال خام خود اوزان شبه دوری را به اوزان دوری تبدیل کرده است؟
دوم اینکه، اگر کسی به چنین کاری دست یازد، از آنجا که دیگر شاعران از این کار امتناع خواهند ورزید، ابداع به اصطلاح نوآور به حالت انزوا در می آید.
 همانند دوری دانستن این بیت «متحد الارکان» و نه «متناوب الارکان» از سوی سنایی که پس از گذشت چند قرن هنوز مورد انتقاد نقادان قرار می گیرد:
در کعبه مردان بودهاند کز دل وفا افزودهاند
در کوی صدق آسودهاند محرم تویی اندر حرم
زمستان ۱۳۷۲
فضل الله نکولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com

از سری مطالب آموزشی
[درست بنویسیم]
اخیرا با بهوجود آمدن (اس. ام. اس) یعنی: (پیامک) و فضای مجازی اینترنتی و بیحوصلگی کاربران در تایپ کردن، خلاصهنویسی مرسوم شدهاست تا جاییکه نه تنها در عبارات، ایجازها و اختصارهای مخل بهکار میرود، بلکه ادامهی اینکار به حذف حروف در کلمات کشیده شدهاست.
مانند نگارش: «فک کنم» بهجای «فکر کنم»، «برا» بهجای «برای»، «عاقا» بهجای «آقا»، «عایا» بهجای «آیا»، «خاهر» بهجای «خواهر»، «خار» بهجای «خوار»، «خاهش» بهجای «خواهش»، «خواستن» بهجای «خاستن»، «ن» بهجای «نه»، «ک» بهجای «که»، «ب» بهجای «به» یا بهجای «بله» و امثالهم ...
اگر از اینها بگذریم که قابل گذشت نیست؛ حروفچینها برای خود دلیلی دارند و در برابر سوال کسی که طالب این است تا بداند برای چه اینگونه مینویسند؛ قطعاً خواهند گفت: برای درج دقیق کلمات و عبارات حوصلهی کافی نداریم!
و اگر پاسخ فوق را بپذیریم که قابل پذیرش نیست باید از دیگر عزیزان که عکس این کار را انجام میدهند، پرسید: شما چرا در کلمات درازنویسی و در ایجاد عبارات، اطناب مخل میکنید؟
مخاطبین محترم! دردسرتان ندهم اینان در سرتاسر نوشتهیشان، درازنویسی، حروف زاید و حشو قبیح به چشم میخورد!
این دسته از عزیزان «انجام داد» یا «کرد» را «به عمل آورد»، «برای» را «برایه»، «کتاب تو» را «کتابه تو» و «دست من» را «دسته من» نگارش میکنند!
گروهی هم بدون آوردن دلیلی که از منطق آدمی سرچشمه گرفته شده باشد، میگویند: مخصوصاً واژهی «اصلاً» را «اصلن» و «مثلاً» را «مثلن» و «حتماً» را «حتمن» مینویسیم که با زبان تازیان فاصله بگیریم!!
عزیزان!
چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ کلمات دارای تنوین، عربیاند. البته در این مورد که بهجای نشانهی تنوین از حرف (ن) استفاده کنیم، مخالف نیستم و قبلاً صادق هدایت از روی طنز در کتاب معروف خود «وغ وغ صاحاب» چنین کرده و بعدها به توجیه این عمل پرداخته است و ایراد استاد داریوش شایگان را هم که فرموده: تنوین نشانهای است که با آن میتوانیم واژگان عربی را از واژگان فارسی تمیز دهیم؛ روا نمیدارم! همانطور که در مطلب آموزشی خود [نشانهی تنوین] گفتم راههای بسیاری برای شناختن واژگان عربی از فارسی وجود دارد و با وجود این تعداد واژگان تنویندار عربی در آن حد نیست که بخواهیم به آن نشانه استناد کنیم!
گروهی دیگر مشاهده میشود که به عمد حروف را اشتباه مینویسند و یا واژگان را با طرز نوشتار غلط به یکدیگر متصل میکنند؛ مانند نگارش: «اسلن» بهجای «اصلاً» و «صحلنگاری» بهجای «سهلانگاری» و یا «بحرفیم» و «بزنگ» و «زنگیدم» بهجای «حرف بزنیم» و «زنگ بزن» و «زنگ زدم» و ...
*
مدعیان دیگری به نام ویراستار [مدرنیسم] مشاهده میشود که بهمنظور خودنمایی در نگارش و اینکه کلمات اصلی را به خوبی میشناسند؛ واژگان مرکبی را که معنای مستقلی دارند اما از چند واژه تشکیل شدهاند؛ از یکدیگر جدا مینویسند و ادعا میکنند از قانون جدانویسی بهره بردهاند. مثلاً: «روبرو»  را «روبهرو» مینویسند، در حالیکه شیوهی جدانویسی از قاعدهی خاصی پیروی میکند و دربارهی کلمات مرکب مستقل صدق نمیکند!
غرض از بیان عبارات فوق این است که این مطلب را افاده کنم، چنانچه در این زمینه فرهنگستان زبان فارسی، قصد دارد از خود واکنش نشان دهد، هماکنون میبایست اقدام کند، نه اینکه سالها بعد که کار از کار گذشت و غلطها رواج پیدا کرد،  نوشداروی بعد از مرگ سهراب شود و عرضاندام نماید و خودی از خود نشان دهد.
گروهی دیگر با بیاطلاعی از زبان فارسی و اینکه «هایناملفوظ» نوشته میشود اما به لفظ درنمیآید؛ هنگام نوشتن واژگانی که به «هایناملفوظ» مختوم شدهاند «بهخط لاتین» آنرا به لفظ درمیآورند! مانند نگارش: «پروانه» که مینویسند (parvaneh) و غلط است که در اصل چنین باید نوشته شود: (parvane) که البته این اسم فارسی به هندوستان، پاکستان، ترکیه و دیگر کشورها راه یافته است و مردم آن کشورها هم آنرا با همین شیوهی نگارشِ صحیح، بدون قرار دادن (e) در انتهای اسم مینویسند!
گروهی دیگر کسرهی فارسی را به هنگام نگارش به خط انگلیسی جدا و درون پرانتز و یا با دو خط فاصله مینویسند که غلط است.
مانند: نام خیابان «شهرک قدس» که در تابلوهای شهرداری اینگونه نوشته شده است:
shahrak (e) ghods
یا :
(shahrak -e- ghods)
یا :
(shahrak ghods)
که همگی نادرستاند و باید اینگونه نوشته شود:
(shahrake ghods)
عزیزان توجه داشته باشند که کلمات فارسی را به انگلیسی همانگونه باید بنویسند که به لفظ درمیآیند. چراکه لزومی ندارد، بخواهیم اصل کلمات فارسی را به انگلیسی زبانها بیاموزیم و معرفی کنیم.
برای مثال (فتحالله) را باید
(fatollah یا fat,hollah)
نوشت نه:
(fat,h allah)
امید است که این مهم فراموش نشود!
۱۳۸۸ شهرک قائمیه
فضلالله نکولعلآزاد
Www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
●
 
معرفی یک شاعر معاصر : پروانه سخی

بانو پروانه سخی به تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳٦٤ در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشوده است و از شهریور سال ۷۹ تاکنون در شهر اصفهان زندگی می کند. ایشان فرهنگی هستند.
بغض خونین
میتراود دوباره باران بر
شیشههای کثیف ماشینم
آمدم تا درون کافی شاپ
جای دنج همیشه بنشینم
میرسیدی به مردهای بیروح
با نگاهی دوباره جان بدهی
روی خطهای خاک خوردهی دست
بوسه از باغ بیخزان بدهی
پشت میز قشنگ آن گوشه
روبروی فضای سبز چمن
مینشستی برای گفتن شعر
خیره میشد نگاه تو بر من
با نگاهی عمیق و رویایی
زیر لب عاشقانه میگفتی
باش تا روز آخر، عشق ابد
بعد هم یک ترانه میگفتی
مینویسم برای تو با عشق
هر چه قلب من آرزو دارد
رازهای مگوی بسیاری
بغض خونین در گلو دارد
خشک شد دشت سبز رویایی
فصل احساس دل زمستان شد
حملهور شد سپاه غم بر تن
بر سرم کاخ عشق ویران شد
شاعر: پروانه سخی
۲٦ اسفند ۱۳۹۷
@ParvaneAsheghaneha
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
بیقرار
گفت امشب به جاده خواهد زد
ذرّهای در دلم قراری نیست
باز باید بمانی ای چشمم
وقت خوابیدن و خماری نیست
نقش بسته به روی گوشی من
نام عشقی محال و ممنوعه
به دل ِ شهر من رسید انگار
طاقتی تا زمان، شماری نیست!
هجمهی باد سرد سوزانی
میزند رویِ صورتم سیلی
کرده رم اسب سرکش احساس
قدرتی تا کنم مهاری نیست
در میان شکنجهی افکار
دیدمش آن طرف کنار درخت
وای.. وای..ای خدای من.. انگار
به شکیبایی اعتباری نیست
سخت سویم میاید.. اما نرم؛
دست من را به دست میگیرد
در دوچشم نجیب و پر مهرش
ردی از مکر و بی وقاری نیست
میکند یک اشاره با دستش
آنطرف قهوه خانهای زیباست!
پا به پایم بیا! قدم بردار
که هوای دلم بهاری نیست!
مینشیند کنار من با عشق
میدهد تا سفارش قهوه
با نگاهی عمیق.. میگوید
مثل من عشق کهنه کاری نیست..
مینویسم برای او با غم
روی جلد کتاب اشعارش
میروی.. دست حق پناه تو باد
در دلم از تو انتظاری نیست...
با صدایی گرفته.. میگوید ..
ساعت یازده بلیط من است..
میروم از کنارت..اما رنج
راحت از روح من فراری نیست
رفت و دنیا سرای برزخ شد!
باز میبینمش؟ وَ یا هرگز؟
از صدایش درون گوشم جز
سوت زجرآور قطاری نیست.
@ParvaneAsheghaneha
شاعر: پروانه سخی
۲٤ اسفند ۹۷
☆
سهم دل
دیدم تو را و سهم دلم التهاب بود
عشقت نشان معجزه اما عِقاب بود
عقلم شنید خواهش دل را و گفت نه
فریاد میکشید و دلم بیجواب بود
هشدار عقل را نشنیدم خلاف عشق
هرشب میان عقل و دلم انقلاب بود
شبها به یاد روی تو بیدار و گرچه بخت
بر عکس چشمهای پر آبم به خواب بود 
دریا اگر چه لایق من بود و آینه
تقدیر خشکسار وجودم سراب بود
در بین جمع مدعیان از سر غرور
دل ریش بود و خندهی بر لب نقاب بود
آغوش و مهر چشم تو تنها خیال پوچ
دنیا شکنجهخانهی تلخ عذاب بود
مستی درون پیکرهام ریشه کرده است
چشمانت استعارهی جام شراب بود
شاعر: پروانه سخی
۳٠ فروردین ۹۸
پناه میبرم از غم به گوشهگیر شدن
مرا بس است صبوری، چنین حقیر شدن
پناه میبرم از غم به سورِ سروِ سکوت
به ریشههای اصالت، به سربزیر شدن
چقدر خوار مداوم ز سعی تابش مهر
برای رشد علفهای بیضمیر شدن
مرا بس است شکستن به دست دشنهی طعن
اسیر مکتب تدریس نادبیر شدن
رسیده وقت سقوط از صعود مشغلهها
پناه میبرم از غم، به گوشهگیر شدن
۲ مرداد ۱۴۰۳
پروانه سخی
@ParvaneAsheghaneha
🔶🔶🔶
یک عمر، چه شد حاصلم از سود و ضرر؟ هیچ!
اندوختهام شد غم بسیار و دگر هیچ
هرکس که سراغ از دل غمدیده گرفته است
داده است خبر از طرب، از خون جگر هیچ
امروز اگر غرق سکوتم ظفری نیست!
آه من بیچاره فراوان و ثمر هیچ
مهر است به لب تا که نگوید سخن از مهر
باران نکند بر صفت سنگ اثر هیچ
هرچند که از روی ترحم نظری شد
سودی نرسید از بشر تنگ نظر هیچ
توصیف من و حضرت معشوق چنین است:
من غرق تمنا شدم او غیر حذر، هیچ
پروانه_سخی
11دی 1401
@ParvaneAsheghaneha
 دلم با بیکسیهایم اگر چه راه میآید
ولی در هر قدم غم با دلم همراه میآید
میان وحشت شبهای تارم تکیهگاهی نیست
به چشم شانهام دیوار هم کوتاه میآید
گریزی نیست از درماندگی از سلطهی اندوه
که دردی در پس درد دگر جانکاه میآید
مرا از عشق منعم میکند دنیا، نمیداند
که هر عاقل به جنگ دل رود گمراه میآید!
کسی میگیرد از من تازگیها رنج حسرت را
به رؤیای پریشان شبم هر گاه میآید!
پروانه_سخی
1402/12/12
@ParvaneAsheghaneha
شب از تکرار رنگ مشکی چشمات سر میشد
سپیدی میگرفت از قامتت دنیا، سحر میشد
تناقض داشت آغوش تو با احساس قلب من
تنت تا دورتر میشد دلم وابسته تر میشد!
نفس بودی نشد تن، دست از عشق تو بردارد
جدایی از نفس آخر مگر میشد؟! مگر میشد؟!
شبیه لاله در دشت دلم شد واژگون، مهرت
برای سایهی غم ساقهی یادت تبر میشد
وصال عاشقان تقدیس احساسست بیتردید
چه عالی بود اگر پیوند، بی اما اگر میشد ...
پروانه_سخی
29خرداد1400
@ParvaneAsheghaneha
مثل یک شیر که در بیشهی خود محبوس است
روحم از منّت آزادی خود مأیوس است
خستهام از گذر عمر که از آغازش
تن گرفتار قضا و قدر معکوس است!
آرزو چیست؟! همین خواستن اما نشدن
هرچه بایست، نشد! هرچه که شد منحوس است
هرنفس قطرهی تفسیر حیات است ولی
لمس مرگ است که اندازه ی اقیانوس است
شرح احوال مرا هیچ مپرس ای همراه
آنچه از تجربه آموختهام؛ افسوس است
پروانه_سخی
29مهر1401
@ParvaneAsheghaneha
ای عشق! ای بهانهی شیرین دلبری!
تنها دلیل قهقهههای سبک سری!
زیباترین شروع شکفتن، شکوهِ شوق
شعرانهای که در سر شعرم شناوری
ای آنکه در مصافِ غم از میوهی لبت
آینده را برای رسیدن! بیانگری
با مهر هیچکس! دل پاکت قیاس نیست
از هر دلی برای دلم آشناتری
گفتی که چشمهای جهان روشن از من است!
تا باز میکنم گرهی کور روسری!
یک قطره از صلابت دریای قلب توست
این عشق، این طلیعهی شعر و هنروری
اندازهی تمام جهان دوست دارمت!
ای عشق ای بهانهی شیرین دلبری!
پروانه_سخی
7 آبان 1400
@ParvaneAsheghaneha
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
دوستی مطلبی را برای من ارسال کرده که بدون کوچکترین تحریف از نظرتان میگذرانیم! توضیح اینکه اشکالهای ادبی از ایشان است. این بزرگوار فرموده است:
طبق فرمایش صاحبنظران ((نام شعر «بعد از نیما» آزاد است. یعنی: شاعر مقید به ظواهر نیست اما من چون تجربهی سرودن چند شعر سپید یا آزاد را دارم، برای پایان و آغاز بندها یا به فرمایش شما مصاریع، یکی، طولانی نشدن جمله در هنگام خواندن و یکی، آسیب نرسیدن به پیام و یکی، تاکید بر برخی عبارات و یکی، چشمنوازی بصری را مدنظر دارم و اصراری هم ندارم که همه مثل من بنویسند اما مثلا پایان یک جمله با یک مصوت و آغاز جملهی بعدی با مصوت دیگر آهنگ درونی و شیوهی خواندن را آسانتر میکند اما طوری نیست که اگر به هم خورد شعر خراب شود))
*
تا آنجا که حافظه مرا یاری میکند؛ لفظ «شعرنو» از زمان مرحوم میرزادهی عشقی شکل گرفت که پس از مرگ میرزاده، ملکالشعرای بهار گفت:
وه که عشقی در صباح زندگی
از خدنگ دشمن شبرو بمرد
پرتوی بود از فروغ آرزو
آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو
شاعر نو رفت و «شعرنو» بمرد
با ظهور اندیشههای نیمایوشیج او را «پدر شعرنو» نام نهادند. بهویژه احمد شاملو از نیما به عنوان «پدر شعرنو» یاد کرد.
مرحوم سهیلی گفت: شعر، نو و کهنه ندارد یا خوب است یا بد!
شعر فرش یا مبلمان خانه نیست که رنگ کهنگی به خود بگیرد.
فروغ فرخزاد در برابر کسی که از او پرسید:
نظرتان دربارهی شعر امروزی چیست، گفت:
تشکر می کنم که فرمودید شعر امروزی و نگفتید، شعر نو! چون شعر، نو و کهنه ندارد.
بعدها احمد شاملو نظر خود را دربارهی نیما و سبکش اینگونه ارایه کرد:
[نیما چراغ نبوغ خود را بالا گرفت و قید احمقانهی تساوی طولی مصرعها را گسیخت و بر وزن و برای هر قافیه یک مصرع را ساختن، قلم کشید و تاثیرات فونتیک را برای شعر کافی دانست]
در حالیکه چنین نبود و نیما بر وزن و قافیه خط بطلان نکشیده بود.
نیما درباره ی وزن و قافیه میگوید:
[[[ به نظر من شعر بی وزن(!) {کلام بی وزن} شباهت به انسانی برهنه و عریان دارد. ما میدانیم که لباس و آرایش میتواند به زیبایی انسان بیفزاید. در این صورت من وزن را چه بر طبق کلاسیک و چه بر طبق قواعدی که شعر آزاد را بوجود می آورد، لازم و حتمی میدانم. وزن «شعر» باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. همانطور که حرف می زنیم، شعر باید بیان کند. وزن میبایست تابع معنا باشد نه معنا تابع وزن! شعر بدون قافیه مانند آدم بدون استخوان است. قافیه در نظر من زیبایی و طرحبندی است که به مطلب داده میشود و موزیک کلام طبیعی را درست میکند! قافیه مقید به خود جمله است. همین که مطلب عوض شد و جملهای دیگر به روی کار آمد قافیه به آن نمیخورد!
هنگامیکه شاملو سبک خود را ارائه داد، در روزنامهها و مجلات «جوانان. زن روز. اطلاعات هفتگی. سپید و سیاه و ...» از سرودههای او با نام «شعرنو» یاد میکردند. بعدها سبکهای دیگر به نام شعر سپید، موج نو، شعر هندسی و ... بوجود آمد اما هر کس به شیوهی شاملو میسرود میگفتند: «شعرنو» سروده است. بعدها گروههای مختلف شعر به رقابت پرداختند و هر کس سبک خود را برتر فرض میکرد و گاه توضیحاتی ناچیز دربارهی سبک خود ارائه میکردند.
در آن روزگار هر کس که ترتیب حروف الفبا را فرا میگرفت، فریاد شاعری سر میداد، در حالیکه [هنر پدیده ای است، مخصوص هنرمند که غیر هنرمند از انجام آن عاجز است و ادعا تنها سرودهای بود که از سودجویان غیر هنرمند سر میزد]
و برای همین بود که چند انجمن شعر غزلسرایی در نقاط مختلف کشور شکل گرفت تا با شعر نیمایی و سروده به سبک آزاد یا بیقاعده و دیگر سبکها به مبارزه بپردازد.
خوب بیاد دارم، در نیمههای دههی پنجاه غزلی از یک غزلسرای متقدم خواندم و شخصی آنچنان زد زیر خنده که گمان کردم همین الان است که رودههایش بیرون بریزد و وقتی علت خندهاش را جویا شدم، با خنده گفت: این دیگر چه نوع شعری است این که وزن و قافیه دارد!
به قول بسیاری از صاحب نظران آن روزگار شاملو، سبک خود را از ترجمهی شعرهای فرانسوی اخذ کرده است. همین امر سالها بحثهایی را پدید آورد و در دههی چهل و پنجاه موجب شد، دفاعها و حملات موافقین و مخالفین شدت گیرد. در دههی پنجاه نامی از شعر آزاد بهگوش نمیخورد و نزدیک دو، سه دهه است که مرزها را مشخص کردهاند و نام سبکشان را «شعر آزاد» نام نهادند.
اما بسیاری آن زمان درنیافتند و هنوز هم درنیافتهاند که شاملو برای سرودن سرودههایش از یک وزن غیرآهنگین بهنام «هارمونی» بهره میبرده است. برای نمونه:
(به جستجوی تو
در معبر بادها میگریم
در چار راه فصول
در چار چوب شکسته پنجرهای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد)
به اعتقاد من مرحوم خسرو گلسرخی با سرودن سرودههای «سرو ایستاده» و «کاج» یکی از بهترین سرایندگان در این زمینه به شمار میرود.
کاجهای بلند
این کاجهای بلند است
 که در میانهی جنگل
 عاشقانه میخواند:
ترانهی سیّال سبزِ پیوستن
برای مردم شهر ...؛
نه چشمهای تو ای خوبتر ز جنگل کاج!
اینک برهنهی تبر است
با سبزىِ درخت هياهويت
ای سوگوار سبزْ بهار!
این جامه ى سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آن کس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟
این سرزمین من چه بیدریغ بود
که سایه ى مطبوع خویش را
بر شانههای ذوالاکتاف پهن کرد
باغها ميان عطش سوخت
و از شانهها طناب گذر كرد!
اين سرزمين من چه بىدريغ بود!
ثقل زمين كجاست؟
من در كجاى جهان ايستادهام؟
با بارى از فريادهاى خفته و خونين
اى سرزمين من!
من در كجاى جهان ايستادهام؟
 و یا:
بر سینهات نشست
زخم عمیق و کاریِ دشمن
امّا.....؛
ای سرو ایستاده! نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری !
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
اینگونه 
چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است
با خون تو
ميدان توپخانه
در خشم خلق بیدار میشود 
توده
از آن سوی توپخانه
بدین سوی سرزیر میکنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم میشود
ای سرو ایستاده!
این مرگ توست که میسازد
دشمن دیوار میکشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا
این عابران ژنده نمیدانند
و این دریغ است اما ....؛
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب میشود
این خلق 
نام بزرگ ترا 
در هر سرود میهنیاش 
آواز میدهد
نام تو پرچم ایران،
خزر
به نام تو زنده است
باید که دوست بداریم یاران 
باید که چون خزر بخروشیم 
فریادهای ما اگر چه رسا نیست 
باید یکی شود 
باید تپیدن هر قلب اینک سرود 
باید سرخی هر خون اینک پرچم 
باید که قلب ما 
سرود ما و پرچم ما باشد 
باید در هر سپیدی البرز 
نزدیک تر شویم 
باید یکی شویم 
اینان هراسشان ز یگانگی ماست 
باید که سر زند 
طلیعهى خاور
از چشم های ما
باید که لوت تشنه 
میزبان خزر باشد 
باید که کویر فقیر 
از چشمههای شمالی بینصیب نماند 
باید که دستهای خسته بیاسایند 
باید که خنده، جای اشک بگیرد
این حقیر هم در سال ٦٦ در دفتر ماهنامهی جناب علی باباچاهی نظرم را دربارهی سرودههایشان به صورت شفاف اعلام کردم و این بزرگوار چنان حرفهای عجیبی زد که دیگر بحث را ادامه ندادم.
در همان سال در روزنامهی اطلاعات مطالبی در این خصوص عرض کردم و سردبیر بخش شعر جناب زاهدی و همکار ادیبش  مرحوم ناصر محمودی به دفاع از سبک ایشان پرداختند و وقتی معیار بر سر خط آمدن و تکه تکه کردن سرودههای سبک آزاد را جویا شدم، خشمگین شدند و پاسخی ارائه ندادند و در حالیکه دلشان از اظهار نظرهای من بسیار چرکین شده بود، مرحوم محمودی گفت: خب این هم حرف تازهای است، مطالبتان را چاپ میکنیم اما علاوه بر اینکه آن را چاپ نکردند، نام و نام خانوادگی مرا به دفتر روزنامه سپردند تا از من هیچ مطلبی چاپ نکنند اما غافل از اینکه این حقیر با چند ماهنامهی ادبی و روزنامههای متعددی کار میکنم.
علت اینکه کمی حاشیه رفتم این بود که بگویم برخوردها با مخالفین تا این شدت ناراحت کننده بود. مرحوم سهیلی چند تن از بانیان سبکهای جدید را به تلویزیون دعوت کرد که حتا اشعار کلاسیک شاعران سلف را هم نخوانده بودند.
به گفته ی ایشان «مهدی سهیلی»
یکی از آنان
(سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل)
را اینگونه خواند:
( سعدی به روزگاران مُهری نشسته بر دل )
و شخص نو آور دیگری،
( ای دوست چنان بِزی که بعد از مردن )
را در رادیو اینگونه خواند:
( ای دوست چنان بُزی که بعد از مردن )
این از دوران پر تلاطم گذشته و اما ...
بزرگوار! نوشته ی فوق، نظریه ی شما بود و منظور من بیشتر این بود در این باره به بحث و تبادل نظر بپردازیم، آیا سازنده ی این سبک و سازندگان این گونه سبکها، برای سبک خود توجیه علمی به عمل آورده اند یا نه! و چرا در تمام این مدت سکوت اختیار کردهاند؟
و اما پاسخ شما؛
«توجیه علمی آغاز کردن و پایان دادن به بندها و مصاریع»
شعر، ابعاد گوناگونی دارد. اظهار نظر درباره ی سبکها و اینکه چه نامی بر آنها بگذاریم  فقط به شاعرانی مربوط میشود که در همان سبکها شعر سروده اند و عملا با مشکلات و ظرافتهای شعری روبرو شدهاند و در نتیجه آنرا تجربه کردهاند، نه حتا بزرگان اهل ادب که سر و کارشان با دیگر ابعاد شعر است و از شاعران قدر بشمار نمیروند.
هر بزرگواری در حیطهی دانش و تجربهی خود میبایست سخن بگوید.
چندی پیش خواندم جناب دکتر .... از اظهار نظر دربارهی دانش عروضی شعر و ویرایشی مطالب عروضی و تغییرات متعدد سالانهی نظر خود در کتابهای دانشگاهی، به عرفان روی آوردهاند و دربارهی عرفان و سبک نیمایی در شعر سهراب به اظهار نظر که چه عرض کنم به فتوا دادن پرداخته و او را عارفترین شاعر معاصر دانسته، آنهم با چه تحکمی، بدون هیچگونه توجیه علمی که البته ایشان خود را در این زمینه صاحب نظر فرض کرده و گمان برده، دیگران از پشت کوه آمدهاند و بدون تعمق تسلیم گفتههایش میشوند.
شاعرانی که درباره ی سبکهای شعری در شورای شعر رادیو و تلویزیون به بحث و تبادل نظر می پرداختند، مرحومان؛ رهی معیری، مهدی سهیلی، نادر نادرپور، معینی کرمانشاهی و ... بودند و همانها حق اظهار نظر داشتند. چون آنان سبک نیما را ادامه دادند و امروزی ها بر اساس همان سروده ها به اظهار نظر می پردازند.
معینی کرمانشاهی در قطعه ی نیمایی «عجب صبری خدا دارد» گاه تعداد هجاهای شعر را در بحر هزج سالم تا ۳۲ عدد آورده که این کار مردود و شعر حالت نثر پیدا کرده است. چون بحر هزج طویل ساز است و همانطور که می دانید بحر هزج سالم در غزل دارای ۱۶ سیلاب است که در سبک نیمایی میتوان تا ۲۴ سیلاب هم استخدام کرد اما اگر از ۲۴ هجا افزون گردد «و از آنجا که وزن از تکرار مصاریع ایجاد می شود« شعر کم کم به نثر گراییده میشود و دکلماتور بیچاره مجبور است یک نفس آن را بخواند و اگر در میانهی ارکان بخواهد نفسی تازه کند، در شعر سکتهی قبیح پدید میآید!
بنابر این راههایی پیش رو است:
اگر تعداد هجاهای یک مصرع بیشتر از حد معمول شود، مصرع میبایست به گونه ای خلق شود که در میانهی آن، کلمه یا عبارتی در ارکان سالم شعر قرار گیرد که بخشی از مصرع در یک سطر و بخش دیگرش در بند یا بندهای دیگر قرار گیرد و یا اینکه شاعر در سبک نیمایی هم، مجبور شود، بطور کل بخشی از مقاصدش را در یک مصرع ترک کند و یا باقیمانده ی پیام خود را در دیگر مصرع بیاورد.
در سرودهی معینی کرمانشاهی یعنی: «عجب صبری خدا دارد» چنین پدیدهای مشاهده نمیشود.
در سرودههای به سبک نیمایی بندها و مصاریع نه از روی تفنن یا طبع آزمایی، بلکه، به ضرورت بیان احساس و اندیشه کوتاه و بلند می شوند و کلام به طور ناب از حشوها یا ترک کردن مقاصد اصلی دور می ماند. حال اگر شاعری با وجود این همه آزادی در بیان و به بهانه ی دوری گزیدن از حشوها به کوتاه و بلند کردن بندها یا مصاریع بپردازد، باز در سروده اش حشو مشاهده شود و یا مخلوق ذهنی اش، بلیغ و رسا نباشد، باید او را شاعری ضعیف قلمداد گردد.
بنابر این از آنجا که شعر، وزن دارد و وزن عروضی بر پایه ی ارکان استوار است، رکن ها در بوجود آوردن مصاریع، نقش اساسی و مهمی را ایفا میکنند و این بدان معناست که از بسته شدن رکن ها می توان بند یا مصرع بعدی را آغاز کرد اما سروده هایی که دارای وزن عروضی نیستند از این قاعده مستثنا هستند.
شما در ادامه فرموده اید:
«برای پایان و آغاز بندها یا به قول شما مصاریع، یکی برای طولانی نشدن جمله در هنگام خواندن و یکی آسیب نرسیدن به پیام و یکی تاکید بر برخی عبارات و یکی چشم نوازی بصری را مدنظر دارم»
ببینید بزرگوار عزیز
اینکه مرقوم فرمودید؛
«برای طولانی نشدن جمله در هنگام خواندن» کلا اشتباه است، چون با آغاز یک بند جمله ای کوتاه نمی شود بلکه تقسیم بر بندهای دیگر می شود و شما باید میفرمودید: یا بندها و مصاریع را کوتاه بیان میکنم و یا (برای یک نفس نخواندن جمله،  به وسیله ی مخاطب و ...)
و عبارت بعدی، نیز نادرست است، چرا که با آغاز و پایان یک بند به پیام آسیب رسانده نمی شود! همانطور که در دفتر جمله ای را می نویسیم و وقتی به انتهای خط دفتر می رسیم، از سر اجبار باقی جمله را در سطر پایین تر درج می کنیم!
و دیگر اینکه برای تاکید بر برخی عبارات، لازم نیست، باقی مطلب را از سطر دیگری آغاز کنیم، بلکه می توان واژه یا عبارت را داخل پرانتز یا کروشه و یا .... قرار داد. ضمنا هنگام قرائت سروده به وسیله ی سراینده آیا شنونده که از راه گوش با سروده آشنا میشود، متوجه تاکید سراینده بر برخی عبارات میشود یا حتما سروده باید به روی کاغذی ثبت شود تا شنونده به این مهم دست یازد؟
و دیگر اینکه؛
اولا «چشم نوازی بصری» که مرقوم فرمودید؛ حشو قبیح است. چون از عبارت «چشم نوازی چشمی» معنایی اراده نمیشود که توضیح بیشتر در اینباره در حوصله ی مقالت نیست.
ثانیا هر گونه التذاذ از شعر سمعی است نه بصری!
اگر بپذیریم که چشم هم در التذاذ دخیل است، باید بپذیریم که همه جا میبایست، سروده را به روی کاغذ همراه خود داشته باشیم که اینکار عملی نیست. 
یک سوال و آن اینکه اگر سروده ای را به فرمایش شما تکه تکه به روی کاغذ بیاوریم و برای مخاطبان قرائت کنیم، آیا شنونده متوجه طرز چیدمان آن  در ذهن خود می گردد؟ آیا اصولا وظیفه ی شنونده این است که هنگام شنیدن سروده، طرز چیدمان آنرا در ذهن خود به تصویر کشد؟
سراینده ای در سروده ی خود گفته بود:
از چشمانش
قطره
قطره
قطره
اشک جاری شد
و وقتی پرسیدم چرا قطره ها به زیر هم نوشتید، فرمود:
تصویر سازی کرده ام. بدین منظور همانند ریزش قطره ها از بالا به سمت پایین نوشتم تا تصویر ریزش قطرات در ذهن شاعر به تصویر کشیده شود.
در حالیکه ایشان نمی دانند که لذت از شعر، سماعی است و نه دیداری و نقش چیدمان واژگان همیشه همراه مخاطب نیست و ...
در پایان، علت تکه تکه کردن و به زیر هم نوشتن واژگان و و عباراتتان را بیان کرده اید و فرمودید: اصراری هم ندارم که همه مثل من بنویسند.
بزرگوار، بحث بر سر این نیست که شما و دیگر کسانی که در این سبک نگارش میکنند اصرار بورزند یا نورزند که همانند شما و دیگر کسان بنویسند. بلکه بحث بر سر این است که میخواهیم بدانیم معیار شما و دوستانتان در این نوع چیدمان چیست.
و من الله التوفیق
فضل الله نکولعل آزاد
کرج ۱۳۹۸/۲/۹
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
★
آستان
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه ی دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
شاعر: حافظ شیرازی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com