تصویر مهدی سهیلی ↗
در آغاز ، شما را به خواندن مطالب ارزشمند و گرانمایه ی دوست دیرینه ام جناب دکتر محمد پیمان که در سال ۱۳۵۰ در کتاب اشک مهتاب [ در مورد هنر شاعری مرحوم مهدی سهیلی نوشته ] به چاپ رسانده اند ؛ دعوت می کنم سپس یکی از زیباترین سروده های مرحوم سهیلی را از نظرتان می گذرانیم !
محمد پیمان
مردی برتر
نویسنده : محمد پیمان
در صفحه ی ۳۲۴ مجموعه شعر مهدی سهیلی ( اشک مهتاب )
صدق در سینه ی هر کس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آید بیرون
( صائب تبریزی )
آیا واقعیتی که چون شراب سیال در عروق این بیت صائب جریان دارد انکار پذیر است ؟ آیا صداقت و صداقت تنها مایه و پایه ی یک اثر فاخر و متعالی بشمار نمی رود ؟ آیا این صداقت نیست که رسالت هنرمندان را تسجیل و تثبیت می کند ؟
سالهاست که شعر قدما را خوانده ایم از رودکی و بوشکور بلخی تا عاشق و مجمر و قاآنی ، شکی نیست که متفقیم آنان که سخنانشان از زهاب صداقت سیراب شده است و صرفاً برای انعکاس اندیشه ها و افکار راستین خویش خامه بر نامه نهاده اند ؛ به افتخار عظیم تخلید نائل آمده و کسانیکه به مقتضای زمان و مکان ، سخن رانده اند ؛ با کجاوه ی تمسخر و ریشخند راهی دیار فراموشی و دروازه گشای اقلیم خاموشی شده اند !
پس افتخاریست بزرگ و مباهاتی است ؛ شکوهمند ، برای تمامی کسانی که سخن راستین و شامخ را می ستایند ؛ به شاعر صادق و هنرمند مهر می ورزند و دل ، شادمان میدارند ؛ آنگاه که با کیفیت فاتحانه ی کتابی چون ( اشک مهتاب ) و با چهره ی اصیل و صادقانه ی شاعری همانند ( مهدی سهیلی ) روبرو می شوند !
و اینک تمام اعتقادم این است که ؛ هیچ عاملی جز صداقت و صمیمیت در اندیشه ی شعر سهیلی را به ذروه اعتلا نرسانده و هیچ نیرویی جز تسلط بر زبان و انسجام سخن و همواری کلام بارور باعث انتشار بیست هزار نسخه از مجموعه ی اشک مهتاب در پنج چاپ آنهم در مدتی بسیار کوتاه نبوده است ! لکن با این همه اظهار این واقعیت مایه ی بسی تأسف است که نشر این کتاب موفق تنها موجد چند مورد فحاشی و ناسزا گویی انتقاد نما از سوی بیخردان ناکام بود که علتی جز حسادت و کینه ورزی ها و حسابهای خصوصی نداشت و جامعه ی ادبای راستین و همچنین ادیب نمایان کژ اندیش ، عکس العملی از خود نشان ندادند و پیوسته خواستند با توطئه ی سکوت ، ظهور یک شاعر برتر را نادیده بگیرند .
راستی علت اینهمه سکوت چه بود ؟ وحشت از نقاط ضعف شخصی و بیم از منطق فائق و نیرومند شاعری بزرگ یا حسادت و زمینه ی عدم پذیرش یک شاعر برتر ؟
به هر حال استقبال بی نظیر خلق ؛ یعنی این توده ی عظیم بی طرف که پیوسته اثر حافظ را بر شعر عماد فقیه و هنر سعدی را بر سخن مجد همگر مرجح دانسته اند ؛ روشنگر این حقیقت است که سهیلی موفق ترین شاعر روزگار ماست ؛ و بی شک جز استهزا و پوزخند نصیبه ی آنان که منکر این حقیقتند ؛ نتواند بود !
اصولا مخالفین ( اشک مهتاب ) و دو مجموعه ی دیگر مهدی سهیلی یعنی سرود قرن و عقاب از دو گروه تجاوز نمیکنند !
گروه اول کسانی هستند که با بضاعت و مزجات و بی هنری کامل در زمینه ی ادب فارسی تحت عنوان نوجویان و نوگویان وارد عرصه ی نام آوری شدند و با ناسزا گویی به شاعران موفق و آثار ارزشمند دیگران به ارائه ی موجودیت و شخصیت خویش مبادرت میورزند که البته از مسخ چهره ی هنری این و آن چیزی جز سکه ی بی آبرویی و فرومایگی به کاسه ی نام جویی آنان نخواهد افتاد !
و اما گروه دوم ؛
این عده کسانی هستند که به سنن ادبی گذشته متکی بوده و با تکرار افکار و اقوال قدما عمری را با فرسودن قلم و سیاه کردن کاغذ تباه کردند و آخرالامر جز ناکامی و نامرادی و تنفر و انزجار طبقه ی شعر دوست بهره ای نیافته اند !
طبیعی است با چنان زمینه ها و چنین نتایج تأسف انگیزی چیزی جز عناد و کینه نسبت به مردان موفق از فکر علیل و بیمار گونه ی آنان تراوش نخواهد کرد !
به نظر من تنها شعر فاخر و توفیق درخشان سهیلی نیست که جمعی کم مایه را به دشمنی با او برانگیخته ، بلکه مقدمه ی جامع و مستدل ( اشک مهتاب ) است که حساب شاعر را از دیگر حسابها جدا می کند و خط مشی هنری او را ممتاز و مشخص می سازد و این نیز خود هنر دیگر سهیلی است که با شهامت و صراحتی که شایسته و بایسته ی یک هنرمند واقعی است ؛ برای ابراز عقیدت خویش قیام می کند و آنچه را که شنیدنش از لحاظ جمعی جانگزا و گوش آزار است ؛ به دایره ی طرح می ریزد .
من خود به عنوان یک شاعر ، سهیلی و تمام کسانی را که چون او در اظهار باور خویش صریح و استوارند ؛ می ستایم و به شهامت و شخصیت بارز آنان درود می فرستم و اعتقاد راسخ دارم که جمهور مردم هنر شناس و هنر دوست نیز در این رهگذر با من شریک و سهیمند !
برهان عینی دیگری نیز دارم که سهیلی موفق ترین شاعر روزگار ماست و آن برهان این است که در شبهای شعر در شهرستانها شاهد درخشیدن بی همانند مهدی سهیلی و استقبال بی نظیر مردم از اشعار او بودم ؛ در حالیکه شاعران داعیه داری نیز در آن شبها به خواندن شعر خویش مبادرت ورزیدند که چراغ شعرشان در برابر خورشید اشعار سهیلی جز کورسویی نبود و همه دانستند که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است .
در پایان لزوم ذکر این نکته را به خوبی حس می کنم که اگر ابراز یک حقیقت از سویی و قبول آن از سویی دیگر هنر نباشد ؛ لااقل شایستگی اطلاق کلمه ی شجاعت را دارد ، چه از دیرباز ، تمامی آنان که در مقابل سیل جوشان و خروشان مخالفان و منافقان به اظهار واقعیت برخاسته اند ؛ چوب تنبیه و تکفیر خورده اند و همه ی کسانی که منافع مادی و معنوی خویش را در برابر حقیقتی در معرض انهدام دیده اند از آن به عنوان سخن تلخ یاد کرده اند ، لذا با علم به این واقعیت به طرح حقیقتی دست یازیدم که مسلماً خوشایند مذاق این و آن نیست و بدین جهت خویشتن خویش را برای دریافت پادافره ی این شجاعت آماده می کنم . اکنون با اغتنام فرصت چاپ پنجم کتاب ارجمند اشک مهتاب را به شاعر بزرگ و برجسته ی دوست عزیز جناب مهدی سهیلی و همچنین به کلیه ی کسانی که با صمیمیت و محبت از هنر این گوینده ی عالی شأن استقبال کردند و با اشعار دلپذیر خویش خلوتی خوش دارند ؛ تهنیت می گویم و اطمینان دارم که با تجلی و تلألو روز افزون کتابهای ( اشک مهتاب و سرود قرن و عقاب ) شاهد افتخارات بیشتری برای گوینده ی توانای آنها خواهیم بود .
تهران ۱۳۵۰/۳/۲۱
محمد پیمان
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
بزم خاموش
در یک روز غم انگیز پاییزی در گورستان ظهیرالدوله به سلام مردگان رفتم ! بسیار زیبایی ها ، رعنایی ها ، طنازها و نازها ، قدرتها و هنرها و هیاهوها که در پرده ی خاک مستور بودند . به خاک افتادگان ، خاموش خاموش ! همه گردن کشان ، گردن خمیده ! خنیاگران آوازشان در گلو مرده ! آشوبگران طناز با سرو قامتشان درخاک خفته ! شاعران ، بی گفتار بودند و سرو قدان بی رفتار !همه در زیر سنگی، نه آوای چنگی و نه ترنم آهنگی ! من چون عمر خیام بر این عقیدت نیستم که اینان از خاک برآمدند و بر باد شدند ، بلکه بر این ایمانم که از خاک برآمدند و درخاک رفتند و به فرمان خداوند دیگر روز از خاک برکشیده خواهند شد و سرانجام این قامت ها را قیامتی است و این جمجمه هاراهمهمه ای !
ای دوست !
من و تو نیز مسافر آن دیاریم !همان به که توشه ای برداریم و یاد و یادگاری نیکو از خود بر جای گذاریم ! با خود گفتم : کجا رفتند آن عاشقان دروغین که در پای این گلندامان به خاک خفته سر می سودند ؟ چه شد آن شورها و نشاط ها ، آن نازها و نیازها ؟دست افشانی ها چه شد؟ اینک دختران بزم آفرین و سیه چشمان آشوب گر را هجله ای جز مغاک و آغوش خاک نیست !
بزم خاموش
گذر كردم به گورستان ياران
به خاك نغزگويان گلعذاران
همه آتش بيان و نغمه پرداز
دريغا در گلوشان مرده آواز
بسی ساقی كه خود افتاده مدهوش
همه گل چهرگان با گل هماغوش
عجب بزمی كه آهنگش خموشيست
نه جای باده و نه باده نوشيست
نهی گر گوش دل را بر سر سنگ
بر آری ناگهان آه از دل تنگ
گلندامان زير سنگ خفته
در آغوشی خموشی تنگ خفته
نه بانگی در گلوی نغمه سازان
نه جانی در تن گردن فرازان
غلط گفتم در اين غمخانه غوغاست
نشان عاشقی در بی نشان هاست
بسی بلبل كه در گل نغمه خوان است
قفس هاشان ز جنس استخوان است
به گلها خفته گلها دسته دسته
به دست ساقيان جام شكسته
همه گل پيكران پاييز ديده
سهی قدان همه قامت خميده
عروسان را مغاكی حجله گاهی
مبارك باد ما ، اشكی و آهی
همه آهو وشان ، گيسو كمندان
نكويان ، دلبران ، مشكل پسندان
پری رويان عاشق داده بر باد
همه شيرين لبان كشته فرهاد
خط بطلان به هر مجنون كشيده
بسی دلداده را در خون كشيده
گلندامان از گل باصفاتر
به لبخندی ز جان هم پر بهاتر
همه در زير سروی پای بيدی
ولی نه آرزويی نه اميدی
سيه چشمان شيرينكار دلبند
كه جان بخشيده اند از يك شکرخند
نگاه مستشان هر سو فتاده
هزاران خانمان بر باد داده
بسی دلداده را ديوانه كرده
به نازی خانه ها ويرانه كرده
همه سيمين تنان شيرين سخنها
به زير سنگ و گل تنهای تنها
به خاك افتاده گيسو داده بر باد
چه شد آن نازها ای داد و بيداد
بيا بنگر كه ناز آلوده ای نيست
به غير از استخوان سوده ای نيست
كجا رفتند آن افسانه سازان ؟
چه شد آهنگ مهر دلنوازان ؟
كجا رفتند مرغان چمنها ؟
چه شد آن بزم ها آن انجمنها ؟
خموشی را نگر آوازها كو ؟
كجا شد نغمه ها ؟ آن ساز ها كو ؟
چه جای نغمه در ياران نفس نيست
ز خاموشی تو گويی هيچ كس نيست
دل شاد و لب خندان كجا رفت ؟
هنرهای هنرمندان كجا رفت ؟
چه شد غوغا گری های شبانه
قناری ها خموشند از ترانه
نه آوايی ! نه فريادی ! نه سازی است !
به پيش پايشان راه درازی است !
صدای سازشان آوای مرگ است
نثار خاكشان خشكيده برگ است
هم اينانی كه در خلوت خزيدند
عجب بزمی هنرمندانه چيدند
چو می خواندم خطوط سنگها را
در آنجا يافتم گور صبا را
صبا آن نغمه ساز آتشين دست
كه دلها را به تار ساز می بست
صبا در نغمه ها فرمانروا بود
دو زلف زهره در چنگ صبا بود
به ساز خود هزاران رنگ می داد
كه هر سيمش هزاران زنگ می داد
به خود گفتم كه : آن تابنده در كو
به چنگش نغمه ی زنگ شتر كو
مرا بر گور غمگينی گذر بود
كه روی سنگ آن نام قمر بود
قمر آن عندليب نغمه پرداز
زنی هنگامه گر هنگام آواز
اگر در بوستان لب باز می كرد
ميان بلبلان اعجاز می كرد
ولی اكنون قمر افسرده جانست
در اين ويرانه خاكش در دهانست
قمر روزی كه در كشور قمر بود ..؛
كجا او را از اين منزل خبر بود ؟
نه آوايی ! نه بانگی ! نه سروری !
دو مشت استخوان در خاك گوری
در اين وادي كه اقليمي مخوف است
قمر تا روز محشر در خسوف است
به زير سنگ ديگر داريوش است
كه مست افتاده ای در گل خموش است
ز خاطر رفته عشق و يادگارش
همان روزی كه بودی زهره يارش
كنار خويشتن رعنا ندارد
كه در گل عاشقی معنا ندارد
در انگشتان محجوبی نوا نيست
ز انگشتش به جز خاكی به جا نيست
طربسازی كه خود سازش شكسته
بر آن گرد فراموشی نشسته
ولی گويی كه از او می شنودم
من از روز ازل ديوانه بودم
سماعی را سماعی نيست ديگر
چراغش را شعاعی نيست ديگر
به گوش ما نوا از گور او نيست
طنين نغمه ی سنتور او نيست
به جای ضرب تهرانی ز باران
صدای ضرب خيزد در بهاران
ز رگباری كه بر اين سنگ ريزد
به هر ضربت صدای ضرب خيزد
به يك سو صبحی افسانه گو بود
كه سنگ كهنه ای بر گور او بود
صدا زد بندی اين خانه ماييم
چه شد افسانه ها افسانه ماييم
تو هم از اين حكايت قصه سر كن
رفيقان را از اين منزل خبر كن
ميان صفّه ها گور بهارست
فرامشخانه ای درلاله زار است
نوای مرغوايش با دل تنگ
بر آمد از دل خاك و دل سنگ
كه ما رفتيم و بس جانانه رفتيم
خمار آلوده از ميخانه رفتيم
تو ای مرغ سحرها ناله سر كن
به بانگی داغ ما را تازه تر كن
اگر اكنون ملك افتاده در بند
بخوان بر ياد او شعر دماوند
منم پاييزی و نامم بهار است
دلم بر رحمت پروردگار است
رشید ياسمی استاد ديرين
به تلخی شسته دست از جان شيرين
فتاده بی زبان در گور تنگش
درخشد قطعه شعری روی سنگش
نسيم آسا از اين صحرا گذشتيم
سبكرفتار و بی پروا گذشتيم
به چشم ما كنون هر زشت زيباست
چو. از هر زشت و هر زيبا گذشتيم
گريزان از بر سودابه ی دهر
سياوش وار از آذرها گذشتيم
كنون در كوی ناپيدا خراميم
چو از اين صورت پيدا گذشتيم
رشيد از ما مجو نام و نشاني
كه از سرمنزل عنقا گذشتيم
ز سويي تربت مسرور ديدم
توانا شاعری در گور ديدم
سخن سنج و سخندان و سخنيار
ولی چون نقطه ای در خط پرگار
به پيری خاطری بس شادمان داشت
به روز تلخ شكر در دهان داشت
بخوانم قطعه ای زان پير استاد
كه با طبع جوان داد سخن داد
يكی گفتا ز دوران نااميدم
كه می رويد به سر موی سپيدم
من از موی سپيد انديشه دارم
كه بر پای جوانی تيشه دارم
بگفتم اين خيالی ناپسندست
جوانی آهويی سر در كمندست
كمندش چيست ، شوق و شادمانی
چو گم شد زود گم گردد جوانی
جوانی دوره ای از زندگی نيست
که چون بگذشت نوبت گويدت ايست !
جوانی در درون دل نهفته
جوانی در نشاط و شور خفته
چو بينی دير خواه و زود سيری
جهانت می كند آگه كه پيری
در آنجا چون رهی را خفته ديدم
دلم را از غمش آشفته ديدم
به ياد آمد مرا روز جدايی
كه رفت از شمع چشمش روشنايی
دگر در نای او شور غزل نيست
كنون در شاعری ضرب المثل نيست
به خود گفتم چرا از اين غزلساز
ميان خفتگان برنايد آواز
برآمد ناله ای از پرده ی خاك
شنيدم از رهی اين شعر غمناك
الا ای رهگذر كز راه ياری
قدم بر تربت ما می گذاری
در اينجا شاعری غمناك خفته است
رهی در سينه ی اين خاك نهفته است
به شبها شمع بزم افروز بوديم
كه از روشندلی چون روز بوديم
كنون شمع مزاری نيست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را
سراغی كن ز جان دردناكی
بر افكن پرتوی بر تيره خاكی
بنه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر اين آتش خدا را
ز سوز سينه با ما همرهی كن
چو بينی عاشقی ياد رهی كن
به نزديك رهی خاك فروغ است
تو گويی آن همه شهرت دروغ است
پس از عصيان ، اسير افتاده بر خاك
مغاكی تنگ با ديوار نمناك
تولد ديگر و مرگش دگر بود
ولی از اين تولد بی خبر بود
كه ميلادی دگر باشد پس از مرگ
روان ها را سفر باشد پس از مرگ
تماشا كن كه ايرج لالِ لال است
خموش از آن خروش و قيل و قال است
شكسته دست يزدان خامه اش را
ز دلها برده عارفنامه اش را
كجا رفت آن سخنهای بد آموز ؟
كجا شد چامه های خانمان سوز
همان روزی كه صاف و ساده بودم
دم كرياس در ايستاده بودم
كنون ايرج بگو آن ماحضر كو
نشان از آن زن و كرياس در كو ؟
دريغ از ايرج و طبع خداداد
كه در راه پريشان گويی افتاد
بدا بر ما كه تن در گل بماند
به ديوان گفته ی باطل بماند
خوشا هجرت از اينجا با دل پاك
كه همچون گل نهندت در دل خاك
خوشا آن كس كه چون زين ره گذر كرد
به اقليم نكوكاران سفر كرد
خوشا با عشق حق در خاك رفتن
بدا پاك آمدن نا پاك رفتن
شاعر : استاد مهدی سهیلی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
![]()
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
(فردوسی)

ورود نامحرمان به حریم ادبیات پارسی ممنوع
در آغاز شکوائیهای را که یک علاقمند به ادبیات فارسی با نام دفاع از عنوان استاد و شاعر ملی به سال ۱۳۸۴ در ماهنامهی حافظ نشر دادهاند؛ عیناً بدون کوچکترین تحریف اما تا حدودی با اصلاح کردن اشتباهات تایپی منعکس کرده؛ سپس پاسخ آنرا از نظرتان میگذرانیم:
[[[دفاع از عنوان استاد و شاعر ملی
دکتر امیر حسین استوار - تهران
در شمارهی ۲۴ ماهنامهی وزین و سنگین حافظ که بیست و چهار ماه است، بیخلف وعده، خوشبختانه همهماهه، سر ماه در آمده و من با شوق و علاقه، صفحهبهصفحه بلکه سطربهسطر و جملهبهجملهی آن را خوانده و میخوانم، سه نکته بود که به عقیدهی من مستلزم ایراد جدّی و اشکال اساسی است و آنها را عرض میکنم:
۱- در صفحهی ۹۵ بخش برخورد آرا و اندیشهها در شمارهی ۲۴ مجله، آقای مجید شفق، برخورد آرا و اندیشهها در شمارهی خود شیفته که آقای شفق نام را ذکر نکرده، مرحوم مهدی سهیلی دایی خود را با لقب «استاد» یاد کرده بود و شما هم نامه و شعر ارسالی آقای شفق را عینا را همان واژهی «استاد» چاپ کرده بودید؛ حال آنکه اگر فروزانفر، همایی، حسینعلی راشد، سیدجلالالدین آشتیانی و امثال آنها که شما را در مجله از آنها مرتب بهعنوان استاد ذکر خبر (ذکر خیر) میکنید، استادند، مرحوم مهدی سهیلی و امثال او نه تنها استاد بلکه نیمچه استاد آنها هم بهشمار نمیآیند.
۲- در صفحهی ۷۶ همان بخش شمارهی ۲۵، آقای علی رحمتی از ساوه، در معرفی یک شاعر گمنام و متوسط شهرستانی (سیدکاظم حسینی متخلص به داور، ۱۳۰۰- ۱۳۷۱) نوشتهاند:
«روانشاد داور همدانی شاعر ملی ایران در دیوانش به آن اشاره کرده .... در پروندهی قتل محمد مسعود ... خطاب به سیدمهدی پیراسته دادستان پرونده گفته است ...»
بهکار گرفتن عنوان «شاعر ملی» اخیرا خیلی رایج شده است، بنده فقط فردوسی را «شاعر ملی ایران» میدانم، مگر اینکه نویسندهی محترم واژهی ملی را در وصف شاعر مورد نظر خود، در مقابل دولتی بهکار ببرد و مثل سابق که مدارس خصوصی و به اصطلاح «غیر انتفاعی» (غیر دولتی) را دبستان و دبیرستان ملی میگفتند، هر شاعری که بلندگوی حاکمیت وقت نباشد ، باید شاعر ملی به شمار آورد.
۳- و .......
خلاصه اینکه باید اینگونه عبارات را سانسور کنید تا حدود و ثغور بزرگان ما و تیترهای فرهنگی در معرض تاخت و تاز اینگونه افراد قرار نگیرد.]]]
★ ★
جناب دکتر امیر حسین استوار عزیز!
در دههی هشتاد مطالب غیرمنصفانه و نادرست شما را در ماهنامهی وزین حافظ خواندم و بسیار اندوهگین شدم، از دو جهت، اول اینکه چرا دوست فرهیختهام پروفسور سیدحسن امین، اجازهی نشر این مطلب سست و نادرست را صادر فرمودند و دوم اینکه؛ چرا این کلام کوتهنظرانه بر زبان یک دکتر جاری می شود! اینگونه سخنان بهدور از ادب از شما بسیار بعید به نظر میرسد!
خواستم در همان ماهنامه پاسخی کوبنده به عبارات سست و ناشیانه و غیرمنطقی شما بدهم که سهیل فرزند مرحوم مهدی سهیلی، مرا از این کار منصرف کرد و گفت:
[ایشان با این نظر فقط خود را رسوا نمودند]
حال که شما جسارت فرمودید و پس از گذشت دهسال گستاخانه دست بهانتشار دوبارهی این سطور نادرست در فضای مجازی گوگل زدید؛ منتظر پاسخهای لازم از سوی مجید شفق و دیگر دوستان ادیب در این پایگاه اطلاعرسانی باشید!
بهتر است که بدانید؛ در زمان حیات مرحوم سهیلی حتا بسیاری از بزرگان اهل ادب نیز جرات مناظره با ایشان را نداشتند، حال که شما از دانش ادبیات بهرههای لازم را نبردهاید، چطور به خود اجازه دادید، چنین کلام نادرست و زشتی در غیاب او بر زبان خود جاری سازید؟
در حقیقت چه چیزی شما را بر آن داشت تا با او این چنین به دشمنی برخیزید؟ آیا شما تاکنون غزلهای ناب و سرودههای نیمایی او را خواندهاید؟ قطعاً نخواندهاید! زیرا اگر میخواندید و منصف بودید، حتماً رأی به استادی او میدادید!
سرودهی «وحی»
[دارای وزن لطیف و دلپذیر، استعارات بکر، تشبیهات متعالی و سرشار از دانش بدیع و معانی و بیان] این بزرگوار را مطالعه نمودهاید؟؟
سرودهای که تصویر حالات تنزیل وحی را به زیباترین شکل ممکن در ذهن آدمی تداعی میکند و دل هر موحد را به درگاه خدا نزدیک میسازد و آنرا جلا میبخشد!
آیا میدانید که در این شعر، سبک نیمایی به تکامل رسید؟
«سرود قرن» این زندهیاد را نیمنگاهی کردهاید؟
سرودهای که نوعی دیگر از سبک نیمایی را به تکامل رساند و آنهم سیاقی است که دارای چند بند مستقل اما بندها از حیث معنوی و مضمون وابسته به یکدیگرند و هر بند دارای قافیهی پایانی است؟
آیا از حوادثی که بیش از نیم قرن پیش تا کنون بر او رفته؛ آگاهیهای لازم را دارید؟ آیا میدانید حتا به گفتهی دشمنانش در برنامهی کاروانی از شعر در تلویزیون یک کار «آکادمیک» دانشگاهی انجام داده است؟
از دشمنی با مرحوم سهیلی چه چیزی عاید شما میشود که با او این چنین به خصومت برخاستهاید؟
[البته پاسخ شما را دوستم جناب دکتر محمد پیمان، در سطور پایینتر خواهند داد]
اگر بگوییم کارتان از روی حسادت است که عقل سلیم فریاد میزند، در حد حتا شاگردان مرحوم سهیلی هم نیستید تا بخواهید خود را با او برابر بدانید!
پس چه چیزی شما را ترغیب کرد که این چنین بیتعمق به اظهار نظر بپردازید؟
بزرگوار!
امروزه به هر که دو سه بیت سست میسراید؛ لقب استاد عنایت میکنند!
چرا میان این همه ناشاعر؛ به توانمندی بزرگ، چون مرحوم استاد سهیلی پرداختهاید؟
دشمنان سهیلی بر سه پایهی متحد استوارند:
۱ مغرضین بی سواد پرکینه
۲ حسودان سستاندیشه
۳ بیتعمقان سادهاندیش
امید است که پروردگار متعال به همهی ما عقل سلیم و دانش کافی برای اظهار نظرها عنایت فرماید!
ضمنا تصمیم بر آن داشتم تا مطلب شما را در گروههای ادبی نقد کنم اما دیدم ارزش آنرا ندارد و تنها به پاسخ در سایت بسنده میکنم تا شما بزرگوار بدانید کسی که خود دارای اشکالهای ادبی فراوان است، نباید اینگونه بیتعمقانه به اظهار نظرهای غیرمنطقی بپردازد و میبایست به ولینعمت خود احترام بگذارد!
چنانچه مایل باشید؛ شما را در چند گروه ادبی که همهی اعضا، فرهیخته، ادیب و دارای دانشهای لازماند؛ عضو کنم تا بهتر بتوانید؛ هنر و دانش خود را محک بزنید!
در پایان یادآوری میکنم که هر چند دل ما را با سخنان نسنجیدهیتان آزردید اما اگر کمکی برای پیشرفت ادبیتان از دستم برآید؛ دریغ نخواهم کرد! البته این به شرطی است که به جای گندهگوییهای بیمورد به راهنماییهای عزیزان فرهیخته، توجهات لازم را لطف بفرمایید!
شما در اولین سطر فرمودهاید:
ماهنامهی (وزین و سنگین) که هر دو یک معنا را افاده میکنند و یکی از آن دو حشو قبیح و مخل نثر محسوب میشود!
در سطر سوم؛ چنانچه (همه ماهه) حذف شود هیچ خللی در معنا ایجاد نمیشود!
چرا گوینده مایل است کلمات و عبارات را به صورت قبیح تکرار کند و برخلاف فصاحت قدم بردارد؟
از [ایراد جدّی] و [اشکال اساسی] یکی کافی به نظر میرسد!
چنانچه نویسنده میخواهد بداند نوشتهاش بلیغ یا فصیح است؛ میبایست به ترتیب واژگان را حذف کند و اگر عبارت ناقص شد آن زمان است که باید دریابد به وجود آن واژه نیاز مبرم بوده است!
در سطر شانزدهم؛
علامت مفعول بیواسطهی (را) در جمله، جایگاه خاصی برای خود دارد و آنهم بعد از مفعول است اما برخی عوام غیر ادیب، آنرا بعد از فعل بکار میبرند و یا در یک جمله دو بار تکرار میکنند و شما نیز متأسفانه چنین کردهاید.
شما فرمودهاید:
آقای شفق را عیناً را؟؟
و گمان نمیکنم اشتباه تایپی باشد. چون از نثر شما کاملاً مشخص میشود که از ادبیات اطلاعات وافی و کافی ندارید!
در سطر پایینتر عزیزانی را که نام بردید؛ همگی استادند و بر منکرش ...
اما بزرگوار هر کدام در رشتهی مربوطهی خود!
ادبیات فارسی نیز گسترده و دارای رشتههای گوناگون است!
برای مثال جناب حسینعلی راشد در نثر سلیس فارسی چیرهدست هستند و صدالبته مرحوم مهدی سهیلی نیز همچنین!
اما نثر این بزرگوار را نمیتوان با سرودههای موزون مرحوم سهیلی قیاس کرد. چرا که نویسندگی و شاعری دومقولهی جدا از هم است و هرکدام در دو جایگاه متفاوت قرار دارند و مقایسهی آن دو به این ماننده است که برای نمونه بخواهیم، شنوایی کسی را با بینایی دیگری قیاس کنیم که این نوع مقایسه را قیاس معالفاروق نام مینهند!
آیا نثر سهیلی را در مقدمهی اشک مهتاب خواندهاید؟ آیا شما میدانستید که مرحوم مهدی سهیلی در علم صرف و نحو، زبانشناسی، عروض، معانی و بیان و بدیع و دستور زبان فارسی استاد و سالها شاگردانی را در زمینههای متفاوت ادبی پرورش دادهاند؟
آیا میدانستید ایشان زبان عربی را مانند زبان مادری میدانست و در علوم عربی (دستور زبان، صرف و نحو و ...) شاگردانی را پرورش داده و آثاری را ترجمه کرده است؟
بزرگانی چون: فروزانفر و همایی را که شما نام بردید؛ از نظر شاعران و ادبا نیز استادی بزرگ هستند اما من در حیرتم که شما چرا این عزیزان را با استاد مهدی سهیلی مقایسه کردید! آیا حرفهی تمام این عزیزان ادبیات و هنر شاعری بود؟
مرحوم سیدجلالالدین آشتیانی در دانش فلسفهی اسلامی صاحبنظر بود و این چه ارتباطی به شعر و ادبیات دارد؟
حسینعلی راشد نیز مبلغ مذهبی و نویسندهای چیرهدست بود و در مورد تاریخ دینی بسیار مینوشت و این چه ارتباطی به شاعری دارد؟
ممکن است؛ پاسخ دهند، ما با شعر کاری نداریم و ادبیات مدنظر ماست؛ اگر چنین است؛ پس چرا مرحوم سهیلی را با مرحومان فوق که در زمینهی ادبی فعالیتی نداشتند؛ مقایسه میکنید؟؟
مرحوم علامه جلالالدین همایی نیز ادیب، شاعر و نویسنده بود و انصافاً سرودههایش (غزلها و مثنویها) پرمحتوا بود!
اما آیا ایشان تاکنون به شیوهی نیمایی سرودهاند؟ آیا اصولاً سبک نیمایی را پذیرفتهاند؟ آیا حرفهی اصلیشان شاعری بود؟ آیا ایشان در هنر شاعری مطرح هستند؟ آیا کسی که در رشتهی ادبیات استاد دانشگاه است و در زمینهی شعر و نویسندگی نقادی نکتهسنج و در علوم شعر نیز صاحبنظر است؛ دلالت بر آن دارد که شاعری بسیار مطرح و توانا نیز باشد؟
شاعری جدا از دانستن هنر شعر و فنون ادبی نیازمند به ممارست و تمرین است و علّامه نیز بدان معترف بوده است! طبع شعر و هنر شاعری باید در خون آدمی باشد!
هادی رنجی (کلید ساز) سواد چندانی نداشت و از دانش ادبی بیبهره بود امّا غزلهای هنرمندانهای میسرود!
سالها پیش در کتابی خواندم که استاد فروزانفر میگفت: طبع شعر باید در نهاد آدمی باشد و تحصیلات ادبی نمیتواند، سرودهای خلق کند وگرنه آن کلیدساز تحصیل نکرده [هادی رنجی] غزلی میسازد که جد اندر جد من هم نمیتواند، مانندهی او بیافریند!
جناب دکتر استوار!
شما کدام استاد دانشگاه را سراغ دارید که در هنر شاعری سرآمد باشد؟
فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، نظامی و ... کجا استاد دانشگاه بودند؟ یعنی شما به عنوان یک دکتر (؟) جداً نمیتوانید، هنر و دانش مهدی سهیلی را از نثرها و سرودههایش دریابید که چه کسی استادانهتر سروده است؟ قطعاً آثارش را مطالعه نکردهاید و نخوانده نقد میکنید!
مرحومان فروزانفر و همایی قبل از بوجود آمدن دانشگاه تهران فعالیتهای ادبی داشتند. مرحوم سهیلی علاوه بر درسهای خصوصی تا دیپلم قدیم که اعتبار بسیاری داشت و دارد درس خوانده بود اما استادان فروزانفر و همایی تنها تا چند کلاس درس خوانده بودند! پرواضح است که مرحوم دهخدا به فروزانفر مدرک دکترا داد!
استاد زبان و ادبیات فارسی و ادیب معاصر است و جایی نشنیدم که قطعهی قابل بحثی را سروده باشند! ایشان اصولا سبک نیمایی را هم قبول نداشتند!
آیا شما میدانستید که هر هفته در دفتر مرحوم مهدی سهیلی جلسهی شعر برگزار میشد و از آنجا که استاد همایی به علم ادبی سهیلی اعتقاد داشت؛ هر هفته در انجمن شعر او شرکت میکرد و یکی از فعالترین افراد انجمن محسوب میشد؟
آیا شما میدانستید، زمانیکه نیما در دانشگاه تهران سرودهاش را میخواند؛ دکتر فروزانفر زیر میز پنهان میشد و میخندید؟
پروفسور سیدحسن امین همین مطلب را در ماهنامهی حافظ نشر دادند و در دی ماه ۹۶ نیز من و جناب شفق را به یک محفل ادبی دعوت کردند و همین مطلب را دوباره متذکر شدند!
اگر منظور شما این باشد که مرحوم سهیلی از نظر دانش ادبی به سطح مرحومان (همایی و فروزانفر) نمیرسد، باید پاسخ داد: سهیلی چیزی از آن دو بزرگوار کم ندارد و این عزیزان را به علت داشتن علوم و تحقیقات ادبی استاد خطاب میکنند و مرحوم سهیلی را به دلیل داشتن دانش ادبی و تحقیقات شعری و سرودن نظمها و شعرهای استادانه! وگرنه خدمات ارزشمند استاد جلالالدین همایی و استاد فروزانفر چون روز بارز است و بر هیچ ادیبی پوشیده نیست!
★
نظر دوست فرهیختهام جناب دکتر محمد پیمان را در اینباره جویا شدم و این بزرگوار چنین پاسخ دادند:
سلام! جناب آقای آزاد
اصولاً ما ایرانیها در دادن عنوان و القاب خیلی سخاوتمند و گشادهدست هستیم!
امروزه زیاد میشنویم که برخی از ورزشکاران و خوانندگان را «اسطوره» خطاب میکنند!
عناوین «دکتر و استاد» هم که الی ماشاءالله!
اما از این مقدمهی کوتاه که بگذریم؛ مقولهی «استاد» هم مثل هر چیز دیگر یک مقولهی نسبی است!
مثلاً یک معلم مدرسهی ابتدایی نسبت به شاگردش استاد است ولی نسبت به یک استاد دانشگاه، شاید خود جایگاه شاگرد را داشته باشد!
بنابر این ضمن اینکه بنده اصولاً با دادن عناوین و القاب موافق نیستم اما در مورد مرحوم مهدی سهیلی کملطفی شده است!
نمیدانم چرا همه در این قبیل موارد، فقط به سهیلی میپردازند!
بسیار کسان را میشناسم و میشناسید که اصولاً با آن مرحوم (مهدی سهیلی) قابل مقایسه نیستند و عنوان «استاد» را هم یدک میکشند اما کسی کاری به آنها ندارد!
خدا به همهی ما انصاف عطا کند تا در داوریهایمان عقدهها و کینهها و عقبماندگیهای خود را دخالت ندهیم!
موفق و پایدار باشید!
محمد پیمان ۱۳۹۶/۱۲/۱۱
★
در پایان جناب دکتر استوار عزیز عرض میکنم کسی میتواند، دربارهی ادبا و شعر و شاعری به اظهار نظر بپردازد که دستکم در بخشی از دانش ادبیات صاحبنظر باشد!
آیا عزیزانی که قادر نیستند، الف را از علف و گهر را از خزف تمیز دهند و از دانش ادبیات کوچکترین بهرهای نبردهاند؛ مجازند که دربارهی بزرگان سخن به اظهار نظر بپردازند و یا نسبت به برتری یا عدم برتری آنان به یکدیگر فتوای ادبی صادر کنند؟
بزرگوار گرامی!
نظری دربارهی امور ادبی مورد پذیرش قرار میگیرد که از مطمح یک فرهیخته برخیزد نه از مدرک تحصیلی یک شخص محترم که از سادهترین قواعد دستوری ناآگاه است!!
خدمت خوانندگان گرامی میبایست عرض کنم که بخش کوتاهی از مطلب این بزرگوار را بدون کوچکترین تحریف "تنها تنظیم نشانهها و واژگان" در اینجا متذکر میشوم تا عزیزان اهل ادب و شعرای صاحبنظر خوش ذوق به قضاوت بنشینند و بیشتر با سطح ادبی این دکتر محترم منتقد (؟!) آشنا شوند!
شایان ذکر است که غلطهای تایپی ایشان در گوگل بعد از اصلاح، قید میگردد و از برخی اشتباههای ادبی نیز چشم میپوشیم!
شما در ماهنامهی وزین حافظ در نامهای با نام (دفاع از نام استاد و شاعر ملی) مرقوم فرمودید:
[[در صفحهی ۹۵ بخش برخورد آرا و اندیشهها در شماره ۲۴ مجله، آقای مجید شفق، برخورد آرا و اندیشهها در شمارهی خود شیفته که آقای شفق نام را ذکر نکرده، مرحوم سهیلی دایی خود را با لقب «استاد» یاد کرده بود و شما هم نامه و شعر ارسالی آقای شفق را عینا را همان واژهی «استاد» چاپ کرده بودید؛ حال آنکه اگر فروزانفر، همایی، حسینعلی راشد، سیدجلال آشتیانی و امثال آنها(!) که شما را(!) در مجله از آنها(!) مرتب بهعنوان استاد ذکر خبر (خیر) میکنید، استادند، مرحوم سهیلی و امثال او نه تنها استاد بلکه نیمچه استاد آنها هم بهشمار نمیآیند]]
عبارات فوق تا حدی دارای اشکالهای ادبی بارز است که دیگر در آن نیاز به نقد مشاهده نمیشود! فقط به واژگان قبل از نشانههای (!) توجه فرمایید تا حقیقت را دریابید!
جل الخالق! عجب نثر سلیسی!!
فرمودهاید:
[[نیمچه استاد آنها]] همچنین؛ [[مثال آنها که شما را در مجله ....]]]
یعنی چه نیمچه استاد آنها؟ کلامی است بیربط و بیمعنا! چراکه جناب شفق جایی نگفته که مرحوم سهیلی استاد آنهاست! در مطلب بعدی گویا ایشان به نشانهی مفعول بیواسطهی (را) ارادت خاصی دارند و هر جا که میل مبارکشان حکم کرد، از این نشانه بهره میبرند و شاید گمان کردهاند که این نشانه، نوعی آرایهی ادبی است!!؟؟
در ادامه فرمودهاید:
[[در معرفی یک شاعر گمنام و متوسط (!) شهرستانی [سید کاظم حسینی متخلص به داور] نوشتهاند! ”روانشاد داور همدانی شاعر ملی ایران در دیوانش به آن اشاره کرده“
به کار گرفتن عنوان «شاعر ملی» اخیراً خیلی رایج شده و بنده فقط فردوسی را شاعر ملی ایران میدانم! مگر اینکه نویسندهی محترم واژهی ملی را در وصف شاعر مورد نظر خود، در مقابل دولتی به کار ببرد و مثل سابق که مدارس خصوصی و به اصطلاح «غیر انتفاعی» (غیر دولتی) را دبستان و دبیرستان ملی میگفتند، هر شاعری که بلندگوی حاکمیت وقت نباشد، باید شاعر ملی به شمار آورد]]]
شاعر متوسط شهرستانی؟
آیا از بیاحترامی خود نسبت به شهرستانیها شرم نمیکنید؟ مگر یک شهرستانی نمیتواند، شاعری ملّی یا ادیب باشد؟
آیا این کار شما تحقیر شهرستانیها و توهین به آنها تلقی نمیشود؟
ضمناً شما سرودهی ایشان را که نخواندهاید، چطور رأی به متوسط بودن آن دادهاید؟ آیا شما با این دانش اندک شعر خوب را از بد تمیز میدهید؟
در اینکه شاعر میبایست مردمی باشد و غمش نیز دغدغههای مردم و اینکه از نظر همگان فردوسی بزرگترین شاعر ملی است، کوچکترین تردیدی نیست اما اینکه فرمودید: (من تنها فردوسی را شاعر ملی میدانم)
در پاسخ باید گفت: اولا؛ نظر شما به ما چه مربوط است؟
ثانیا؛ شما در جایگاهی نیستید که بخواهید، در اینباره نظر دهید.
ثالثا؛ چه کس نظر شما را جویا شد که به مدیر ماهنامه دستور میدهید؛ آن را سانسور کند؟!
رابعا؛ چرا باید گمان کنید که اگر شاعر دیگری در راه مردم شعر بسراید؛ مردمی نیست.
در ماهنامهی حافظ، نویسندهای از ایشان، به عنوان شاعر ملی یاد کرد، نگفت که همطراز یا برتر از فردوسی است!!
آیا سعدی، پروین اعتصامی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، مهدی سهیلی، اخوان ثالث و ... که در راه مردم شعر سرودهاند، شاعران مردمی محسوب نمیشوند؟
آیا سعدی که با مداحانی چون «مجد همگر» و «امامی» کنار نیامد، مردمی محسوب نمیشود؟
آیا به سرودههای میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی، پروین اعتصامی، اخوان واقفید؟
آیا سرودهی سهیلی دربارهی (مرحومان تختی، شریعتی و ...) را خواندهاید؟ سرودهی (زندانی) او را چهطور؟ این چه مثال مضحکی بود که دربارهی "ملی" و "دولتی" بیان کردید؟
خدا به همهی ما دانش کافی برای اظهار نظرها عنایت بفرماید!
★
در پایان، شما را به خواندن مطالب ارزشمند و گرانمایهی دوست دیرینهام جناب دکتر محمد پیمان که در سال ۱۳۵۰ در کتاب اشک مهتاب [در مورد هنر شاعری مرحوم مهدی سهیلی نوشته] به چاپ رساندهاند؛ دعوت میکنم!
*
مردی برتر
نویسنده: محمد پیمان
در صفحهی ۳۲۴ مجموعه شعر مهدی سهیلی (اشک مهتاب)
صدق در سینهی هر کس که چراغ افروزد
از دهانش نفس صبحدم آید بیرون
(صائب تبریزی)
آیا واقعیتی که چون شراب سیال در عروق این بیت صائب جریان دارد، انکارپذیر است؟ آیا صداقت و صداقت تنها مایه و پایهی یک اثر فاخر و متعالی بشمار نمیرود؟ آیا این صداقت نیست که رسالت هنرمندان را تسجیل و تثبیت میکند؟
سالهاست که شعر قدما را خواندهایم از رودکی و بوشکور بلخی تا عاشق و مجمر و قاآنی، شکی نیست که متفقیم آنان که سخنانشان از زهاب صداقت سیراب شده است و صرفاً برای انعکاس اندیشهها و افکار راستین خویش خامه بر نامه نهادهاند؛ به افتخار عظیم تخلید نائل آمده و کسانی که به مقتضای زمان و مکان، سخن راندهاند؛ با کجاوهی تمسخر و ریشخند راهی دیار فراموشی و دروازهگشای اقلیم خاموشی شدهاند!
پس افتخاری است بزرگ و مباهاتی است؛ شکوهمند، برای تمامی کسانی که سخن راستین و شامخ را میستایند؛ به شاعر صادق و هنرمند مهر میورزند و دل، شادمان میدارند؛ آنگاه که با کیفیت فاتحانهی کتابی چون (اشک مهتاب) و با چهرهی اصیل و صادقانهی شاعری همانند (مهدی سهیلی) روبرو میشوند!
و اینک تمام اعتقادم این است که هیچ عاملی جز صداقت و صمیمیت در اندیشهی شعر سهیلی را به ذروه اعتلا نرسانده و هیچ نیرویی جز تسلط بر زبان و انسجام سخن و همواری کلام بارور باعث انتشار بیست هزار نسخه از مجموعهی اشک مهتاب در پنج چاپ آن هم در مدتی بسیار کوتاه نبوده است! لکن با این همه اظهار این واقعیت مایهی بسی تأسف است که نشر این کتاب موفق تنها موجد چند مورد فحاشی و ناسزاگویی انتقادنما از سوی بیخردان ناکام بود که علتی جز حسادت و کینهورزیها و حسابهای خصوصی نداشت و جامعهی ادبای راستین و هم چنین ادیب نمایان کژاندیش، عکسالعملی از خود نشان ندادند و پیوسته خواستند، با توطئهی سکوت، ظهور یک شاعر برتر را نادیده بگیرند.
راستی علت اینهمه سکوت چه بود؟ وحشت از نقاط ضعف شخصی و بیم از منطق فائق و نیرومند شاعری بزرگ یا حسادت و زمینهی عدم پذیرش یک شاعر برتر؟
به هر حال استقبال بینظیر خلق، یعنی این تودهی عظیم بیطرف که پیوسته اثر حافظ را بر شعر عماد فقیه و هنر سعدی را بر سخن مجد همگر مرجح دانستهاند؛ روشنگر این حقیقت است که سهیلی موفقترین شاعر روزگار ماست و بیشک جز استهزا و پوزخند نصیبهی آنان که منکر این حقیقتاند، نتواند بود!
اصولا مخالفین (اشک مهتاب) و دو مجموعه ی دیگر مهدی سهیلی یعنی سرود قرن و عقاب از دو گروه تجاوز نمیکنند!
گروه اول کسانی هستند که با بضاعت و مزجات و بیهنری کامل در زمینهی ادب فارسی تحت عنوان نوجویان و نوگویان وارد عرصهی نامآوری شدند و با ناسزاگویی به شاعران موفق و آثار ارزشمند دیگران به ارائهی موجودیت و شخصیت خویش مبادرت میورزند که البته از مسخ چهرهی هنری این و آن چیزی جز سکهی بیآبرویی و فرومایگی به کاسهی نامجویی آنان نخواهد افتاد!
و اما گروه دوم؛
این عده کسانی هستند که به سنن ادبی گذشته متکی بوده و با تکرار افکار و اقوال قدما عمری را با فرسودن قلم و سیاه کردن کاغذ تباه کردند و آخرالامر جز ناکامی و نامرادی و تنفر و انزجار طبقهی شعر دوست بهرهای نیافتهاند!
طبیعی است با چنان زمینهها و چنین نتایج تأسفانگیزی چیزی جز عناد و کینه نسبت به مردان موفق از فکر علیل و بیمار گونهی آنان تراوش نخواهد کرد.
به نظر من تنها شعر فاخر و توفیق درخشان سهیلی نیست که جمعی کم مایه را به دشمنی با او برانگیخته ، بلکه مقدمهی جامع و مستدل (اشک مهتاب) است که حساب شاعر را از دیگر حسابها جدا میکند و خط مشی هنری او را ممتاز و مشخص میسازد و این نیز خود هنر دیگر سهیلی است که با شهامت و صراحتی که شایسته و بایستهی یک هنرمند واقعی است، برای ابراز عقیدت خویش قیام میکند و آنچه را که شنیدنش از لحاظ جمعی جانگزا و گوش آزار است؛ به دایرهی طرح میریزد.
من خود به عنوان یک شاعر، سهیلی و تمام کسانی را که چون او در اظهار باور خویش صریح و استوارند، میستایم و به شهامت و شخصیت بارز آنان درود میفرستم و اعتقاد راسخ دارم که جمهور مردم هنرشناس و هنردوست نیز در این رهگذر با من شریک و سهیماند!
برهان عینی دیگری نیز دارم که سهیلی موفقترین شاعر روزگار ماست و آن برهان این است که در شبهای شعر در شهرستانها شاهد درخشیدن بیهمانند مهدی سهیلی و استقبال بینظیر مردم از اشعار او بودم؛ در حالی که شاعران داعیهداری نیز در آن شبها به خواندن شعر خویش مبادرت ورزیدند که چراغ شعرشان در برابر خورشید اشعار سهیلی جز کورسویی نبود و همه دانستند که میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.
در پایان لزوم ذکر این نکته را به خوبی حس میکنم که اگر ابراز یک حقیقت از سویی و قبول آن از سویی دیگر هنر نباشد؛ لااقل شایستگی اطلاق کلمهی شجاعت را دارد، چه از دیرباز، تمامی آنان که در مقابل سیل جوشان و خروشان مخالفان و منافقان به اظهار واقعیت برخاستهاند؛ چوب تنبیه و تکفیر خوردهاند و همهی کسانی که منافع مادی و معنوی خویش را در برابر حقیقتی در معرض انهدام دیدهاند از آن بهعنوان سخن تلخ یاد کردهاند لذا با علم به این واقعیت به طرح حقیقتی دست یازیدم که مسلماً خوشایند مذاق این و آن نیست و بدین جهت خویشتن خویش را برای دریافت پادافرهی این شجاعت آماده میکنم. اکنون با اغتنام فرصت چاپ پنجم کتاب ارجمند اشک مهتاب را به شاعر بزرگ و برجستهی دوست عزیز جناب مهدی سهیلی و همچنین به کلیهی کسانی که با صمیمیت و محبت از هنر این گویندهی عالی شأن استقبال کردند و با اشعار دلپذیر خویش خلوتی خوش دارند؛ تهنیت میگویم و اطمینان دارم که با تجلی و تلألو روز افزون کتابهای (اشک مهتاب و سرود قرن و عقاب) شاهد افتخارات بیشتری برای گویندهی توانای آنها خواهیم بود.
تهران ۱۳۵۰/۳/۲۱
محمد پیمان
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
کرج دوازده اسفند ۱۳۹۶
فضل الله نکولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com