معرفی یک شاعر معاصر : پروانه سخی
بانو پروانه سخی به تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳٦٤ در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشوده است و از شهریور سال ۷۹ تاکنون در شهر اصفهان زندگی می کند. ایشان فرهنگی هستند.
بغض خونین
میتراود دوباره باران بر
شیشههای کثیف ماشینم
آمدم تا درون کافی شاپ
جای دنج همیشه بنشینم
میرسیدی به مردهای بیروح
با نگاهی دوباره جان بدهی
روی خطهای خاک خوردهی دست
بوسه از باغ بیخزان بدهی
پشت میز قشنگ آن گوشه
روبروی فضای سبز چمن
مینشستی برای گفتن شعر
خیره میشد نگاه تو بر من
با نگاهی عمیق و رویایی
زیر لب عاشقانه میگفتی
باش تا روز آخر، عشق ابد
بعد هم یک ترانه میگفتی
مینویسم برای تو با عشق
هر چه قلب من آرزو دارد
رازهای مگوی بسیاری
بغض خونین در گلو دارد
خشک شد دشت سبز رویایی
فصل احساس دل زمستان شد
حملهور شد سپاه غم بر تن
بر سرم کاخ عشق ویران شد
شاعر: پروانه سخی
۲٦ اسفند ۱۳۹۷
@ParvaneAsheghaneha
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
بیقرار
گفت امشب به جاده خواهد زد
ذرّهای در دلم قراری نیست
باز باید بمانی ای چشمم
وقت خوابیدن و خماری نیست
نقش بسته به روی گوشی من
نام عشقی محال و ممنوعه
به دل ِ شهر من رسید انگار
طاقتی تا زمان، شماری نیست!
هجمهی باد سرد سوزانی
میزند رویِ صورتم سیلی
کرده رم اسب سرکش احساس
قدرتی تا کنم مهاری نیست
در میان شکنجهی افکار
دیدمش آن طرف کنار درخت
وای.. وای..ای خدای من.. انگار
به شکیبایی اعتباری نیست
سخت سویم میاید.. اما نرم؛
دست من را به دست میگیرد
در دوچشم نجیب و پر مهرش
ردی از مکر و بی وقاری نیست
میکند یک اشاره با دستش
آنطرف قهوه خانهای زیباست!
پا به پایم بیا! قدم بردار
که هوای دلم بهاری نیست!
مینشیند کنار من با عشق
میدهد تا سفارش قهوه
با نگاهی عمیق.. میگوید
مثل من عشق کهنه کاری نیست..
مینویسم برای او با غم
روی جلد کتاب اشعارش
میروی.. دست حق پناه تو باد
در دلم از تو انتظاری نیست...
با صدایی گرفته.. میگوید ..
ساعت یازده بلیط من است..
میروم از کنارت..اما رنج
راحت از روح من فراری نیست
رفت و دنیا سرای برزخ شد!
باز میبینمش؟ وَ یا هرگز؟
از صدایش درون گوشم جز
سوت زجرآور قطاری نیست.
@ParvaneAsheghaneha
شاعر: پروانه سخی
۲٤ اسفند ۹۷
☆
سهم دل
دیدم تو را و سهم دلم التهاب بود
عشقت نشان معجزه اما عِقاب بود
عقلم شنید خواهش دل را و گفت نه
فریاد میکشید و دلم بیجواب بود
هشدار عقل را نشنیدم خلاف عشق
هرشب میان عقل و دلم انقلاب بود
شبها به یاد روی تو بیدار و گرچه بخت
بر عکس چشمهای پر آبم به خواب بود
دریا اگر چه لایق من بود و آینه
تقدیر خشکسار وجودم سراب بود
در بین جمع مدعیان از سر غرور
دل ریش بود و خندهی بر لب نقاب بود
آغوش و مهر چشم تو تنها خیال پوچ
دنیا شکنجهخانهی تلخ عذاب بود
مستی درون پیکرهام ریشه کرده است
چشمانت استعارهی جام شراب بود
شاعر: پروانه سخی
۳٠ فروردین ۹۸
پناه میبرم از غم به گوشهگیر شدن
مرا بس است صبوری، چنین حقیر شدن
پناه میبرم از غم به سورِ سروِ سکوت
به ریشههای اصالت، به سربزیر شدن
چقدر خوار مداوم ز سعی تابش مهر
برای رشد علفهای بیضمیر شدن
مرا بس است شکستن به دست دشنهی طعن
اسیر مکتب تدریس نادبیر شدن
رسیده وقت سقوط از صعود مشغلهها
پناه میبرم از غم، به گوشهگیر شدن
۲ مرداد ۱۴۰۳
پروانه سخی
@ParvaneAsheghaneha
🔶🔶🔶
یک عمر، چه شد حاصلم از سود و ضرر؟ هیچ!
اندوختهام شد غم بسیار و دگر هیچ
هرکس که سراغ از دل غمدیده گرفته است
داده است خبر از طرب، از خون جگر هیچ
امروز اگر غرق سکوتم ظفری نیست!
آه من بیچاره فراوان و ثمر هیچ
مهر است به لب تا که نگوید سخن از مهر
باران نکند بر صفت سنگ اثر هیچ
هرچند که از روی ترحم نظری شد
سودی نرسید از بشر تنگ نظر هیچ
توصیف من و حضرت معشوق چنین است:
من غرق تمنا شدم او غیر حذر، هیچ
پروانه_سخی
11دی 1401
@ParvaneAsheghaneha
دلم با بیکسیهایم اگر چه راه میآید
ولی در هر قدم غم با دلم همراه میآید
میان وحشت شبهای تارم تکیهگاهی نیست
به چشم شانهام دیوار هم کوتاه میآید
گریزی نیست از درماندگی از سلطهی اندوه
که دردی در پس درد دگر جانکاه میآید
مرا از عشق منعم میکند دنیا، نمیداند
که هر عاقل به جنگ دل رود گمراه میآید!
کسی میگیرد از من تازگیها رنج حسرت را
به رؤیای پریشان شبم هر گاه میآید!
پروانه_سخی
1402/12/12
@ParvaneAsheghaneha
شب از تکرار رنگ مشکی چشمات سر میشد
سپیدی میگرفت از قامتت دنیا، سحر میشد
تناقض داشت آغوش تو با احساس قلب من
تنت تا دورتر میشد دلم وابسته تر میشد!
نفس بودی نشد تن، دست از عشق تو بردارد
جدایی از نفس آخر مگر میشد؟! مگر میشد؟!
شبیه لاله در دشت دلم شد واژگون، مهرت
برای سایهی غم ساقهی یادت تبر میشد
وصال عاشقان تقدیس احساسست بیتردید
چه عالی بود اگر پیوند، بی اما اگر میشد ...
پروانه_سخی
29خرداد1400
@ParvaneAsheghaneha
مثل یک شیر که در بیشهی خود محبوس است
روحم از منّت آزادی خود مأیوس است
خستهام از گذر عمر که از آغازش
تن گرفتار قضا و قدر معکوس است!
آرزو چیست؟! همین خواستن اما نشدن
هرچه بایست، نشد! هرچه که شد منحوس است
هرنفس قطرهی تفسیر حیات است ولی
لمس مرگ است که اندازه ی اقیانوس است
شرح احوال مرا هیچ مپرس ای همراه
آنچه از تجربه آموختهام؛ افسوس است
پروانه_سخی
29مهر1401
@ParvaneAsheghaneha
ای عشق! ای بهانهی شیرین دلبری!
تنها دلیل قهقهههای سبک سری!
زیباترین شروع شکفتن، شکوهِ شوق
شعرانهای که در سر شعرم شناوری
ای آنکه در مصافِ غم از میوهی لبت
آینده را برای رسیدن! بیانگری
با مهر هیچکس! دل پاکت قیاس نیست
از هر دلی برای دلم آشناتری
گفتی که چشمهای جهان روشن از من است!
تا باز میکنم گرهی کور روسری!
یک قطره از صلابت دریای قلب توست
این عشق، این طلیعهی شعر و هنروری
اندازهی تمام جهان دوست دارمت!
ای عشق ای بهانهی شیرین دلبری!
پروانه_سخی
7 آبان 1400
@ParvaneAsheghaneha
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com