بهار و پروانه!
ببین در آینه‌ی جوی‌ها صفای بهار 
نسیم بر سر گل می‌وزد به پای بهار

نشاط مایه‌ی عمر است و من نمی‌خواهم
هزار فرصت پاییز را به‌جای بهار

بهار زودگذر را بسی غنیمت دان
که روزگارِ خزان آید از قفای بهار

دو لب بود به چمن‌ها دو بال پروانه
که می‌زند به رُخ غنچه، بوسه جای بهار

به باغ‌ها گذری کن به صبح فروردین
بشوی از دل خود کینه در هوای بهار

ز بس‌که محنت پاییز دیده‌ام به قفس
شگفت نیست اگر جان دهم برای بهار

به باغ «دختر پروانه» مست رفته به خواب
به گاهواره‌ی گلها و لای‌لای بهار

شفق به فصل بهاران ز شوق می گوید:
رواست گر که کنم جان خود فدای بهار
شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
 

گنجور شعر

بوی بهار! 

از میان دشت گل، بوی بهار آورده‌ام 
یک سبد آلاله و صد پونه زار آورده‌ام

لادن و مینا و نرگس را به هم پیچیده‌ام
جلوه‌ای از روی و موی و چشم یار آورده‌ام

گندم سبز و ترنج و عود و آب و آینه
نازنینان را به رسم یادگار آورده‌ام

نقلِ سیمین، سکٌه و گلبرگ یاس و نسترن
مهربانان را کنون بهر نثار آورده‌ام

یک بغل گل، یک جهان شادی، هزاران آرزو
هدیه از باغ دلِ امیدوار آورده‌ام

باده‌ی شبنم ، به مینای شقایق کرده‌ام
تشنه کامان را شراب خوشگوار آورده‌ام

در کویر یأسِ حرمان آرزو پرورده‌ام
بذر عشقی کاشتم، امید بار آورده‌ام

دامنی از لاله را با گیسوان سبز بید 
با بنفشه از کنار جویبار آورده‌ام

شمعدانی‌های رنگین چون پرطاووس مست
ارمغان از طرف جوی و چشمه‌سار آورده‌ام

دست نقاش طبیعت را بنازم که‌این چنین 
از فسونکاریش نقش پرنگار آورده‌ام

واژه‌های شعر خود را زرنگاری کرده‌ام
دوستداران غزل را شاهکار آورده‌ام

ساختم با لفظ و مضمون، طرفه معجون و شکست
بر بساط نشئه‌بخش کوکنار آورده‌ام

قاصد امیدم و از جانب سلطان گل 
دست خط بار عام نوبهار آورده‌ام

ای همه عاشق‌وشان و ای همه مستان عشق
سرخوشی تان را سخن یک از هزار آورده‌ام

جمع سوک و سور را بنگر که با لبخند گل 
لاله را چون مادران داغدار آورده‌ام

شادمان باشید اینک من برای نانتان 
دسته دسته پونه‌ها از کوهسار آورده‌ام

زلف بید نوبهاری را به هم تابانده‌ام 
وز کلافش سینه‌ریز تابدار آورده‌ام

پیشکش بهر تو ای آرام جان بیقرار 
مهربانی، شادمانی، بی‌شمار آورده‌ام

از هوای نوبهاری عطر گل برچیده‌ام 
آنچه پنهان بود، اینک آشکار آورده‌ام

ای عروسان چمن امشب به رسم یاد بود 
از عقیق آلبالو گوشوار آورده‌ام

بر طبق‌ها ریختم نقل و صفا و آشتی 
تحفه‌ی اخلاص جان خود نثار آورده‌ام

تا بگیرم بهره از سرچشمه‌ی لطف بهار 
نقش عشق و عاشقی را بیقرار آورده‌ام

گرچه می‌دانم تو را با من سرِ دیدار نیست 
باز بر راهت دلی چشم انتظار آورده‌ام

خانه‌ها تان گرم و دلهاتان همیشه سبز باد 
شادی ایام یاران را شعار آورده‌ام

این همه طرح شفق گون زآسمان طبع خویش
بهر شادی‌تان از آن دریا کنار آورده‌ام
شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
 گنجور شعر

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۰ |

حوض کاشی!
خاطرات روزگاران جوانی یاد باد 
پرسه‌ها در کوچه‌های مهربانی یاد باد

خواب روی بام، زیر گُنبد پولک نشان
در کنار مادر و آن همزبانی یاد باد

شکوه از دوری یار و عابر سرمست عشق
در دل شب‌ها و آن آوازخوانی یاد باد

کرسی و سرمای سخت و قصه‌ی مادر بزرگ
از جوانمردان و رسم پهلوانی یاد باد

پچ‌پچ و لبخند ارمک‌پوش‌های دلربا 
با اشارت‌های ابروی کمانی یاد باد

لغزش گیسوی بید نوبهاری در حیاط 
وآن صفای سایه با آن سایه‌بانی یاد باد

حوض کاشی، آب و ماهی، آن عبایی‌های سبز
وآن نسیم دلپذیر و کامرانی یاد باد

دست پرچین پدر با آن نوای زیر لب
وآن همه شور و نشاط باغبانی یاد باد

پرسه‌ها در کوچه‌ها سایه به سایه پشت یار 
وآن تپش‌های دل و چشمک‌پرانی یاد باد

سینه‌ای بود و دلی و کهکشانی آرزو 
آن دل و آن آرزوی کهکشانی یاد باد

نوجوانی رفت و با خود بُرد هر چیزی که بود 
رفته‌های دلنشین و آن جوانی یاد باد

شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

  • ...
  • *

    *

    *

    *

    *

    *

    *

    *

    *

    *

    *

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۰ |