قافيهى شايگان
قافیه چیست؟
در تعریف قافیه آوردهاند:
«از پیرونده»
اما در اصطلاح علم قافیه، به حروف مشابه و مشترک واژگانی گفته میشود که معمولا در آخر مصاریع شعر یا نظم، بسامد می شوند و میبایست نه حروف الحاقی بلکه بخشی از واژه ی قافیه بشمار روند. معادل قافیه، در زبان فارسی «پساوند» است که در نظم و شعر، آوايى دلنواز و از ضروريات شعر بشمار مىرود.
*
ردیف
اگر تمام حروف واژگان هم معنی، از ریشهاى واحد تغذيه كنند و در شعر تکرار شوند، به آن نه قافيه، بلكه ردیف میگویند!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
در پایان مصاریع اول و مصاریع زوج در واژگان (کنعان. گلستان. سامان) حروف (ان) تکرار شده است که این حروف مشترک «قافیه» نام دارد و واژههای مذکور که این حروف مشترک در آنها آمده است، «کلمات قافیه» نامیده میشوند.
بدیهی است که جمله ی «غم مخور» در این سروده «ردیف» محسوب میشود.
*
كاربرد و تأثير قافيه در شعر:
قافيه، بر رونق و تأثير سخن مى افزايد و از راه گوش در دل و جان آدمی طنين انداز می گردد و روح را نوازش میدهد.
«قافیه»، موجب فهم مخاطب، در آغاز و پایان یافتن جمله ها یا مصاریع میشود.
تأثیرات موسیقی قافیه بر روح و روان، غیر قابل انکار است. گوش نوازی و رونق یافتن کلام موزون و نثر و استحکام ستونهای شعر و ... از تأثیرات مهم قافیه بشمار میروند.
جدا از تأثیرهای مثبت قافیه، این امتیاز میتواند از سوی قافیه پردازان، به عیوب شعر بدل گردد که در پایین تر بدان اشارت خواهد شد.
نیما می گوید:
شعر بی قافیه مانند آدم بدون استخوان است!
قافیه در نزد قدما بر طبق یک تمایل موزیکی بوده است. قافیه در نظر من زیبایی و طرح بندی است که به مطلب داده می شود و موزیک کلام طبیعی را درست می کند!
مهدى سهیلی نیز میگوید:
قافيه بايد مانند برخورد دو جام گوش شنونده را نوازش دهد!
*
سروده هایی که دارای دو قافیه باشند ذوالقافیتین نام دارند.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:
ذوالقافیتین نزد بلغاء عبارت است از تشریع و آن، آن است که شاعر شعر خود را بر دو قافیه بنا سازد. بر دو وزن از بحور یا بر دو گونه از بحر واحد.
چنانکه در لفظ تشریع گذشت لکن در جامع الصنایع و مجمع الصنایع میگوید که ذوقافیتین آن است که شاعر در بیتی رعایت دو قافیه کند و هر دو را در پهلوی یکدیگر بیاورد.
مثال شعر:
دل در سر زلف یار بستم
وز نرگس آن نگار رستم
قافیه ی اول «یار و نگار» و قافیه ی دوم «بستم و رستم» و اگر در شعری رعایت زیاده از دو قافیه کنند آنرا «ذوقوافی» گویند و معطل نیز
مثال آنچه بر سه قافیه باشد:
گر سعد بود طالع اختر یارت
دارا شودت تابع پر زر دارت
ور زآنکه نداری چو عطائی طالع
رنج تو بود ضایع ابتر کارت
قافیه ی اول بر «عین» و دوم بر «را» و سوم بر «تا»
مثال آنچه مبنی است بر چهار قافیه:
نو بهار آمد ز کیهان صورت خود را دمید
باد نوروزی به بستان طلعت دیبا کشید
زینت خود را ندیدستی بیابان را ببین
این شگفت اندر بیابان صورت خود را که دید
قافیه ی اول بر «نون» و دوم بر «تا» سوم بر «الف» و چهارم بر «دال»
پس قافیه ها اگر پیوسته بود آنرا «مقرون» خوانند و اگر کلمه ای در میان قوافی واسطه بود آنرا «متوسط» گویند. مثال:
رخ نگارم چون ارغوان پر قمر است
بر نگارم چون پرنیان پر حمر است
هر آنگهی که بخندد لبان شیرینش
درست گوئی چون ناردان پر گهر است
کلمه ی «پر» میان دو قافیه که «ارغوان» و «قمر» باشد. واسطه شده تا آخر مکرر گردیده در پارسی این است.
*
اگر سروده ای جدا از قافیه های پایانی هر مصراع، دارای قافیه های درونی هم باشد، سروده به نظم یا شعر مسجع بدل میشود.
به عبارتی دیگر؛
اگر شاعر خود را ملزم کند که در میانهی سطرهای نثر و یا در هر مصراع یا نیم مصراع شعر، قافیه ای جدا از قافیه ی اصلی قرار دهد، آن نثر یا شعر، دارای قافیه ی درونی یا میانی میشود که به آن نثر یا شعر مسجع میگویند.
قاعدتا قافیه از امتیازات و شاخصهای شعر و نظم شمرده می شود اما این بدان معنا نیست که می بایست تنها مختص شعر و نظم تلقی شود. چرا که چنین پدیده ای در نثر هم می تواند ورود یابد.
مانند نثر مسجع سعدی:
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات! پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب!
*
همچنین در شعر مانند:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم زخم درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا!
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
«سعدی شیرازی»
که درباره ی قافیه های درونی سروده ی فوق، نیازی به توضیح مشاهده نمی شود.
یا:
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
«سیمین بهبهانی»
در سروده ی فوق {هجر، زجر، خوار، آتشین، دلنشین، ساغری، دلبری، آزار، افکنم، منم، قهر، مهر، پروانه ای، خانه ای، بیگانه ای} همه قافیه ی درونی سروده ی فوق محسوب میشوند.
*
در قالب مسمط نوعی قافیه ی درونی مشاهده می شود. به شعری که از بندهای گوناگون پديد آيد و قافيه ی هر رشته متفاوت باشد و در هر رشته همه ی مصراعها به جز آخرین مصرع هم قافيه باشند؛ مسمّّط گویند.
*
مراعات کردن قیافههای میانی در نثر و شعر، موجب تقویت ضرب آهنگ و موسیقی شعر، میگردد اما
همانطور که آگاهی دارید، رسالت شاعری، قافیه پردازی و بهره بردن از علم بدیع و دیگر علوم شعری نیست، بلکه در بیان احساس و اندیشه خلاصه میشود و چنانچه احساس بر شاعر غلبه یابد؛ «قالب شعر، وزن، قافیه، آرایههای ادبی، معانی و بیان» به طور خودکار چون عروس سپیدپوشی، در ذهن شاعر به رقص در می آید و جلوه گری میکند.
بنابر این کسانی که برای سرودن شعر اول قافیه ها را در سمت چپ دفتر به زیر هم می نویسند و چون سربازان به فرمان قافیه به چپ و راست می روند و از روی قافیه غزل می سازند؛ بدانند که از رسالت شاعری دور بوده اند و در حقیقت سیر قهقرایی پیموده اند!
چرا که می بایست قافیه را پیش پای بیان احساس و اندیشه سر برید و حکومت مستبدانه اش را واژگون کرد.
از آنجا که قافیه، همانند وزن شعر، سدی است در برابر موج خروشان بیان احساسات شاعری، می تواند؛ در بستن دست و پای شاعر کاملا موثر واقع شود.
پس این توانایی در «قافیه» هست که شاعر را از بیان مقاصد اصلی باز دارد.
از این روی، قافیه پردازی یا پرداختن به قافیه که موجب عدم بیان احساس و اندیشه ی شاعر گردد؛ به هیچ عنوان توصیه نمی شود.
*
واک چیست؟
در واژهنامه ی تصویب شده ی فرهنگستان ادب آمده است:
ارتعاش تار آواها در تولید گفتار را واک نامند. یعنی: «آواهایی که از حنجره ی آدمی بر می آید و ساختارشان با لرزش یا ارتعاش تار آواها گره خورده است» اما در مجموع «واک» اصطلاحی است در ارزیابی آواهای گفتار که به ارتعاش یا لرزش پردههای صوتی، به منظور تولید یک واج اشاره میکند.
*
حرف رَوّى چيست؟
آخرین حرف اصلی قافیه را «رَوّی» مینامند.
براى نمونه؛ در واژگان شراب و سراب (ب) رَوّی محسوب مى شود و در واژگان (اندازيم) و (سازيم)«ز» آخرين حرف قافيه برشمرده مى شود و (يم) بخش الحاقى آن به حساب مى آيد!
بيا تا گل بر افشانيم و مى در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحى نو دراندازيم
(حافظ شيرازى)
در شعر فوق (اندازيم) رديف و (ساغر) و (در) قافيه بشمار مى روند كه هجاى بلند دوم (ساغر) با (در) شبيه و بخش اصلى قافيه شمرده مى شود.
به عبارتی دیگر:
آخرین واک اصلی که کوچکترین واحد آوایی زبان است، واژهی قافیه یا «روی» گویند. یعنی: حرف «روی» آخرین واج واژهی قافیه است؛ مانند: «ن» در واژگان «طوفان» «کنعان» و برای مشخص کردن حرف «روی» می بایست «واک» های نامربوط را از «واک» مربوطه مجزا کرد. این تکواژه های الحاقی، شامل: شناسه ی فعل، پسوندها، نشانههای جمع، ضمایر متصل و نون مصدری هستند.
*
تفاوت واکها و واجها
«واک» همان «واج» است؛ منتها تفاوت این دو در این است که «واک» نوع ارتعاش صوتی «واج» را بیان میکند.
*
«شناسه ی فعل» چیست؟
«شناسه» یک بخش الحاقی از فعل است که زمان فعل و اول یا دوم یا سوم «شخص» مفرد و جمع را تعیین میکند. مثلا: «رفتم. رفتی. رفت» که آخرین حرف هر سه فعل فوق شناسه ی فعل محسوب میشوند. برای نمونه؛ حرف «م» در «رفتم» شناسه ی فعل اول شخص مفرد است.
*
«واج» چیست؟
واج در لغتنامه ی دهخدا و دکتر معین به معناى: حرف، صوت، گفتار، سخن و كلام است و در زبان شناسى فارسى به كوچكترين بخش واژگان، واج گويند.
هر حرف، صورت نوشتار هر واج و هر واج، صورت به لفظ در آمده ی آوایی هر حرف است و به عبارتی دیگر؛ «واج» همان حرف است اما حرف، نوشتاری است و به روی کاغذ میاید اما واج، تلفظ آوایی همان حرف است و از حنجره برمی خیزد و از گلو خارج میشود.
هر واژه به وسيله ى «واج» ها كه كوچكترين واحد آوايى (صوتى) مجزا محسوب مى شوند؛ ساخته مى گردد.
براى نمونه:
واژه يا اسم (پا) از دو واج (پ) و (ا) بوجود آمده است!
*
هجای قافیه کدام است؟
آخرین واک روی، هجای قافیه نام دارد.
در کلمهی «گسست» هجای قافیه «سَست» است.
*
در واژگان تک سیلابی، واژهی قافیه و هجای قافیه یکی است. مانند: سد. بد. رد.
*
واژگان اصلی قافیه در حرف روی مشترک اند.
اگر بعد از حرف روی، پسوند یا فعل یا ... بیاید، میبایست در مصراع دیگر همان گونه تکرار گردند!
برای نمونه، اگر در شعری، قافیه ی آن «پرداختند» و «ساختند» باشد، حرف «روی» آن دو فعل ماضی جمع، حرف «ت» میباشد!
زیرا بخش الحاقی «ند» که همان شناسه است؛ مکررا آمده است.
*
قاعده های قافیه:
۱- هر گاه مصوتهای بلند «آ» و «او» بعد از هر حرف ظاهر شود میتواند، به ایجاد قافیه بپردازد.
مانند: «پا»، «ما» و «سو»، «رو»
۲- اگر بعد از حرف «روی» یک یا چند حرف الحاقی آمده باشد میبایست، آنها نیز مشترک باشند. مانند:
خفته اند، گفته اند، نهفته اند، شنفته اند و ...
*
قافیه شناسان، حرف «روی» را بر دو بخش تقسیم کرده اند.
۱ - روی متحرک
۲ - روی ساکن
رَوی متحرک آنست که قبل از مصوتی آمده باشد. در کتابهای کهن ادبیات فارسی، «روی متحرک» را «روی مطلق» و «روی موصول» نیز گفته اند و واژهی قافیهای را که از روی موصول، سود جسته بود، «قافیهی موصوله» مینامیدند.
به عبارتی دیگر؛
اگر بعد از حروف «روی» هیچگونه مصوتی قرار نگیرد، به آن روی ساکن می گویند. در کتابهای کهن قافیه، حرف «روی ساکن» را «روی قید» مینامیدند.
*
حروف قافیه
دارندگان دانش قافیه، حروف قافیه را بر دو بخش تقسیم کرده اند:
۱- حروف پیش از حرف روی
۲- حروف پس از حرف روی
که توضیح درباره ی دو مورد فوق ضروری به نظر نمی رسد. چرا که اصولا تقسیم بندی آن و انواع قوافی، کاری است، بیهوده و عدم آگاهی از آن دو ضرری را متوجه سراینده نمی سازد.
از این روی از توضیح آن چشم می پوشیم و تنها به ذکر نام حروف و حرکات قافیه میپردازیم:
حروف پیش از حرف «روی»:
تاسیس. دخیل. ردیف. قید.
حروف بعد از حرف «روی»:
وصل. خروج. مزید.نایره.
همچنین حرکات قافیه:
رس. اشباع. حذو. توجیه. مجری. نفاذ.
*
ردالقافیه چیست؟
صنعت «ردالقافیه» در دانش بدیع، عبارت است از بکار بردن دوباره ی قافیه ی مصراع اول غزل یا قصیده و قرار دادن آن در مصرع چهارم بیت دوم، مانند:
عاشق بی دل کجا با خلق عالم کار دارد؟
بگذرد از هر دو عالم هر که عشق یار دارد
کار ما عشق است و مستی، نیستی در عین هستی
بگذر از خود پرستی، هر که با ما کار دارد
«پروین اعتصامی»
گروهی از روی بی تعمقی «ردالقافیه» را آرایه ی ادبی و موجب زیبایی شعر فرض میکنند اما باید دانست که این اقدام، به زیبایی و رونق کلام نمی افزاید و میبایست به ضرورت بیان احساس و اندیشه صورت پذیرد، نه از روی تفنن و سرگرمی که در صورت چنین پدیده ای سراینده راه هرز را پیموده است.
*
اختیارات شاعری در قافیه
قافیه های مصنوع یا تصنعی
در دوران پر افتخار شعر فارسی همواره قواعد ادبی با تبصره ها و استثناها همراه بوده است.
از زمان کهن تا یک قرن گذشته در دانش قافیه، تبصره ای موجود بود، به نام قافیهی «مصنوع» یا «تصنعی» که اگر در تلفظ یکی از قافیه ها با دیگر قوافی تفاوتی حاصل شود؛ شاعر این اختیار را داشت که تلفظ قافیه ی تصنعی را با دیگر قوافی یکسان سازد. مانند:
کلمه ی مرکب «سالخورد» و فعل «کرد» در این بیت زیر:
چه گفت آن سراینده ی سالخورد «سالخَرد»
چو اندرز انوشیروان یاد کرد
همانطور که از متن فوق پیداست؛ قاعده ی قافیه ی تصنعی مربوط به پیشینیان است و امروزه مورد بهره برداری قرار نمیگیرد و با توجه به اینکه زبان شعر می بایست زبان معیار و به محاوره نزدیک باشد؛ امروزه بهره بردن از این قاعده کاری بیهوده و خطاست و از آنجا که ضعف شاعری تلقی میشود، به شاعران اکنونی پیشنهاد نمی شود.
*
قافيه و عيوب آن
عیوب ملقبهی قافیه بر چهار نوع است:
اقوا، اکفا، ایطا، شایگان
*
عیوب قافیه در شعر و نظم «ملقبه و غیرملقبه»
يك _ اِقوا:
زمانى كه در قافیه نوعی هماهنگى (در علائم: فتحه. ضمّه. كسره. يعنى: اَ. اِ. اُ) نباشد، آن عیب را اِقوا مى نامند. مانند:
مزن بر دهان گنه كار مُشت
كه رفته جهنم كه شد در بهِشت
علامت ضمّه ى (مُشت) و نشانه ى كسره ى (بهِشت) در اين بيت موجب بوجود آمدن عيب قافيه ى (اِقوا) شده است.
دو _ اکفا:
قافیه هایی که حرف آخر (رَوّی) آنها در لفظ یکى یا شبيه به هم ولی در نگارش با يكديگر متفاوت باشند.
مانند:
برو ياد هنگامه ى مرگ كن
شدى پير ديگر گنه ترك كن
واژگان (مرگ) و (ترک) بخاطر وجود حرف (ك) و (گ) در اين بيت باعث پديد آمدن عيب قافيه ى اِكفا شده است!
*¹ بسيارى معتقدند كه قافيه قرار دادن حرف رَوّى (غ) با (ق) جز عيب قافيه ى (اكفا) است. مانند: (باغ با اتاق)
قافيه قرار دادن (غ) و (ق) همچنين(ذ) و (ظ) و (ز) و (ض) و همچنين (ط) و (ت) در زبان عربى گناهى نابخشودنى محسوب مى شود.
براى نمونه، چون (ظ) به گونه اى و (ز) به گونه اى ديگر به لفظ در مى آيند اما از آنجا كه در زبان فارسى هر دو به يك نوع تلفظ مى شوند و معيار سنجش قافيه گوش و التذاذ از شعر سماعى است، نه ديدارى، لذا از نظر من در قافيه قرار دادن آنان اشكالى وارد نيست!
فراموش نشود، هستند؛ مردمان سرزمينى كه فارسى صحبت مى كنند اما خطشان فارسى نيست. آيا قافيه قرار دادن مثلاً (باغ و اتاق) براى آنان هم كه (غ) و (ق) ندارند؛ خطا بشمار مى رود؟
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر
همه روستایند و شیراز شهر
«سعدی شیرازی»
به نام خداوند تنزیل وحى
خداوند امر و خداوند نهى
(فردوسى توسى)
ملاحظه فرماييد؛ در شعر فوق (ح) و (ه) هر دو به يك گونه تلفظ مى شوند اما در نوشتار با هم متفاوتند و اين بدان معناست كه از نظر فردوسى، التذاذ از شعر، شنيدارى است نه ديدارى!
آنروزها به جان کسان کینه ای نبود
در سینه مى شکفت گل اشتیاق ها
در باغ ها به تخت گل و مسند چمن
از لاله بود در کف مردم ایاغ ها
(مهدى سهيلى)
شاعر سروده ی مذکور نیز معتقد بود لذت از شعر شنيدارى است!
*
سه _ ایطا:
ایطاء از عيوب قافيه شدن كلمات تركيبى است و آن زمانى روى مى دهد که قافیه را بر مبناى تکرار بخش دوم کلمه مرکب قرار دهند كه تكرار قافيه محسوب مى شود و خطاست.
ایطاء بر دو نوع است:
١ _ ایطای جلّی يا آشكار
و آن زمانى روى مى دهد که تکرار بخش دوم واژه ى قافیه شده کاملاً روشن و آشکار باشد.
براى نمونه:
ديدار تو حل مشكلات است
صبر از تو خلاف ممكنات است
ترسم تو به سحر غمزه يكروز
دعوى بكنى كه معجزات است
زهر از قبل تو نوش دارو است
فحش از دهن تو طيبات است
(سعدى شيرازى)
كه در شعر فوق (ممكنات. مشكلات. معجزات) ايطاى جلّى بشمار ميرود. همینطور:
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند
«دقیقی»
٢ _ ایطای خفی
اگر تکرار بخش دوم پنهان باشد و به خوبى در اذهان مردم آشکار نشود؛ ايطاى خفى نام دارد.
يعنى: زمانى که کلمه ى مرکب بر اثر کثرت استعمال عوام، حکم استقلال را پیدا کرده باشد! (( كلمه ى مركب خود به صورت يك واژه ى مستقل در ذهن مردم جا افتاده باشد)
براى نمونه:
روزى كه تو آمدى بدنيا عريان
جمعى به تو خندان و تو بودى گريان
كارى بكن اى دوست كه وقت مردن
جمعى به تو گريان و تو باشى خندان
(شيخ بهايى)
در شعر فوق (خندان) و (گريان) ايطاى خفى قلمداد مى شود. چون ذات واژه، (خنده) و (گريه) است و حرف روّی در شعر فوق (د) و (ى) است كه نادرست مى باشد!
توضيح بیشتر درباره ى قافیه ى شایگان⬇️
((قافيه اى است كه پسوند (ان) واژگانى مانند: صفات فاعلى (گريان و خندان) با (ان) كلمات مستقلى مانند: (جان و روان) كه به (ان) مختوم شده اند؛ قافيه گردد.
قافيه هاى شايگان بر دو نوعند:
١ _ شایگان خفی:
شايگان خفى در قافیه آن است که هرگاه پسوند (ان) واژه اى که دليل بر صفت فاعلى باشد؛ مانند: پسوند (ان) صفات فاعلى (گریان و خندان) با (ان) وابسته به واژگانى مانند: (جهان و كمان) قافیه گردد یا آنکه (ین) نسبتى مانند: (زرين) با (ین) وابسته اى مانند: (كمين) قافیه شود.
٢ _ شایگان جلّی:
در قافیه آن است كه هرگاه (ان) نشانه ى جمع مانند: (همراهان) با (ان) وابسته اى مانند: (باران) قافیه گردد.
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
(حافظ شيرازى)
در شعر فوق؛ حرف روّی (ب) و (د) در واژگان (خوب) و (رند) است و (انم) بخش الحاقى آن محسوب مى شود!))
چهار _ عیوب «غیرملقبه» يا «غلوّ»، «قافیهی معموله یا معمولی»:
به قافیهای می گویند که شاعر یکی از حروف دیگر قافیه را حرف «روی» قرار دهد و آنرا با کلمهای بسیط (غیر مرکب) قافیه کند.
مانند:
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
«شیخ بهایی»
چراغ روی ترا شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو یا حال خویش پروا، نه
«حافظ شیرازی»
*
اگر در مصرعى حرف روّی ساکن و در مصرعى ديگر متحرک آورده شود؛ سروده دچار نقیصه میگردد و چنین عیبی را غلو در قافیه یا عیب غیر ملقبه نام نهاده اند.
گویا شاعران از این مورد قافیه، آگاهانه استفاده میکردهاند. براى نمونه:
به تازی همیبود تا گاهِ نصر
بدانگه که شد در جهان، شاهْ نصر
«شاهنامه ی فردوسی»
یا:
شعر معروف مثال زدنى حافظ شيرازى:
صلاح کار کجا و منِ خرابْ کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
(حافظ شيرازى)
یا:
گر شریفاند و گر وضیعْ همه
کرم او شود شفیعِ همه
«سنایی. حدیقه»
یا:
نظر کرد پوشیده در کارِ مرد
خلل دید در راه هشیارْ مرد
«بوستان سعدی»
*
سناد: هر زمان شاعر در قافیه کردن دو واژه ی یک نوع «رِدف» پیرو اصلی با زائد و نشانه ی قید را مراعات نکند، قافیه عیب سناد دارد. مانند: خطاب با خطیب یا شیران با شیرین یا امان با امین یا کمان با کمین یا زمان با زمین که امروزه کسی دچار این عیب قافیه نمیشود!
☆
بهکارگیری قافیهی شایگان بیش از یک بار جایز نیست، آن هم در صورتی که شاعر نخواهد، مصرع نابی را از دست بدهد، آن زمان است که میتواند، هر دو مصرع را که دارای قافیه تکراری هستند، در شعر خود حفظ کند.
چند قرن پیش در سبک هندی نیز چنین پدیدهای مرسوم بود که شاعر در غزل مثلاً ده بیتی خود هشت بیت را قافیهی تکراری میآورد. نه اینکه بگوییم، از الحاقی بهره میبرد، نه! بلکه مثلا بیشتر ابیات را با به اصطلاح قافیهی و ردیف (انسان باش) و مانند آن پوشش میداد.
همانگونه که میدانید، قافیه میبایست گوشنواز باشد، نه گوشآزار!
بنابراین وقتی شنونده یا خواننده فقط یک واژه را به عنوان قافیه میشنود یا میبیند، از این تکرار خسته میشود و حاضر نیست تا پایانِ غزل را گوش کند. زیرا از این تکرار آزردهخاطر میشود!
☆
اعنات يا لزوم مالايلزم
اعنات در شعر و نثر، صنعتى است كه شاعر يا نويسنده، به منظور آرايش سخن، كارى را كه انجامش لازم نيست بر خود التزام كند. مانند اينكه:
در شعر و نثر مسجّع، حرف پيش از حرف (رَوى) را هم رعايت كند.
براى مثال:
(مايل) مى تواند با (كامل) و (شامل) و (سائل) قافيه گردد اما شاعر حرف پيش از (رَوى) را هم در نظر مى گيرد و آنرا با (فضايل) و (حمايل) قافيه مى كند.
مثال ديگر اينكه؛
(گيسو) مى تواند با (مو) هم قافيه گردد اما شاعر آنرا با (سو) هم قافيه مى كند.
در آينه ديد تا پريشان، گيسو
گيسوى پرند خويش را زد يك سو
(نگارنده)
و يا اينكه:
شاعر بر خود التزام مى كند در هر مصرع يك كلمه را تكرار كند! مانند:
(وقتى) در انتظار يكى پاره استخوان
(وقتى) هوا، هواى تنفس، هواى زيست
(وقتى) دروغ داور هر ماجرا شود
(وقتى) به بوى سفره ى همسايه، مغز و عقل
(وقتى) كه سوسمار صفت پيش آفتاب
(وقتى) كه دامنِ شرف نطفه گيرِ شرم
(سيمين بهبهانى)
در شعر فوق؛ وجود چند قید زمان (وقتى) اعنات يا لزوم مالايلزم بشمار مى رود.
شايان ذكر است در صورتى كه اعنات يا لزوم مالايلزم شاعر را از بيان واقعيت باز دارد؛ اين صنعت را مى بايست قربانى بيان احساس و انديشه كرد و از آن دورى جست.
لازم به توضيح است كه صنعت اعنات يا لزوم مالايلزم را (اعتاب، تشديد، تضييق، التزام مالايلزم) هم ناميده اند!
تهران ١٣٦٧ - ١٣٦٨ - ۱۳۸۱
فضل الله نكولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
*¹ نظر این حقیر و دیگر دوستان درباره ی قافیه ی خطی
با توجه به اینکه التذاذ از اوزان عروضی شعر و قافیه سماعی است آیا واژگانی را که در لفظ مشترکند اما در نوشتار متفاوت، میتوان با یکدیگر قافیه قرار داد؟
برای نمونه؛ لذیذ با تمیز و حضیض
«باغ» با «اتاق» و «اجاق» و ...
از نظر من قافیه قرار دادن حروف (ع. ا. ء) (غ. ق) (ظ. ض. ز. ذ) (س. ث. ص) (ت. ط) (ح. ه) در دادگاه شعر عرب، جرم ادبی محسوب میشود اما از آنجا که در شعر فارسی ذات شعر [وزن و قافیه] سماعی و التذاذ از آن دو نیز شنیداری است و با توجه به اینکه حروف مذکور همه با مشابه خود به یک گونه به لفظ در می آیند؛ لذا قافیه قرار دادن آنها (مانند: نوح و کوه) اشکالی ندارد ولو بحث برانگیز باشد و قافیه شناسان به مخالفت برخیزند.
فراموش نشود که صورت نوشتاری، ملاک درستی قافیه نیست. چرا که زبان فارسی تنها مختص ایرانیان نیست و کشورهای پارسی زبانی وجود دارند که دارای خط مخصوص خود هستند و عاری از حروف مذکور با نوشتارهای متفاوت!
اگر از شاعران و ادبای مخالف قافیه قرار دادن حروف هم لفظ «روی» که دارای یک صورت نوشتاری نیستند؛ پرسیده شود، پس چرا واژگان (خواب و آب) و نظایر آن را با یکدیگر قافیه قرار میدهید؛ مانند اردک در گل فرو خواهند ماند. برخی عامدا و عالما و بعضی از روی کم دانشی، تنها صورت نوشتاری را در قافیه قرار دادن واژگان، در نظر میگیرند. به چهار مصرع زیر که بوسیله ی یک خانم تازه کار سروده شده است، توجه فرمائید:
اینچنین ما را نوازش میکنی له میشوم
بی نیاز از آدمیت چون زباله میشوم
میشوم قاطی محصولات ناز از بازیافت
بیقرار از پاکی ام، چون استحاله میشوم
جدا از ضعف تالیف و نوشتار غلط «قاتی» به صورت «قاطی»، سراینده تفاوتی میان «های ملفوظ و های غیر ملفوظ» قائل نشده است. یعنی اینکه: «ها» در «له» ملفوظ و در «زباله» و «استحاله» ناملفوظ است که این از عیوب اصلی قافیه شمرده میشود. گروهی میگویند: اگر برای کسی غزلی بخوانیم که در آن رعایت خطی یا نوشتاری قافیه نشده باشد، اولین حادثه ای که روی میدهد، این است که صورت نوشتاری قافیه در ذهنش به تصویر کشیده میشود و بلافاصله متوجه عیب آن میشود و این بدان معناست که کسی خواندن و نوشتن نمی داند از قافیه ی شعر لذت نمیبرد!
همانطور که در جریان هستید، صفت «بی سواد» به کسی نسبت داده میشود که خواندن و نوشتن نمی داند. حال جای این سوال باقی است که آیا مردم زمان سعدی ها و حافظ ها همه باسواد بودند و خواندن میدانستند تا تمیز دهند که مثلا حرف «روی» فلان مصرع از حیث نوشتاری با دیگر حروف «روی» هماهنگ نیست؟
آیا سروده های سعدی که به فرموده ی خودش:
(ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و آوازه ی سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجَیب حدیثش که همچون شکر می خورند)، سینه به سینه نقل شده بود که پای خود را تا کاخ پادشاهی هندوستان نهاد یا در جایی انتشار یافته بود؟
سروده های حافظ را چگونه ارزیابی میکنید که میگفت: کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گهر نباشد
پر واضح است که مردم هر زمان از حیث شنیداری از شعر لذت برده و میبرند و طرح قافیه های خطی ساخته و پرداختهی معاصرین است.
مهدی سهیلی در یکی از سرودههای خود که به صورت نوشتاری قافیه اهمیت نداده و میگوید:
کرج ۲٤ خرداد ۱۳۹۸ - فضل الله نکولعل آزاد
*
نظر چند تن از عزیزان را که دارای دکترا و کارشناسی ارشد ادبیات هستند؛ در این زمینه جویا میشویم:
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات فارسی در این باره میگوید: برخی معتقدند قافیه صوتی درست نیست. چون در گذشته به مقدار کافی نبوده و از استثنا قاعده نمیسازند و برخی معتقدند چون نیمی از قافیه خط و صورت و نیمی دیگر آهنگ و صوت است، پس قافیه ی صوتی هم داریم. من معتقدم اشکالی ندارد.
همانطور که حروف ناخوانا چون «ه» و «و» قافیه میشدهاند.
مانند: «خود» با «شُد»
«خویش» با «ریش»
امروزه هم معتقدم میتوانیم قافیه صوتی بسازیم و چه بسا بهجا از قافیه هممخرج هم بهره بگیریم!
دکتر قیصر امینپور 👇
اول آبی بود این دل، آخِر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
سربزیر و ساکت و بی دست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش (پرت) شد
و .....
حروف قافیهی شعر حرف «د» است. قافیه صوتی که امروزه رایج هم شده میتواند، حتی فقط هم مخرج باشد.
در اینجا شاعر از ظرفیت صوتی هم مخرجی «د» و «ت» بهره برده و به بهانه ی حواسپرتی، «پرت» را با «درد» و «زرد» و «گرد» و ... قافیه کرده است.
*
کامیار وحیدیان می گوید:
قافیه خطی
قافیه بر مبنای زبان، یعنی صورت ملفوظ حرف یا حروف است نه مکتوب. با این همه شاعران علاوهبر رعایت وحدت موسیقی قافیه که از راه گوش حس میشود، وحدت نوشتاری را که از راه چشم حاصل میشود نیز رعایت کردهاند؛
گرچه حروف (ز) و (ض) در فارسی تلفظ یکسانی دارند، اما به سبب اختلاف شکل خطی در قافیه با هم بهکار نمیروند.
با این همه بعضی شاعران قافیه خطی را رعایت نکردهاند.
منبع ارجاع : وزن و قافیه شعر فارسی، وحیدیان کامیار، تقی؛ تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۹، دوم، ص ۹۹.
چه مصر و چه شام و چه بر و چه بحر/ همه روستایند و شیراز شهر
*
جناب مهدی شعبانی درباره ی فرموده ی جناب وحید کامیاران میگوید:
البته مثال زندهیاد وحیدیان در اختلاف حرف قید است. «شهر» و «بحر» چون [سیلاب] کشیدهاند دو حرف قافیه دارند که دومی همیشه ساکن است و قید نام دارد. «مرگ» و «ترک» و «وحی» و «نهی» هم از مثالهای رایج این عدول از قاعده است. بعضی تاکید به روی زبان دارند و به لفظ بیش از مکتوب بها میدهند و این اختلالاتی برای ادبیات ما بوجود آورده است.
بعضی دیگر شکل نوشتاری را هم مهم میدانند که من هم البته با شکل نوشتاری و حفظ شکل و فرم صحیح کلمات بیشتر موافقم، در غیر این صورت کلماتی که «واو» ناخوانا دارند، مانند: «خواهر» و «خواهش» و ...
هم در شعر باید به «خاهر» «خاهش» تغییر شکل دهند و یا برداشتن تنوین، مثل «حتمن» به جای «حتما» و «اصلن» به جای «اصلا» و اشتباهات دیگری که امروزه شاهدش هستیم و این کاملا غلط است!
*
جناب هادی خورشاهیان در مورد قافیههای خطی میفرماید:
وقتی کلمهای را میشنویم، شکل نوشتاریاش را نیز مجسم میکنیم. به این دلیل قوافی سماعی نیستند و تصویریاند. بنابراین این گونه قوافی غلطند.
*
جناب شعبانی در پاسخ میگوید: شکل نوشتاری در قافیه نیمی از کار است و نیم دیگر قافیه صوت است. وگرنه «گره» و «زره» و «مه» که «های» ملفوظ دارند با «پنجره» و «فرفره» که «های» ناملفوظ دارند، قافیه میشد!
*
بابک چترایی در این باره میگوید: از نظر بنده، قسمت اول سوال، با نفس مسئله بیارتباط هست. «التذاذ از اوزان عروضی»
در مورد اصل سوال هم باید عرض کنم، قافیه گرفتن کلماتی که از لحاظ صوتی در ردف و روی همآوا هستند؛ اشکالی ندارد. چرا که در فارسی معیار مخرج اصوات حروف این چنینی از دهان، فارغ از املای آنها یکی است.
البته محل اشکال بودن این مسئله در گذشته کاملا بحق بوده است. چرا که مثلا در زمان سعدی هنوز سایهی زبان عربی بر فارسی مشاهده میشده و طبیعتا تلفظ کلماتی مانند «ز، ظ، ذ» یا «س، ث، ص» یکی نبوده و در هارمونی واژهها تضاد ملموس ایجاد میکرده است. مسئلهای که در روزگار ما کاملا بیمعنی و منسوخ است.
☆
این حقیر نیز در پاسخ به ایشان عرض میکنم: هر گونه التذاذ از شعر، شنیداری است نه دیداری! منظور از التذاذ از قافیه، همانا لذت روحی از قافیه است. همانگونه که از ریتم یا وزن شعر التذاذ میجوئیم. قافیه نیز خود نوعی موسیقی درونی شعر است و همچون وزن به کلام، روح میبخشد و موجب التذاذ روحی شنونده می شود و به ضبط شعر در حافظه کمک شایان توجهی میکند. بنابر این لذت بردن از صورت نوشتاری شعر، مربوط به نقاشی و خطاطی می شود، نه شعر! چرا که کار قافیه و وزن شعر ایجاد لذت روحی شنیداری، به مخاطب است. البته در سطور بالاتر از ویژگیها و شاخصهای قافیه مطالبی ذکر کردهام:
*
جناب مهدی شعبانی در پاسخ به جناب بابک چترایی گفت:
این که تا زمان سعدی حروف عربی، عربی تلفظ میشده نیاز به اثبات دارد!
و این حقیر نیز عرض کردم: احتمالا منظور جناب چترایی عزیز این است که آنزمان واژگان عربی به صورت عربی بهلفظ درمیآمده است.
☆
جناب چترایی خطاب به آقای شعبانی می گوید: در مورد ادعای بنده منابع بسیارند. برای نمونه مراجعه کنید، به کتاب «از کوچه رندان» نوشته استاد عبدالحسین زرینکوب و اگر اشتباه نکنم بین صفحات پنجاه تا شصت. نکتهی دیگر اینکه؛ سعدی شیرازی را محض نمونه آوردم و [در متن نیز] تاکید کردم، «برای مثال»
*
پیام های خوانندگان مطالب این سایت
بانویی بنام زیبا شهرتی در ستون نظرها نوشتهاند: در این زمینه با شما هم عقیدهام. بسیاری از شاعران معاصر را میشناسم که با شما هم رأی نیستند اما خودشان مثلا، مهر را با سحر قافیه کردهاند!
پاسخ:
از قضا روزی بحثی میان من و مرحوم حسین منزوی در همین مورد صورت گرفت. ایشان میگفت: واژگانی که از حیث تلفظ با یکدیگر هم آوا هستند اما از لحاظ نوشتاری متفاوت، نمی توانند با یکدیگر قافیه شوند و وقتی دلیلش را جویا شدم گفت: وقتی که غزلی خطاطی شود چقدر بد منظره خواهد شد که دو نوع خط قافیه در آن مشاهده شود.
پرسیدم التذاذ از وزن و قافیه ی شعر، شنیداری است یا دیداری؟
گفت: شنیداری اما آیا میدانید که اگر شعر نفیسی، با خط زیبا به ثبت برسد، چقدر ارزشمند میشود؟ سروده ای گرانبها با خطی نفیس!
گفتم: رسالت شاعری چیست؟ مگر به غیر از این است که میبایست بیان کننده ی احساس و اندیشه باشد؟ آیا از نگاه شما رسالت هنری آن است که صاحب اثر تنها به زیبایی اثر بیندیشد و اثرش نیز تنها بر پایه ی زیبایی استوار باشد یا سروده ای بیافریند و دل خود را به این خوش کند که آنرا به دست خطاط سپرده است؟
اگر کسی دوست دارد به تماشای خط زیبا بپردازد، خطاطیهای استادان را در زمینههای دیگر جستجو کند یا دست کم اگر مایل است، به تماشای خطاطی سرودهها بنشیند، به سرودهای توجه کند که تمام قوافی آن دارای یک خط قافیه باشد. شما که اعتقاد به سماعی بودن وزن و قافیه دارید و در عین حال به زیبایی خطی قافیه هم میاندیشید و میگویید که از صورت تصویری قافیه نیز می بایست لذت برد، پس چرا «خواب» را با «آب» ردیف و «خورد» را با «برد» قافیه قرار میدهید؟
امشب ستاره های مرا آب برده است/خورشید واره های مرا خواب خورده است!
هر چند که مثال من دقیقا همان مورد بحث ما نبود اما ایشان مدتی سکوت کرد و در اندیشه فرو رفت و دیگر بحث را ادامه نداد.فضل الله نکولعل آزاد
تهران. ۲٤ خرداد ۱۳۹۸اعنات يا لزوم مالايلزم
اعنات در شعر و نثر، صنعتى است كه شاعر يا نويسنده، به منظور آرايش سخن، كارى را كه انجامش لازم نيست بر خود التزام كند. مانند اينكه:
در شعر و نثر مسجّع، حرف پيش از حرف (رَوى) را هم رعايت كند.
براى مثال:
(مايل) مىتواند با (كامل) و (شامل) و (سائل) قافيه گردد اما شاعر حرف پيش از (رَوى) را هم در نظر مى گيرد و آنرا با (فضايل) و (حمايل) قافيه مىكند.
مثال ديگر اينكه؛
(گيسو) مىتواند با (مو) هم قافيه گردد اما شاعر آنرا با (سو) هم قافيه مىكند.
در آينه ديد تا پريشان، گيسو
گيسوى پرند خويش را زد يك سو
(نگارنده)
و يا اينكه:
شاعر بر خود التزام مىكند در هر مصرع يك كلمه را تكرار كند!
مانند:
(وقتى) در انتظار يكى پاره استخوان
(وقتى) هوا، هواى تنفس، هواى زيست
(وقتى) دروغ داور هر ماجرا شود
(وقتى) به بوى سفرهی همسايه، مغز و عقل
(وقتى) كه سوسمار صفت پيش آفتاب
(وقتى) كه دامنِ شرف نطفه گيرِ شرم
(سيمين بهبهانى)
در شعر فوق، وجود چند (وقتى) اعنات يا لزوم مالايلزم بشمار مىرود.
شايان ذكر است در صورتى كه اعنات يا لزوم مالايلزم شاعر را از بيان واقعيت باز دارد؛ اين صنعت را مىبايست قربانى بيان احساس و انديشه كرد و از آن دورى جست!
لازم به توضيح است كه صنعت اعنات يا لزوم مالايلزم را (اعتاب، تشديد، تضييق، التزام مالايلزم) هم ناميدهاند!
تهران ١٣٦٨
فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com
*
***

سرمایهگذار یا سرمایهگزار؟ سپاسگزار یا سپاسگذار یا سپاسمند؟ احترام گذاشتن یا احترام گزاشتن؟
سپاسگزار یا سپاسگذار؟
از مصدر «گذاشتن» چند معنا اراده میشود. یکی معنای واقعی کلمه، یعنی: «قرار دادن یا نهادن شیئی در محلی» مانند: گذاشتن میوه در یخچال و دیگری معنای اصطلاحی و مجازی، مانند: «شمردن» «محترم شمردن» یعنی: «احترام گذاشتن» یا «وضع کردن چیزی» مانند: «قانونگذاری، تاسیس کردن، بنیاد نهادن و ...»
*
"گزاردن" به منظور انجام دادن عملی یا فعلی صورت میپذیرد. (مانند: سپاسگزار (ادای احترام و سپاس) یا: شکرگزار (تشکر کننده) یا (نمازگزار بهمعنای بهجا آورندهی نماز)
بدیهی است که کلمهی مرکب «سپاسگزار» به معنای بهجاآورندهی شکر یا سپاس میباشد، از همینروی «سپاس» با پسوند «گزار» درست است؛ نه «گذار»
*
فرهنگ دهخدا و فرهنگ معین
گزاشتن: (مصدر) ادا کردن. بهجا آوردن
*
ترکیب «احترام گذاشتن» یا «احترام گزاردن» در اشعار و متون کهن هرگز بهکار نرفته است، بلکه پیشینیان برای ادای منظور خود از ترکیب (حرمت داشتن) بهره میبردند که امروزه به (حرمت نگاه داشتن) بدل شده است.
بازگو تا چگونه داشتهای
حرمت آن بزرگوار حریم
ناصرخسرو
لیکن چو حرمت تو ندارد تو از گزاف
مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش
ناصرخسرو
گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب
ناصرخسرو
علما و ائمهی دین را حرمت دار
(مجالس سعدی ص ۱۹)
*
ترکیب «احترام گذاشتن» بهجای «احترام گزاشتن» در قرن اخیر ساخته و پرداخته گردیده و در نتیجه در زبان جمهور مردم رواج پیدا کرده است.
به هر روی، هر چند که از حیث معنوی ترکیب «احترام گذاشتن» غلط و ترکیب «احترام گزاشتن» صحیح است اما باید پذیرفت که بهصورت غلط در نوشتارهای چند قرن اخیر، بهوفور ورود کرده و در فرهنگهای دهخدا و دکتر معین نیز همینگونه ثبت شده است که چارهای جز پذیرش آن نیست.
فرهنگ دهخدا و فرهنگ معین
احترام
حرمت گذاشتن
*
و این در حالی است که حرمت یا احترام بهجا آوردنی است، نه گذاشتنی یا قرار دادنی!
همانطور که گذشتهتر عرض شد، به علت کاربرد زیاد آن بهوسیلهی مردم در بهره بردن از «گذاشتن بهجای گزاشتن» ایرادی مشاهده نمیشود.
*
سپاسمندم یا سپاسگزارم؟
دکتر عمید در فرهنگ واژگان خود میگوید:
«مند»
صاحب. دارنده
در ترکیب با کلمهی دیگر:
ارجمند، خردمند، دردمند.
در بعضی ترکیبات «واو» هم افزوده میشود.
مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
*
این روزها از سوی برخی، در مجالس و محافل ادبی بهویژه فضای مجازی، سود جستن از ترکیبهای «سپاسگذار» یا «سپاسمند» در نوشتارها بهجای کلمهی مرکب «سپاسگزار» مرسوم شده است که در اینباره به بحث و تبادل نظر میپردازیم:
انگلیسیزبانان گاه برای شکرگزاری از کسی عبارت؛
(I have you to thank)
«تشکر دارم از شما» را بر زبان خود جاری میسازند که در اینجا اصطلاح «دارا بودن» همان معنای «انجام دادن» را افاده میکند. در حقیقت در زبان انگلیسی، اصطلاح «تشکر داشتن» به معنای همان «تشکر کردن» است. یعنی: «از شما تشکر میکنم»
این احتمال ضعیف هم وجود دارد که امروزه ترکیب غریب «سپاسمندم» از ترجمهی لفظبهلفظ I have you to thank نشات گرفته شده باشد که البته در حال حاضر با واژهی ترکیبی "سپاساومند" در فرهنگ پهلوی کاری نداریم.
این حقیر به چند دلیل بهگارگیری ترکیب «سپاسمند» را به جای «سپاسگزار»، در گفتارها و نوشتارهای امروزی جایز نمیدانم.
اول اینکه، احتمال زیادی وجود دارد، در گذشتههای بسیار دور دارای کاربرد بوده باشد که در فرهنگ پهلوی بهصورت spasomand "سپاساومند" آمده است اما در متون متقدمین چنین ترکیبی مشاهده نمیشود و اگر واقعا کسی از متون قدیم شاهدمثالی عرض کند، میپذیرم که این ترکیب، دستکم در زمانی نزدیکتر در محاورهی مردم ما رایج بوده است.
دوم اینکه، این ترکیب، نامأنوس و مهجور است و مدت کمی است که پس از سالهای متمادی دوباره بر سر زبانها جاری شده، آنهم نه زبان جمهور مردم بلکه تنها عدهای معدود و صد البته این احتمال وجود دارد که در آیندهای نزدیک به دلیل کاربرد زیاد از سوی زبانشناسان مورد تایید قرار گیرد.
سوم اینکه، در فرهنگ واژگان معاصر نیز چنین ترکیبی راه نیافته است. (این احتمال وجود دارد، از آنجاکه شاهدمثالی در متون کهن دیده نشده و معنای روشنی نیز در آن یافت نمیشود، مورد تایید لغتنویسان قرار نگرفته است)
چهارم اینکه، پسوند «مند» علاوه بر اینکه نشانهی دارندگی است و معنای دارا بودن چیزی را بیان میکند، صفتساز نیز است و بعد از ویژگیهای دائمی ظاهر میشود. مانند: «خردمند، دانشمند و هنرمند» که گوهر عقل و دانش و هنر به گونهی یک شاخص یا یک خصوصیت دائمی در نهاد صاحبانشان ریشه دوانیده و از آنها اشخاصی با ویژگیهایی دیگر آفریده است.
حال جای این سوال باقی است، آیا واژهی «سپاس» هم از چنین ویژگیها برخوردار است؟
بدیهی است که واژهی «سپاس» حالت فعلیت دارد!
حالت فعل بودن «سپاس» نه از لحاظ دستوری بلکه از حیث معنوی انجام میپذیرد. یعنی فعلیت «سپاس» به معنای واقعی کلمه که بهمنظور انجام دادن «قدردانی» لحظهای صورت میپذیرد. البته منظور من این نیست که ترکیب «سپاسمند» از حیث ساختار دستوری غلط و در زبان پهلوی قدیم نیامده است، نه! بلکه معتقدم امروزه فاقد معنای مربوطه است و منظور مورد نظر مخاطب را افاده نمیکند، یعنی از آن معنای: «از شما سپاسگزارم» اراده نمیگردد. وگرنه «هنر» و «دانش» هر دو اسم هستند و با پسوند «مند» ترکیب شدهاند و به صورت «هنرمند» و «دانشمند» در آمدهاند و همینطور واژهی «سپاس» اسم است اما پسوند «مند» به روی هر اسم نمینشیند. حال با روشن شدن این موضوع، باید موافقان اصولی بودن واژهی «سپاسمند» پاسخ دهند که تملک بر «سپاس» چه مزیتی دارد؟
چراکه، ترکیب «سپاسمند» مفهوم «بهجا آوردن سپاس» را بیان نمیکند. یعنی: این ترکیب از حیث معنوی که از آن معنای «سپاسگزار» اراده گردد؛ بسیار مشکوک بهنظر میرسد.
«گزار» در سپاسگزار به معنای «بهجا آوردن» است اما «مند» در «سپاسمند» به معنای «دارنده» و «صاحب» است و از حیث مفهوم گمان نکنم، بهکارگیری این ترکیب بهجای اصطلاح «سپاسدار» جالب به نظر برسد، هر چند که شباهتهای ظاهری و معنوی در هر دو ترکیب به چشم میخورد. «دار» در «سپاسدار» به معنای «داشتن» نیست بلکه به معنای «بهجا آوردن و انجام دادن کاری» است. یعنی: «سپاسگزارم» یا «تشکر میکنم» و در پاسخ به کسانی که میگویند: «سپاسمندم» یعنی: «سپاسدارم» باید گفت: این عبارت، تعبیری ضعیف و غیرکارشناسانه است. چرا که علاوه بر عدم شناخت آنان از معنای مجازی «دار» و در نتیجه نامربوط بودن ترکیب «سپاسمند» هیچگونه نیازی به این نوع بیان بهچشم نمیخورد. یعنی: وقتی ترکیب مألوف «سپاسگزارم» را داریم، چرا از ترکیب نامانوس «سپاسمندم» سود جوئیم؟
در ترکیب «کارمند» و «ثروتمند» نیز همین قاعده حکمفرماست. شخصی دارای کار و ثروت که یک نوع وابستگی میان افراد «کارمند و ثروتمند» با خصوصیاتشان که همانا «کار و ثروت» است، برقرار میباشد. حال ممکن است، افرادی بگویند که با توجه به تعاریف شما از دائمی بودن خصوصیات، در اسمهایی که پسوند «مند» به رویشان مینشیند؛ ممکن است فرد ثروتمند و کارمند، ثروت و کارش را از دست دهد، بنابر این در اینجا ویژگیها در فرد ثروتمند و کارمند دائمی نیست.
در پاسخ میبایست گفت: (همینکه مانند: «سپاس گفتن» آنی و زودگذر نیست، کافی به نظر میرسد) چون به هر حال آن ویژگیها زودگذر نبوده و مدتی دوام داشته است.
♤
[[ فرهنگ فارسی معین
ارادت
خواست. (مصدر) و (اِسم) میل. قصد. در فارسی علاقهمندی. سرسپردگی مرید به مرشد. دوستی از روی اخلاص و بیریایی
*
فرهنگ عمید
ارادت
علاقه. محبت همراه با احترام.
[کاربرد قدیمی] خواست. قصد.
(از نظر تصوف) توجه بسیار سالک به پیر
*
فرهنگ فارسی معین
ارادتمند
(صفت. فاعل) آن که ارادت میورزد، مخلص
*
ارادتمند
فرهنگ فارسی عمید
دارای صمیمیت و دوستی بسیار.
عنوانی که شخص هنگام حرف زدن از خود برای اظهار تواضع به خود میدهد: ارادتمند: بسیار مشتاق شما هستم.]]
در ترکیب «ارادتمند» نیز نوعی خصوصیت مشاهده میشود. دارا بودن ارادت دائمی در درون یک شخص، دوستی بسیار که از ذات و خوی آدمی سرچشمه میگیرد و از ویژگیهای شخصیتی آدمی بهشمار میرود.
از نظر گروهی، از آنجا که میتوان هم از عبارت: «ارادت دارم» بهره برد و هم «ارادتمندم»، بنابر این میتوان «سپاسدارم» را «سپاسمندم» نیز گفت.
اول اینکه؛ «دارم» در «سپاسدارم» و «ارادتدارم» معنای «داشتن» چیزی را افاده نمیکند بلکه مجازی است و به معنای «انجام دادن» یا «بهجا آوردن»، بنابر این در اینجا «مند» معادل «داشتن» نیست و «سپاس» را نمیتوان همراه پسوند «مند» که نشانهی «دارندگی» است؛ آورد.
دوم اینکه؛
همانطور که در گذشتهتر گفته شد، «سپاس» اسمی است که حالت فعلیت دارد اما «ارادت» دارای معانی گوناگون است و با یکی از آن معانی، که حالت فعلیت ندارد، میتوان بر آن پسوند «مند» افزود.
سوم اینکه؛
اگر در استدلال فوق، ایرادی مشاهده شود؛ چارهای ندارم که بگویم: به نظر میرسد که ترکیب «ارادتمند» بهصورت واژهای مستقل، بدون توجه به ساختار دستوری ساخته و پرداخته شده است.
چرا که «ارادت»مندی در یکی از معانی خود، مفهوم «علاقمندی» را افاده میکند. بنابر این پسوند «مند» به معنای «دارا بودن» در ارادت نهفته است.
اگر ترکیب «ارادتمند» با تمام معانی موجود، غلط هم باشد که نیست، باید آنرا به علت کاربرد زیاد در دو قرن اخیر، درست دانست.
♤
«درد» را میتوان با پسوند «مند» درآمیخت و به «دردمند» بدل کرد اما پسوند «گزار» را نمیتوان با «درد» پیوند داد و «دردگزار» نامید.
و بر همین منوال عکس آن نیز چنین است: «سپاس» را میشود با پسوند «گزار» آورد و گفت: «سپاسگزار» ولی نمیتوان با پسوند «مند» ترکیب کرد و گفت: «سپاسمند»
البته به اعتقاد من کسی که به عارضهی سردرد موقت دچار است، نمیتواند، بگوید: دردمندم! چون درد در وجودش دائمی نیست اما کسی که در طول زندگی خود بهطور دائم از دردی رنج میبرد؛ دردمند است و میتواند دردمند بودن خود را اذعان کند.
پنجم اینکه، حتا اگر از حیث معنوی هم بدون ایراد باشد که نیست تا مورد استفادهی جمهور مردم قرار نگیرد و مردم به آن شناسنامه ندهند، استفاده از آن اشکال دارد و ...
*
دکتر معین «سپاسگزار» را «سپاسدار» معنا میکند. آیا منظور ایشان از کلمهی مرکبِ «سپاسدار» همان عبارت «دارای سپاس» است؟ خیر! منظورشان از «دارا بودن سپاس» اعلام مالکیت برای واژهی «سپاس» نیست بلکه «سپاسدار» را بهمعنای «تشکر کردن» آورده و «سپاسدارم» یعنی: «تشکر میکنم»
شاید هم توجیهکنندگان معاصر، ترکیب «سپاسمند» را از تعریف دکتر معین اخذ کرده و گمان کردهاند که «سپاسدار» بهمعنای «دارای سپاس بودن» است و برای نوآوری بر واژهی «سپاس» پسوند «مند» دارندگی افزودهاند تا بهاصطلاح از «سپاسمند» معنای «سپاسدار» یا «سپاسگزار» را اراده کنند؟
♤
فرهنگ فارسی معین
سپاسگزار
(صفت فاعلی) سپاسدار، شاکر
♧
بدیهی است، ذکر شاهدمثال از قدما نشانهی کاربرد آن در میان گذشتگان تلقی میشود.
و همچنین پرواضح است که زبان هر مرز و بوم در حال تکوین است و منظور اصلی من این است که ترکیب «سپاسمند» در عین بیربطی سابقهی کاربرد هم ندارد.
جان کلام اینکه؛
ترکیب «سپاسمندم» از لحاظ معنای لفظبهلفظ مفهومِ شفاف و روشنی ندارد و چنانچه اگر هم آن را بهمعنای «دارای سپاسم» و یا فقط «سپاس دارم» قلمداد کنیم، از لحاظ معنوی عبارتی ابتر به نظر میرسد.
به اعتقاد من «سپاسدار، اصطلاحی درست است و بهمعنای «تشکر کردن»
در اینباره «سپاسمند» نظر دوستان را جویا میشویم!
فضل الله نکولعل آزاد
*
دکتر نوید دانایی در خطاب به این حقیر میگوید:
"فعل" بودن واژهی «سپاس» شکل دستوری آن نیست.
یعنی: «سپاس» یک عمل است. دقیقا به همان معانی که شما از لغتنامهها نقل فرمودید.
مالکیت بر فعل فاقد مفهوم است. صاحب شکرم؟ شکر دارم؟ سپاس، عملی است برای ادای احساس و تشکر! بهجایآوردنی است. کما اینکه از مصدر «گزاردن» برای آن استفاده میشود. مانند: نماز، میتوانیم بگوییم نمازمندم؟ نماز دارم؟ مالکیت بر سپاس چه مفهومی دارد؟ «سپاس» فعل است! مالکیت بر فعل؟ صاحب تشکرم، تشکر مندم؟!
♤
این حقیر «لعل آزاد» در ادامهی کلام ایشان، بر مطلبم افزودم:
منظور من هم همین است. مالکیت بر واژهای که جنبهی فعلیت «نه بهشکل دستوری بلکه بهمعنای انجام دادن عملی» دارد؛ معنا ندارد. اگر این معنا «صاحب سپاسم» را بخواهیم با ایجاد «سپاسمند» از درون ترکیب آن استخراج کنیم؛ معنای مورد نظر گوینده را که میخواهد بگوید: تشکر میکنم، افاده نمیکند. «سپاسمندم» از این لحاظ که معنای «صاحب سپاسم» از آن اراده میشود، ترکیبی نامربوط است.
*
نظر چند تن ادیب، دکتر و کارشناس ارشد ادبیات فارسی را در این زمینه جویا میشویم:
(توضیح اینکه؛ به منظور ویرایش، در ارسالیهای برخی از دوستان، مجبور به اندکی تحریف شدم)
دکتر محمد پیمان در اینباره میگوید:
«مند» پسوندیست که معنی مالکیت و داشتن را افاده میکند. مثل: دردمند. سودمند. خردمند. دولتمند. زیانمند. برومند. زورمند. توانمند. ارادتمند. هوشمند. حاجتمند. مستمند. خواهشمند. اندیشمند.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، هیچیک از این اسامی را نمیتوان با «گزار» بکار برد. (یعنی مثلا: دردگزار و ...)
یعنی باید عکس قضیه هم صادق باشد ولی امروز این ترکیبات مندرآوردی را بهکار میبرند. شاید از دیدگاه زبانشناسان که معتقد به تغییر دائمی زبان هستند بلامانع باشد.
*
دکتر نوید دانایی دربارهی ترکیب «سپاسمند» میگوید:
بیتردید این ترکیب هم مثل بسیاری از ترکیبهایی که توسط ادیبنماها (که از برکت شبکههای اجتماعی هر روز به تعدادشان افزوده میشود) فاقد توجیه علمی و ادبی است اما به همان دلیل که پیشتر عرض کردم، در حال گسترش است.
«سپاس» فعل است و در شرایطی [خاص] بر کسی فرض میشود و طبعا باید بهجای آورده شود. در حالیکه پسوند «مند» برای بیان مالکیت و برخورداری بهکار گرفته میشود. بهعنوان مثال؛ وقتی میگوییم: «علاقهمند» یعنی: «صاحب علاقه» اما «سپاسمند» بهمعنی «صاحب سپاس» فاقد معنی است.
بدیهی است که برای ادای سپاس از مصدر "گزاردن" بهمعنی "بهجایآوردن" استفاده میشود که البته آن هم در اغلب مواقع چندان درست بیان نمیشود.
یکی از موارد مشابه «سپاسمند» این است که برخی از بزرگواران در شروع برخورد به گمان خودشان به شکل ادیبانه میگویند: درودتان! بسیارخب درودمان چی؟ یعنی چه درودتان؟
به فرض محال که شکل تخفیف یافتهی «درودتان باد» باشد، اساسا یعنی چه که در قرن چهارده با دستور زبان قرن ششم حرف بزنیم و ترکیبی خلق و تازه فعلش را هم بیقرینه حذف کنیم!
در ضمن خود «باد» هم شکل دعایی از «بُوَد» است که امروزه متداول نیست.
افسوس که ادبیات متولی ندارد و درفشانی در این عرصه هیچگونه عواقبی برای درفشانان در پی ندارد!!!
*
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات در اظهار نظری به تایید گفتار دکتر نوید دانایی میپردازد و ادامه میدهد:
باز در «درودتان» و «سپاستان» نوعی استدلال ادبی است و مایهای از کهنگرایی که جالب به نظر میآید اما در "سپاسمند" اشکالی وارد است که گفته شد. هر «مندی» [به معنای] «داشتن» نیست.
*
دکتر شهاب سبزواری دربارهی ترکیب «سپاسمندم» میگوید:
من این واژه را نارسا و از نظر معنا نادرست میدانم اما تصلب در نپذیرفتن چنین کلمات تازه متولد شدهای، زبان را دچار جمود و فرسایش میکند.
سپاس+ مند
از ترکیب یک اسم به اضافه یک پسوند ساخته شده، از این حیث هیچ اشکالی ندارد. یعنی: "مخالفت قیاس" در ساختش دیده نمیشود اما این صفت از نظر معنا و رسا بودنش اشکال دارد، زیرا در صفتهای درستی که با این پسوند ساخته شده، «مند» معنیِ (دارندگی) را میرساند اما در "سپاسمند" مفهوم (کنندگی) بر این کلمه، تحمیل شده لذا از این نظر، نارسا و نادرست است.
♤
نظر دکتر بهار روشن در مورد واژهی «سپاسمند» 👇👇
زبان پارسی زبانی پویا و ژیرا است و خاموشی ندارد و همواره در تکاپو هست و توانایی ساختن نو واژگان بسیاری دارد.
«مند» که صفت ملکی است، به روی تن (شخص) مینشیند و ما هنگامی که به آن «مند» میافزاییم، آن صفت ملکی را به «تن» دادهایم.
آری این پیوست (ترکیب) درست است.
سپاسمند از دو بخش درست شده است:
بخش اول سپاس بخش دوم مند
سپاس + مند = سپاسمند
سپاس به چم «ممنون و تشکر» پسوند «مند» که آخر آن افزوده شده به چم (معنی) آن میافزاید و آن را زیبا میکند.
(مند) به چم گذاشتن به آن افزوده شده است. «سپاسگذارم» و نشاندهندهی (ضمیر اول شخص مفرد است)
«من از شما سپاسمندم»
«مند» در واژهی «سپاسمند» به چم این است که من برای شما چیزی دارم و آن هم تشکر از کار شماست که برای من انجام دادهاید. من + د = مند و دارنده است.
*
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات فارسی به مطالب دکتر بهار روشن معترض است و میگوید:
سپاس به معنی ممنون نیست به معنی منت است
منتمندم از ایشان
منت خدای را، یعنی: سپاس خدای را ...
پس سپاس اسم مفعول نیست که معنی ممنون بدهد.
ضمنا ایشان "سپاسگزار" را خلاف فرهنگستان و فرهنگ لغات با ذال نوشتهاند.
*
دکتر غلامرضا دهبد در اینباره میگوید:
دربارهی «سپاسمند» این واژه در زبان پهلوی به شکل «سپاساومند» بهکار رفته است و دوستان میدانند که پسوند «مند» مثلا در "دانشمند" و «اومند» مثلا در "تنومند" و "برومند" و نیز در "دانشومند" یک معنی دارد و در واقع یکی است.
در همان زبان پهلوی «سپاس داشتن» و «سپاس گفتن» نیز بهکار رفته است. پس «سپاسمند» از نظر ساختاری نادرست نیست و پیشینه هم دارد اما در برابر «سپاسگزار» و سپاسداشتن و سپاسگفتن، این واژه کمی غریب مینماید و بار عاطفی و ثانوی خاصی ندارد.
*
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات فارسی در اینباره میگوید:
پسوند «مند»
«مند» و گاهی «ومند»
مانند: تنومند، برومند)
پسوند اتصّاف (صفتساز) و دارندگی است؛ مثال: آزمند، خردمند، هنرمند، ارجمند، حاجتمند، دانشمند، دردمند، دوستمند، سودمند، شرافتمند، علاقهمند، هنرمند، آرزومند، هوشمند، نیازمند، بهرهمند، سعادتمند، خطرمند، دولتمند، زورمند، پندمند، فرّهمند یا فرهمند، کِشتمند، مُستمند (مُست: غم و اندوه)
این مثالها را زندهیاد دکتر خسرو فرشیدورد ذیل «مند» در کتاب «فرهنگ پیشوندها و پسوندهای زبان فارسی»، نشر زوار آورده است. مثالهای دیگری هم ذیل «مند» در فرهنگهای لغت هست.
مقولهی واژگانی این ساختارْ صفت (و صفت جانشین اسم) است. این صفاتِ مشتق از ترکیب اسم + مند ساخته شدهاند.
در لغتنامهی دهخدا کلماتی هم هست که با «مند» مشتق شدهاند اما جزء نخستشان صفت است:
یارمند: یار و یاریمند (فرشیدورد، همان منبع، ۴۰۵ تا ۴۰۸):
اگر یارمند است چرخ بلند
بیاید بر این مرز پولادوند
(شاهنامهی فردوسی)
پیروزمند: صاحب پیروزی، پیروز، فاتح، کامروا، کامیاب (فرهنگ بزرگ سخن، زیر نظر حسن انوری):
به نوعی دلم گشت پیروزمند
که آنگونه دیوی درآمد به بند
(شرفنامهی نظامی)
[برخی نسخ: فیروزمند]
پیروزمند میتواند به قیاس «ظفرمند» ساخته شده باشد. منطقیتر این است که پیروزیمند باشد، همانطور که فرشیدورد هم برای یارگر معنی یار و یاریمند را آوردهاست.
در لغتنامهی دهخدا برای «پیروزمند»، معنی ظافر، باظفر، صاحب پیروزی و پیروز آمده است.
خندانمند (خندان):
گواژه که خندانْمندت کند
سرانجام با دوست جنگ افکند
(بوشکور بلخی، به نقل از دهخدا، ذیل خندانمند)
[گواژه: تمسخر]
شادمند (شاد، شادمان):
ای از تو در خلد برین، شادمند
سنجر شه نامور
وی از تو در باغ جنان شادخوار
از طغرل نامدار
ملکالشعراء بهار (مستزاد - ترکیببند)
برای شاهد این لغت، در فرهنگ سخن بیتی از عالمآرای نادری آوردهاند و بهجای نام سراینده، علامتِ (؟) گذاشتهاند:
تویی صاحب تاج و تخت بلند
شده ملک ایران، ز تو شادمند
(تاریخ عالمآرای نادری، مروی، جلد ۱، ص ۹۶)
در کتاب عالمآرای نادری اثر محمدکاظم مروی (وزیر وقت مرو)، تصحیح محمدامین ریاحی، نشر زوار، ۱۳۶۴: ۹۶، پیش از آوردن شعری که بیت بالا از آن است و در مدح نادر سروده شده، عبارت «لمؤلفه» آمده است که ظاهراً یعنی: نویسندهی کتاب، محمدکاظم مروی.
نکته:
اگر جزء نخست این ترکیبات، مختوم به «م» باشد، مند با نیمفاصله نوشته میشود نه پیوسته: نظاممند (دستور خط فارسی فرهنگستان، ۴۰).
در کتاب دستور خط فرهنگستان، واژههای ترکیبی (در این کتاب منظور از مرکب هم مرکب است هم مشتق) سفارش شده است:
کلمات مرکبی که از ترکیب با پیشوند ساخته میشود همیشه جدا نوشته میشود، مگر در مواردی که توضیحش در صفحات ۲۲ و ۲۳ دستور خط فرهنگستان آمده است و کلمات مرکبی که از ترکیب با پسوند ساخته میشود همیشه پیوسته نوشته میشود، مگر مواردی که در صفحات ۴۰ و ۴۱ توضیح داده شدهاست (دستور خط فرهنگستان، ص ۴۰)
با این حساب کلمات مختوم به ی + مند پیوسته نوشته میشوند، مانند؛ هستیمند اما به دلیل بلند شدن کلمه و با توجه به اینکه «در میانِ پسوندها، وار قاعدهمند نیست: بزرگوار، پریوار» (رک. ص ۴۰) و فرهنگستان توصیهای در اینباره ندارد لذا کلماتی مانند «هستیمند» با نگارش به صورت جدا (نیمفاصله) زیباتر به نظر میرسند.
پسوند «مند»
«سپاسمندم» یعنی: «دارای سپاسم، سپاسدارم» که من بهشخصه آنرا بهکار نمیبرم.
در تمام این مثالها میتوان عکسش را با پیشوند «بی» ساخت:
بینیاز، بیهنر، بیشرافت، بیخرد
آیا میتوان بیسپاس هم ساخت؟
من مخالفم!
اگر کسی «سپاسمند» را بهکار ببرد، میتواند اینها را هم بگوید:
«تشکرمندم»، «منتمندم» و «قدرمندم» از شما!
با توضیحات برخی دوستان که موافق «سپاسمندند» فکر نکنم، واژهای باشد که با «مند» جمع نشود. در این صورت هر پرسندهای پرسشمند و هر پاسخدهنده و پاسخگیرندهای پاسخمند است و ...
به نظرم خوب است این دوستان که [در نوشتارها و گفتارها] موافق [بهکارگیری ترکیب] «سپاسمندند» بفرمایند؛ کاربرد «مند» پس در چه صورت غلط است؟ اتصاف و دارندگی در این اسمها نوعی دوام دارد یا دستکم زمانمند است. سپاسگزار بودن لحظهای است نه همیشگی یا مزمن.
اگر «مند» را به معنی پسوند «داشتن» بگیریم، خیلی چیزها هم میتوان ساخت. خودکارمندم! یعنی خودکار دارم! باغمندم! باغ دارم، مرضمندم یعنی؛ الان مریضی دارم. پولمندم! [یعنی؛] پول دارم. درحالی که ثروتمند و مستمند بودن یعنی دائما یا غالبأ چنین صفاتی را داشتن.
*
علیرضا حیدری کارشناس ادبیات میگوید:
«مند» در اصل پسوند دارندگی است؛ مانند: هنرمند و سخاوتمند.
شاید دربارهی «سپاسمند» چندان دقیق به نظر نرسد؛ با این حال (از حیث ساختار دستوری) نادرست هم نیست. نظام پیشوند، پسوند و میانوند، امکان زیادی برای ترکیبسازی فراهم میکند.
الهام پیردرختی دانشجوی دکترای ادبیات فارسی در مورد ترکیب نامانوس «سپاسمند» میگوید:
گمان نمیکنم، صحیح باشد. چون مفهوم درستی را نمیرساند. متاسفانه جدیدا واژگانی در گفتارها و نوشتارها استفاده میشود که مشخص نیست به چه منظور و چرا رایج میشوند. در هر حال درست نیست!
*
بابک چترایی در این زمینه میگوید:
از دو منظر میتوان به کلمهی «سپاسمند» نگاه کرد.
اول جنبهی زبانشناسی و دوم زیباییشناسی «جمال شناسیک»
از دیدگاه نخست واژهی سپاس قابل ترکیب با پسوند مند نیست. چرا که «مند» پسوند تملیکی است و در معنا با سپاس قابل ترکیب نیست!
پسوند «گزار» معنای بهجا آوردن یا ادا کردن دارد و به طبع در ترکیب با سپاس معنای درستتری از آن استخراج میشود.
از دیدگاه دوم، ترکیب سپاس با پسوند مند نوعی عدول از ریخت معیار واژه محسوب میشود و بهواسطهی این قاعده گاهی تأویلی در معنا ایجاد میشود که ممکن است در نظر برخی فارسیزبانها خوش بنشیند.
اما قدر مسلم این است که چنین ترکیبی از نظر زبانی و ادبیاتی خطاست.
*
مریم راد کارشناس ادبیات فارسی دربارهی ترکیب «سپاسمند» میگوید:
ساخت واژههای نو بر اساس واژههای یک ریشه یا عبارت و با یاری قواعد معینی در زبان پذیرفته میشود. یکی از رایجترین آنها در (word making) پیوستن "بن واژه" با " پسوند و پیشوند"
همراه کردن چندین واژه جهت ساخت واژهای مرکب،
تغییرات ساخت و ایجاد ناهنجاریهای واژگانی و گذر کردن یک واژه از جنبهی بیان به جنبهی دیگر، استفاده از قاعدهی لغوی معنایی جهت ساخت واژگانی با معنای مجازی میباشد.
ناگفته نماند که فرایند واژهسازی به زایایی زبان بازمیگردد. درواقع واژهسازی هم میتواند، بهصورت خودآگاه و هم ناخوداگاه اتفاق بیوفتد.
در خصوص کلمهی "سپاسمند" همانطور که کاملا مشخص است، از ترکیب دو واژهی «سپاس» به معنای تشکر و قدردانی و ترکیب یک واژه و پسوند «مند» که از زبان پهلوی گرفته شده [لازم به ذکر است که پیشوندها و پسوندها واژکهایی هستند که در اول و یا آخر واژه میآیند و مفهوم جدیدی را به آنها میبخشند و در برخی موارد طبقهبندی دستوری را تغییر میدهند. به لحاظ بررسی تاریخی این پیشوند {در زبان پهلوی بهجای «مند» از «امند» و یا «اومند» استفاده کردهاند که در تطور زبان فارسی به «مند» تبدیل شده. یعنی "و" ساکن که حرف پیش از الف بوده، افتاده و فقط «مند» باقی مانده است. این پسوند به معنی دارنده و صاحب}
بنابراین در تحلیل معنایی واژهی «سپاسمند» در صورت پذیرفتن ضمایر بهمعنای دارندهی سپاس و کسی که از او تشکر و قدردانی شده یا کسی که تشکر و قدردانی میکند، میباشد.
اما در بررسی نحوی، مطلب قدری پیچیدهتر است. به لحاظ نحوی تمام ترکیباتی که با پساوند "مند" ساخته میشوند، بدون استثنا با صفت مشترک هستند، [البته] اگر کلمهی مذکور را با توجه به تعاریف داده شده، جزء صفتهای فاعلی مرکب مرخم در نظر بگیریم. زیرا در دستور ادبیات فارسی صفت مرکب، صفتی است که از ترکیب دستکم دو واژه ساخته شده باشد که خود به سه صورت کلی هستهدار، بیهسته و متوازن تشکیل شده است.
صفت مرکب هستهدار دو ویژگی مهم دارد.
الف) یکی از آنها صفت است. این صفتها را هستهی نحوی ترکیب میدانیم و مقولهی کل ترکیب از آنها گرفته شده!
ب) معنای کل آن در شمول یکی از واژههای سازندهاش قرار دارد. یعنی؛ (هستهی معنایی) اسم هستند و تعیین کنندهی معنای صفت و هسته را وابسته میسازند. مثل "سپاسمند" که البته جزء دیگری هم در آنها وجود دارد که مقولهی نحوی خود را به کل ترکیب، تحمیل میکند و معنایش بهوسیلهی جز دیگری محدود میشود.
بنابراین ساختار معنایی صفتهای فاعلی مرکب مرخم از رابطهی هستهی وابسته برقرار است. این رابطهی کلی است و همهی صفتهای دیگر مرکز هستهدار را شامل میشود ولی با تحلیل معنایی صفتهای فاعلی مرکب مرخم درمییابیم که در روابط آنها از میان اجزای دیگری ساخته میشود.
ترکیبهایی که جزء اولشان اسم است، (همانطور که میدانید برخی صفتها میتوانند، متمم بگیرند، متمم صفت به صورت یک اسم یا یک گروه اسمی است که به کمک حرف اضافه یا کسرهی اضافه به آن وابسته شده!
اگر بخواهیم صفت فاعلی مرکب مرخم را تحلیل معنایی کنیم، درمییابیم که آنها نیز دو نوع متمم دارند.
الف) ترکیبهایی که جز اسمی آنها متمم اضافی جز صفتی است که عمدتا این ترکیبها صفت مرخم از فعل متعدی مشتق شده و در زبان عامل ایجاد یک الگوی بسیار زایاست.
ب) ترکیباتی که جزء اسمی انها متمم حرف اضافهای جزء صفتی است که از فعل لازم مشتق شده و این ترکیبات در زبان چندان زایا نیستند.
بنابر این، ساخت واژهی "سپاسمند" کاملا صحیح میباشد و متناسب با قاعدههای دستوری زبان فارسی و جزء ترکیبات زایا در زبان و ادبیات فارسی است.
*
دکتر مسعود جعفرزاده دربارهی ترکیب نامانوس «سپاسمندم» میگوید:
از نگاه این شاگرد کوچک، واژهی «سپاسمند» نادرست است. زیرا «مند» پسوند دارا بودن یک ویژگی یا صفت است و «سپاس» نه ویژگی است نه صفت ویژه!
وقتی میگوییم: «دانشمند» یعنی کسی که دارای دانش است و این دانش جزء خصوصیات او شده است، یا «هنرمند» و حتی در مورد «هوشمند» دارا بودن هوش زیاد در یک شخص، یک ویژگی فردی است.
«گزار» پسوند مناسبی برای «سپاس» است که نشاندهندهی بجا آورندهی شکر کسی است اما اگر «سپاسمند» بگوئیم؛ این میشود، ویژگی آن شخص، یعنی: حتی اگر به او دشنام هم بدهیم، باز دارای سپاس خواهد بود. به او خوبی کنیم، دارای سپاس خواهد بود و اگر کتکش هم بزنیم، باز دارای سپاس خواهد بود و این ابدا ممکن نیست.
«گزاردن سپاس» یعنی؛ بهجا آوردن تشکر و قدردانی و حالتی گذرا است. اگر قرار باشد، اختصار منظور گوینده باشد؛ کافی است به تنهایی واژهی «سپاس» را بهکارگیرد!
*
عزیز صفوی کارشناس ادبیات فارسی در اینباره میگوید:
«سپاسمند» اخیرا خواسته یا ناخواسته شیوع پیدا کرده است. احتمالا گرتهبرداری از thanks انگلیسی شده و بهنظر من کاربرد مناسبی نیست. چون «سپاس» معمولا با بن فعلی «گزاردن» به معنی «بجاآوردن» ترکیب میشود. یعنی: «سپاسگزارم»
دلیل آن را در معنای پسوند "مند" باید جستجو کرد. «مند» به معنی: «داشتن و برخورداری» است. پس اگر در جواب کسی بگوییم: «سپاسمندم» یعنی برخوردار از سپاس هستم و معنی مورد نظر را که تشکرکردن است، نمیرساند. برخوردار از سپاسم، جواب معقولانهای نیست! بلکه بیربط، پرت و بیمعناست!
*
خانم افسانه تاجیک در مورد ترکیب «سپاسمند» میگوید: در رابطه با دو کلمهی "سپاسگزار" و "سپاسمند" اول لازم میبینم، به تعریف هرکدام و پسوندهای الحاقی به این دو کلمه اشاره کنم:
«مند» (پسوند) یعنی؛ خداوند، با کلمهی دیگر ترکیب میشود و تنها استفاده نشده، چون مستمند و دردمند و روزیمند و آزمند و آهمند. (فرهنگ رشیدی) بهمعنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچون دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و قدرتمند هم به معنی صاحب قدرت و دردمند؛ یعنی "دارای درد" و "خردمند" یعنی؛ "دارای خرد و عقل"
«گزاردن» نيز دارای دو معنی کلّی است: “گزاردن” بهمعنای بهجا آوردن، ادا کردن، انجام دادن. مانند: نمازگزاردن؛ يعنی “ادا کردن نماز” يا وامگزاردن، يعنی “ادا کردن وام” بنابراين “وامگزار” درست است نه “وامگذار” به همين ترتيب بايد نوشت: حجگزار، خراجگزار، سپاسگزار، شکرگزار،
با توجه به توضیحات بالا دوستان باید بتوانند، تشخیص بدهند، فردی که میخواهد از دیگری تشکر کند، آیا باید کلمهی "سپاسگزاری" یعنی "اداکردن سپاس و تشکر" را بهکار ببرد یا بگوید: «سپاسمندم» یعنی؛ من صاحب سپاسم؟
ذکر این نکته لازم است که بعضی کلمات و ترکیبات در زبان فاخر فارسی رایج شده که اصطلاحا ظاهری زیباتر و جدیدتر از همتای خود دارند و اشخاص برای نشان دادن سطح ادبی بالای خود زیاد استفاده میکنند. از این موارد در نامههای اداری فراوان دیده میشود.
*
دکتر علیرضا فولادی دربارهی ترکیب «سپاسمند» میگوید:
ترکیب «سپاسمند» ترکیبی اشتباه است.
پسوند «مند» پسوند دارندگی از نوع شغل یا از این قبیل است.
بنابراین ترکیب «سپاسمند» نمیتواند، مانند کارمند عمل کند.
تارا کسرایی دربارهی ترکیب «سپاسمند» میگوید:
همانطور که اشاره شده است؛ پسوند صفتساز «مند» در کنار واژهی «سپاس» نه فقط بهدلیل ایجاد بار معنایی نادرست است بلکه به دلیل اینکه معنای «دارا بودن» از آن برمیخیزد؛ پسوند مناسبی نیست.
متاسفانه در بعد واژهسازی این روزها الگوهای نامناسبی به چشم میخورند و گاه راه افراط و تفریط در پیش گرفته میشود.
ای کاش مسائل و مشکلات زبان مطمح نظر قرار میگرفت و به واژهسازیهای مورد نیاز اقدام میشد.
*
حسین مهر آذین کارشناس ادبیات در این خصوص میگوید:
کلماتی مثل: نیرو، توان، فراز، زور، باور، همه اسم هستند و با [پسوند] «مند» به معنای «دارندگی» میباشند.
وقثی با پسوند «مند» ترکیب میشوند، معنای روشن و قابل قبولی دارند اما «سپاس» به معنای «تشکر» است و از نظر دستوری حاصل مصدر است و با پسوند «مند» ترکیب نمیشود و معنای روشنی ندارد.
*
سیما اسعدی در مورد ترکیب «سپاسمند» میگوید:
این عبارت نوظهور، بسیار روانم را میآزارد. آنچه مسلم است و همهی عزیزان فرمودند، این پسوند معنای «دارا بودن و صاحب چیزی بودن» را میدهد.
از آنجا که دامنهی کلماتی که این پسوند را پذیرفتهاند و در عرف و تعامل عامه بهتدریج جاافتادهاند، وسیع است، تصور میکنم کسانی بر آن شدهاند که نوآوری کنند و ترکیبی بسازند که اگر چه شاید در بررسیهای فنی پیشرفته، نهایتاً به این نتیجه برسیم که غلط هم نیست (چون گویندهی این کلمه [ی مرکب] ممکن است بگوید، «مند» معنای «دارندگی» میدهد، پس یعنی؛ "سپاسدارم" اما دو نتیجه را برای این نسل حاصل میکند، یعنی؛ نسلی که از سر راحتطلبی، سلام را «س» مینویسند و تمام کلماتی را که باید با «واو» [معدوله] نوشته شوند، مثل: "خواب" یا "خواهر" که "خاب" و "خاهر" مینویسند و نیز از آنجا که شنونده باید عاقل باشد، با نوشتن هر عبارت و کلمهی جدید خودساختهای به هدفشان میرسند، یعنی؛ خواننده به هر شکل، معنایی را که اراده کرده است؛ درک میکند و در عین همهی احوال، نوآوری هم شده است.
به نظر من وضعیت رسمالخطمان، مثل وضعیت تمام وجوه زندگیمان در این مقطع تاریخی، به شدت دستخوش آسیب شده است.
در این مورد فکر میکنم، اگر سعیمان برای رفع اشتباه و اصلاح دیگران، بهجایی نمیرسد، همینقدر هم خوب است که خودمان از عبارات «سپاسمند و ممنون دار» و «خواهشا و تلفنا» و ... که بعضیشان علیرغم شیوع به طرز فجیعی غلط هستند؛ استفاده نکنیم!
تصورم این است که فضای مجازی محمل رشد هر بدعتی است و بهشدت هم فراگیر!
من فکر نمیکنم، در پس این عبارت، اندیشهای از این نوع که جنابعالی (این نگارنده) میفرمایید نهفته باشد. یحتمل روزی کسی خواسته خیلی نوآورانه عبارتی بهکار ببرد و لفظ قلم صحبت کند و این واژهی نوظهور، زاده شده است.
البته شاید بنده اشتباه کنم اما فکر نمیکنم خاستگاه خیلی عالمانهای داشته باشد. عطف به اتفاقات دنیای مجازی!
*
دکتر نوید دانایی نوشتهی سیما اسعدی را مورد تایید قرار میدهد و قویا موافقت خود را با آن اعلام میکند!
*
بانو اهورا در اینباره میگوید:
این ترکیب اساسا غلط و نادرست است.
دوستان باید استحضار داشته باشند که "مند" در ادبیات فارسی پسوندی نیست که بتواند، حالت فعلی یا اسنادی بهخود بگیرد.
به ترکیبات زیر دقت فرمایید👇
«هنرمند. قدرتمند. تنومند. توانمند. سعادتمند» همهی اینها جزء اولشان اسم است و پسوند «مند» دارند اما هیچکدام هماسلوب با کلمهی «سپاس» نیستند!
●

مطلب فوق را هم جناب مختار فیاض نوشتهاند 👆👆
☆
بانویی با نام سمیرا در ستون نظرها برای این حقیر یادداشتی فرستادهاند که عینا از نظر گرامی شما میگذرد:
کلمهی "سپاسمند" اشتباه نیست، این کلمه در فرهنگ زبان پهلوی موجود است و معنی آن grateful ذکر شده که به معنی "قدردان" است. چگونه کلمهای که در زبان پهلوی که مادر زبان فارسی امروزی میباشد، موجود بوده، میتواند اشتباه باشد؟
پاسخ:
درود بر بانو سمیرای گرامی
چنانچه در فرهنگهای موجود، مانند؛ دهخدا، معین، عمید و ... به تکاپو بپردازید، میبینید که در آنها ترکیبی بهنام (سپاسمند) وجود ندارد، در حالیکه ترکیبهای (آرزومند، علاقمند و ...) موجود است اما در فرهنگ پهلوی "سپاس اومند" را یافتم، البته ترجمهی مطالب دیوید مکنزی! (شاید امروزه بهکارگیری آن درست نباشد و به این دلیل از کاربرد افتاده که معنای لفظبهلفظ روشنی ندارد) البته معنای "قدردان" یا grateful را در آن نیافتم ولی "سپاسمند" را میتوان اینگونه تعبیر کرد؛ (سپاسی برای شما دارم) توضیح اینکه این فرهنگ نوشتهی دیوید نیل مکنزی David Neil MacKenzie پژوهشگر نامی در زبانهای ایرانی است.
با تشکر از شما بزرگوار که ما را راهنمایی کردید!


فرهنگ پهلوی واژهی spasomand 👆👆
فضلالله نکولعلآزاد
فردیس کرج ۱۳۹۸/۳/۸
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
Www.nazarhayeadabi.blogfa.com

مجید شفق
نامردمی !
کور دل بودم که ظلمت پیش من مهتاب بود
آنچه را دریاچه می پنداشتم مرداب بود
غم به پبش دیدگانم خرد مانند تلی
نامرادی برکه ای بی شورش گرداب بود
فکر می کردم که دارد عشق با من لطف ها
لیک بخت غافلم با دلخوشی در خواب بود
غیر دمسردی ندیدم از گذشت روزگار
زندگی در چشم من یک عمر چون سرداب بود
ایستایی را رها کن دل به دریاها بزن
نیست شد آنکس که ماند و قسمتش خلاب بود
ساده لوحی بین که با لبخند مینای تهی
کام خشکم در تمنای شراب ناب بود
از هوس می سوخت جانم در تب و دل روز و شب
همچنان بحر هوس های دگر بی تاب بود
آن بنای آرزوها را که می بردم به اوج
پایه هایش چون حبابی در میان آب بود
بسکه از نامردمان مردم فریبی دیده ام
کاش بنیاد جهان در بستر سیلاب بود
جستجو می کرد چشمم مردمی را سال ها
شهر را گشتم ولی این کیمیا نایاب بود
بشنو این فریاد قارون است ، می گوید که خلق
ناله ها کردند و من گوشم پر از سیماب بود
شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
ای باد مشکبو !
ای باد نوبهار، کجا می بری مرا
در عالم خیال ز جا می بری مرا
دارم به دل هوای رسیدن به نا کجا
آخر بگو بگو که کجا می بری مرا
در حیرتم که چیست در افیون سیر تو
کز خار و خاک سوی سما می بری مرا
سر چشمه ی نجاتی و با لطف خویشتن
تا سرزمین عشق و وفا می بری مرا
هر نیم شب به بال امیدم ز فرش خاک
تا سایه سار عرش خدا می بری مرا
ای پیک آسمانی تازان ، ز کام یأس
شاید به کنج دنجٍ دعُا می بری مرا
پرواز مهر تو پر و بالی دگر دهد
وقتی به دشت خاطره ها می بری مرا
همچون خیال صبح بهاران مشک بار
تا چشمه سار صلح و صفا می بری مرا
بربط زنان به بانگ هدی همچو لوک مست
همراه خود به شور و نوا می بری مرا
مانند ماه در دل دریای موج خیز
چون زورقی ز خویش رها می بری مرا
نازم صفایت ای گل نورسته در شفق
کز این خزان غم به صفا می بری مرا
شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
منجوق ها!
فیروزه ی دو چشمت، همچون زلال آب است
زیبا و پر تلألؤ، در چشمم آفتاب است
تن را به آب نقره، کردی تو شست و شویی
منجوق ها به سینه، از قطره های آب است
هست آن دو چشم روشن، سر سبز همچو گلشن
با تو چه کرده ام من، کاینسان پر از عتاب است
چشمان پرخمارت، خاموش و پر شرارت
پیش از سؤال، حاضر، در گفتن جواب است
ای بهترین پدیده، بگشا ز لطف دیده
تا بنگری که بی تو، دائم در اضطراب است
شک داشتم که آن لب، یاقوت یا که لعل است
اما پس از چشیدن، دریافتم شراب است
ای مصحف محبت، در قطع سال الفت
الفاظ مهر ورزت، هر واژه ی کتاب است
پیوسته گل نروید، گیتی چنین نپوید
دم را بدان غنیمت، تا فرصت شباب است
بگشای دیدگان را تا صبح صادق آید
شاید به خود بیاید، بختم که مست خواب است
ای نور دیده ی من، دامن کشیده ی من
دریای عشقت آخر، معلوم شد سراب است
تا دل به تو سپردم، با دست چپ شمردم
دیدم که این محبت، بی حد و بی حساب است
ای ماه منظر من، ای عشق آخر من
خوش غافلی که جانم، بی تو در التهاب است
شاعر : مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
نقش شفق
برگرد و ببین که آسمان زیبا شد
خورشید به رنگ لاله ی صحرا شد
آن گوی که می کشید نقاش ازل
نقش شفق است و بر دل دریا شد
شاعر : مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
مریم هاشمی مقدم
آمدی رفتی
آمدی، رفتی، نگفتی کیستی؟
تو همان که دوست دارم، نیستی؟
تو نبودی آنکه میدیدم تو را
وقت بغضم، لابهلای واژهها؟
یا شبی در کوچه زیر نور ماه؟
یا که صبحی زیر باران، بین راه؟
دیدمت بیشک در این تکرارها
دیدمت در شعرهایم بارها
تو همان افسانهی مهر منی
آخرین پیمانهی مهر منی
ای همان گل کردهی احساس من!
ای ندای فطرت حساس من!
نام پرآوازه در شعر منی
تو هوای تازه در شعر منی
تو گل سرخ غزلهایم شدی
معنی ضربالمثلهایم شدی
*
سینهام جز با تو سودایی نداشت
زندگی بیعشق، معنایی نداشت
بیتو حرف تازهای جایی نبود
شعر، بیتو در دلم جایی نداشت
روزها بیمهر و شب بیماه بود
شب، فقط شب بود و فردایی نداشت
حرف دل با چاه میگفتم؛ عزیز!
یوسف شعرم زلیخایی نداشت
من فقط یک عشق مبهم داشتم
شعرم از آغاز پروایی نداشت
انجمن خاموش، شاعر مرده بود ...
شعر اگر هم بود، ژرفایی نداشت
چهرهها، احساس، حتی چشمها
هیچجا حس تماشایی نداشت
هرچه میدیدم، فقط تندیس بود
هیچکس ذوق تمنایی نداشت
*
کاش مردم عشق را باور کنند
کوچ تا آن کوچه بالاتر کنند
من خودم دیدم که اینجا راه نیست
کوچهی ما در حریم ماه نیست
خاک اینجا کشتمان را کشت، کشت ...
پاسخ اندیشهی ما، مشت، مشت ...
آسمان اینجا به رنگ دیگری است
آهوی اینجا پلنگ دیگری است
حرفهاشان نیست غیر از خار و خس
مردمان روزگار بینفس ...
مردمان سینه سنگ عصر من
جاهلان عهد بختالنصر من
هرکه بیدل بود لعنش میدهند
هرکه دلبر داشت طعنش میدهند
هرکه صاف و ساده، کورش دیدهاند
از زمان خویش، دورش دیدهاند
هر دلی پاک است تنگش میکنند
هرکه بیرنگ است رنگش میکنند
با خودت از این زمین من را ببر
از زمان اینچنین من را ببر
هرکه عاشق مرد روحش شاد باد
حیرت آباد دلش آباد باد
هرکه منمن کرد، بر دارش کنید
هرکه عاشق نیست انکارش کنید
من دلم سودایی عشق است و شعر
حرف من، تنهایی عشق است و شعر
مردم از عشق و روانم شاد باد
منطق من هرچه بادا باد باد
شاعر: مریم هاشمیمقدم
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com