رخدادی دیگر در ادبیات فارسی؛
بهنام خداوند بخشندهی مهربان
(ن والقلم و ما یسطرون)
سوگند به قلم و به آنچه که مینویسید
*
رخدادی دیگر در ادبیات فارسی؛
اینکه سرایندهی نظم آبکی زیر کیست، مهم به نظر نمیرسد و اینکه چرا سروده دارای ضعف تالیف و سکتههای قبیح است، ما را با آن کاری نیست. چرا که سراینده تازهکار و در ابتدای راه شاعری است و بسیار طبیعی است که بافتههایش سست و ضعیف باشد. [از حیث وزن بر آن خرده نمیگیریم، شاید بر قالب ترانه خوش نشسته باشد. زیرا همانطور که میدانید، ترانه از حیث وزن دارای محدودیت کمتری نسبت به قوالب شعری برخوردار است و در مجموع ریتم آن از حیث دقت در هجاهای بلند و کوتاه بهگونهای است که میتواند، از قواعد عروضی پیروی نکند]
بحث اصلی بر سر این است که چرا دوستداران کلام موزون، بهمنظور اجرای آن سرودهی منظوم سست به صورت ترانه، اقدام به صدور مجوز کردهاند و از همه مهمتر اینکه چرا سالار شعر، آن را بهصورت آواز اجرا کرده است! مگر به غیر این است که تا دکلماتور یا خواننده به معنای جملهای واقف نباشد، نمیتواند آنرا درست بخواند؟ تکیهها و شتابها به روی واژگان، تنها از درک صحیح معنای جمله سرچشمه میگیرد.
مگر هر صحنهای را که به بازیگر پیشنهاد دادند، میبایست کورکورانه اجرا کند؟
ترا بهخدا به بافتهای که نام شعر را بر آن تحمیل کردهاند؛ بنگرید و از آرایههای ادبی سکتهی قبیح، تشبیهات، استعارات ناب و دانش معانی بکر آن بهرهمند شوید:
دوستش میدارم و دردم نمیداند نگار
مبتلایش کن به دردم ای طبیبا! بیشمار
هرچه کردم مهربانی، بیوفایی کرد مرا
او نمیداند چه آورد بر سرم دیوانهوار
طاقتم تاب است و گشتم بیتحمل این زمان
ناشکیبا، بیصبور از درد دوریهای ما
بیم رسوایی نمانده آبرویم رفت و رفت
تا شدم انگشتنمای کوی و برزن، هر قرار
ای نگارا عشق من را از نگاهم بربخوان
ای طبیبا! کو دوای درد بیدرمان یار؟
گر نماند یک نفس از عمر باقی میزنم
دل بهدریا سر بهصحرا بیمحابا، بیگدار
البته مانند سرودهی فوق کم نبوده و نیست. برای نمونه همین یک مدت پیش، شبکهی چهار سیما، به تبلیغ چند جلد از کتاب بهاصطلاح شعر «ستایش» پرداخت. مجری، صفحات را ورق میزد و سکتههای قبیح عروضی و قافیههای غلط و ضعف تالیفها را بهعنوان شاهکاری هنری بهمردم نشان میداد و بهاشتباه بهمعرفی سراینده میپرداخت.
اول اینکه در این نظمک، اثری از آرایههای ادبی و صور خیال مشاهده نمیشود، بنابر این بهتر است که آن بافته را به حریم شعر راه ندهیم که تا بیش از این به ادبیات فارسی بیاحترامی نکرده باشیم. همانطور که گفته شد از حیث عروضی بر وزن آن خرده نمیگیریم، چرا که ممکن است همینگونه بر ترانه خوش نشسته باشد اما از شما اجازه میطلبم که بهذکر ایرادات وزنی و کمی به ضعف تالیفها بپردازم:
در وزن مصاریع اول، دوم، ششم، در واژگان: (کرد، آورد، انگشتنما) سکتهی قبیح بهچشم میخورد. آیا سراینده، بهمعنای «سکتهی قبیح» واقف است؟ قطعا نه!
در مصرع سوم، تنافر کلام در ترکیب [کرد مرا] که بسیار قبیح و متنافر است؛ بهچشم میخورد. زمانی با مرحوم عبدالله الفت (شاعر و ترانهسرای معروف دوران قبل از انقلاب) و صفا لاهوتی (رییس شورای شعر وقت) در تالار وحدت، اتاق شورای شعر نشسته بودیم که بانویی وارد شد و گفت؛ میخواهم برای سرودههایم مجوز نشر بگیرم! مرحوم عبدالله الفت از آن بانو درخواست کرد تا یکی از سرودههای خود را بخواند. ایشان به دکلمهی سرودهی خود پرداخت و به آنجا رسید که گفت: [بگو ز من] یعنی: [از من بگو] و این در حالی است، آنچه به گوش مخاطب میرسد، [بگوز من] است و سراینده متوجه چنین تنافر کلامی نشده، در خلوت مرحوم عبدالله الفت گفت: چگونه به این بانو بگویم که این ترکیب، ترکیبی متنافر است. باور بفرمایید که هدف از بیان این واقعه این نیست که خنده بر لبان کسی جاری کنم، بلکه واقعیتی است که میبایست به آن رسیدگی شود و از حوادث گذشته تجربه کسب کرد.
تنافر کلام در یک سروده میتواند تمام سروده را بیارزش و نابود سازد!
[طاقتم تاب است]؟ جل الخالق، این دیگر چه پدیدهی وحشتناکی است؟
طاق شدن طاقت، یعنی: لبریز شدن کاسهی صبر! حالا جای این سوال باقی است که از عبارت (تاب شدن طاقت) چه معنایی اراده میشود؟ این دیگر چه صیغهای است؟ به حق چیزهای ندیده و نشناخته!!
لابد مسئولان شعر که مجوز این ترانهی بسیار ضعیف را صادر کردهاند؛ آن را از زایایی زبان فارسی فرض کردهاند؟ ضمنا، حتا از مصرع بیآرایهی (طاقتم طاق است و گشتم بیتحمل این زمان) هم معنای لطیف و مهمی اراده نمیشود.
بهکارگیری عبارت «این زمان» به جای «اکنون» جالب بهنظر نمیرسد و مخاطب در همان لحظهی اول متوجه میشود که اینکار بهضرورت پر کردن وزن صورت پذیرفته است. بهراستی که با سرایندهی حواسپرتی روبهرو هستیم، چراکه بهعلت بیدقتی فراموش کردهاند، در مصراع ششم قافیه بیاورند!!!
مصرع بعد؛ بیصبور؟ قطعا سرایندهی محترم، در ذهن خویش ساختارهای ترکیبی خود را قاعدهی آشناییزدایی فرض و آن را بکر و نوعی نوآوری تلقی کرده است!!! صبور، یعنی: (شکیبا، بردبار، صابر)
آیا کسی تاکنون در عمر خود ترکیبهای نامانوس: (بیشکیبا، بیبردبار، بیصابر) را به گوش خود شنیده است؟ وانگهی اگر ترکیب غریب «بیصبور» درست هم باشد که نیست و به قول سراینده معنای "ناشکیبا" را هم افاده کند، دیگر چه نیاز است که در کنار واژهی ماقبل خود، یعنی: «ناشکییا» بنشیند؟ آیا سراینده، به معنای «حشو قبیح» واقف است؟ قطعا نه! مصرع بعد؛
انگشتنمای کوی و برزن، هر قرار؟
آدمی انگشتنمای مردم هر کوی و برزن میشود یا خود کوچه و خیابان؟ حال گیریم، مطلب فوق درست باشد که نیست اما چگونه میتوان انگشتنمای هر قرار شد؟ یا هر قرار ملاقات؟ مصرع بعد؛
ای نگارا؟؟؟
سرایندهی محترم و صادرکنندگان مجوز نشر این بافته، بدانند و آگاه باشند که حرف منادای «ای» در «نگارا» نهفته است، بنابر این ذکر دوبارهی آن ضروری بهنظر نمیرسد و حشو قبیح تلقی میشود.
بربخوان؟؟؟
عجب! زبان سراینده متعلق به چه زمانی است؟؟؟ در هیچ دورهای از فعل امری جعلی «بربخوان» بهره برده نشده است. زیرا اصولاً این واژهی جعلی، غلطی فاحش است. یعنی این که چرا فعل امری «خوان» با دو نشانهی تاکیدی «به» آمده است؟!
یا: «برخوان» و یا: «بخوان» که البته دومی امروزی است.
ای طبیبا؟؟؟
این مورد همانند: «ای نگارا» دارای دو حرف منادا است.
ضمنا منظور از «طبیبا» یا بهقول سراینده: «ای طبیبا» کیست؟؟ اگر معشوقه است که سراینده در گذشتهتر گفته که معشوقهام دیوانهوار، بلا بر سرم نازل کرده، بنابراین برای چه معشوقه باید چارهی درد بیدرمان عاشق را بازگو کند؟
سراینده به جفنگ افتاده است. البته نظیر سرودهی مذکور بسیار آفریده و نشر داده شده است. برای نمونه حدود دو یا سه سال قبل، سرودی ساخته شد که در آن سرتاسر اشکالهای ادبی مشاهده میشد که آقای سهیل محمودی به بخشی از آن اعتراض کرد که در آن سروده واژهی «بایدش» بهکار رفته بود. اینها لکههای ننگیاند که مخاطبین آگاه را آزرده میسازد. اینجاست که میبایست، گفت: خدایا! شعر ایران را از شر شعرنشناسان مدّعی رهایی بخش؛ چراکه ادبیات فارسی را تا دوستان این چنینی است، دیگر نیازی به دشمن احساس نمیشود.
هیچ آفرینندهی اثر هنری، نباید مغرور و از تبادل نظر هراسان و از نقد گریزان باشد. زیرا انتقادی که از موضع دانش و مطمح بصیرت صورت بپذیرد؛ قطعا مفید و سازنده خواهد بود. در حقيقت كسانى كه از نقد گريزان هستند؛ بىآنكه خود بدانند، درهاى پيشرفت و ترقى را به روى خود بسته و پل فتح را شكستهاند.
از آنجاكه دانش اين عزيزان بسيار محدود است، دانش گستردهى ادبيات فارسى را تا همان محدودهاى مىبينند كه خود از آن اطلاع دارند و در نتيجه چنين فرد هرگز به دانش متعالى ادبيات دست نخواهد يافت. هر اثر هنری که نشر یابد، دیگر تنها متعلق به صاحب اثر نیست، بلکه متعلق به جمهور مردم است! بنابراین اثر نشر یافته قابل نقد اصولی از سوی نقادی آگاه است و صاحب اثر حق ندارد، مانعی در راه ایراد نقد و بررسی منتقد بوجود آورد.
نقد تا آن جا که به دخالت در امور هنری صاحب اثر منجر نشود، حرکتی متعال محسوب میشود! البته فراموش نشود كه دخالت در امور هنرى بهمعناى پيشنهاد يا نقد نيست بلكه تحميل سلايق شخصى بهشمار ميرود. بسیار مشاهده شده است که آفرینندگانی، مخلوقات ذهنی خود را زیباترین اثر فرض میکردند اما همینکه بهوسیلهی نقد، عیوب آن مطرح میشد، کاخ زیبایی اثر در برابر چشمانشان فرو میریخت و آنجا بود که درمییافتند؛ آثارشان زمین تا آسمان با تکامل فاصله دارد. چراکه آگاهی در امور مربوطه، زدایندهی باورهای غلط ذهن آدمی است.
نقد در لغت به معنای تمیز دادن خوب از بد، سره کردن، جدا کردن غث از سمین و در اصطلاح ادب: تشخیص دادن و آشکار ساختن عیوب و محاسن سخن است اما آن چه که اینک از این معانی مدنظر ماست؛ تعبیرِ ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام است.
نقد ادبی، سنجش و معرفی ارزش واقعی آثار ادبی است و همین طور بررسی عواملی است که موجب میشود، اثری مورد پذیرش عوام واقع گردد یا نگردد! ارزش نقادی در این است که منتقدانِ آگاهِ بدونِ غرض، سدّی روبروی یاوهگویان قرار میدهند و مانع ورود محصولات غیر هنری آنان در بازار هنری میشوند! بهعبارتی دیگر، نقادان آگاه و نکتهسنج، محصولات بیارزش سودجویان هنری را به مردم معرفی نموده و مانع عرضهی آن به جویندگان هنر میشوند و این بدان معناست که انتقاد ادبی، نفوذ و جلالت واقعی محصولات هنری را تفسیر کرده و طبع سالم و ذوق سلیم صاحبان اثر را در هر زمان به مردم مینمایاند.
نقد راستین خود، یک آفرینش هنری محسوب میشود و موجب بیداری و کسب دانش مردم نیز میگردد.
و من الله التوفیق
فضل الله نکولعل آزاد. تهران ۱۳۹۸/٦/۱
*
نظرهای دوستان؛
دکتر شهاب سبزواری عضو گروه کارشناسی تخصصی ادبیات فارسی در اینباره میگوید:
از این دست تسامحات وسهلانگاریها که با بدیهیات ترانهسرایی و حتا ترانهخوانی و مجوز دادن و مجوز گرفتن، تعارض و تناقض دارد، متاسفانه دارای نمونه و شاهدمثال، بسیاری است تا حدی که کمتر فرد خبرهای از مواجه شدن با چنین لغزشهایی تعجب کرده یا پیگیر ماجرا میشود. زیرا در آشفته بازار این حوزه، مواردی وحشتناکتر از این دیده و شنیده میشود. اگر روزی دستکم برنامههای ادبی و فرهنگی را در صدا و سیما بشنویم و ببینیم و داوری کنیم، پس از روبرو شدن با اغلاط فاحش زبانی و دستوری (از نادرست خواندن سادهترین و مشهورترین شعرها گرفته تا خواندن و شنیدن متون ضعیف و فاقد ارزشهای ادبی) و ... تنها میتوانیم بگوییم: دستمریزاد حضرات!!!
ما توقع نداریم همهی مدیران و مجریان و گویندگان رسانهی ملیمان حافظ و سعدی باشند ولی این از ابتداییترین حقوق مدنی ما مردم است که در هر حوزهای، افرادی لایق و کاردان و دلسوز به کار گرفته شوند. چنین بادا! البته مسأله بهکار خواننده، محدود نبوده و نباید بشود. زیرا این آسیب، نشان از نوعی آشوب زدگی ادبیات و جلوههای گوناگون آن در سطوح مختلف جامعهی ما دارد. آسیبی که باید به آن پرداخته شود!
دوستان ارجمند!
این موضوع و اظهار نظر عزیزان را در هر جا که صلاح است، منعکس کنیم تا لااقل برسد به گوش بعضیها!
اگرچه به قول یغمای جندقی:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی ماست
آن چه البته به جایی نرسد فریاد است
(دکتر) شهاب سبزواری
*
بنده مخالف ایجاد محدودیت هستم!
هنر را تابع قواعد کردن، مساوی با به بند کشیدن آن است!
قواعد میتواند با هنجارگریزیهای هنرمندانه روبرو شود. دست شاعر را نبایستی بست تا شعر متحرک و پویا به راه خود ادامه دهد.
رکود قواعد دستوری زبان را به سوی نابودی رهنمود میسازد!
تحکم، دشمن هنر است. خاصه در بخش ترانه با توجه به تحریرهایی که حنجرهی خواننده ایجاد میکند، گاهی میتوان اندک تصرفی در قواعد عروض و قافیه به عمل آورد.
البته این موارد مربوط به سرودهی مذکور نمیشود، زیرا فوقالعاده ضعیف و ایرادهای عروضی آن نشانهی ناشی بودن شاعر و کارشناسانی است که این کلام فسیل شده را تایید کردهاند. من این آهنگ را گوش دادهام، ایرادات عروضی آن موسیقی شعر را نابود کرده است. گلوی خواننده نیز نتوانسته کلام را با آهنگ، هماهنگ کند. اگر قرار است از اشعار سنتی استفاده شود، بهتر است از هزاران شعر پرقابل استادان استفاده شود و یا از استادان کلاسیکگوی این قرن!
نمیدانم سرایندهی این سروده کیست اما بیگمان روابطی با بعضی داشته که اینگونه شعر خود را تحمیل کرده است، در غیر این صورت چه معنا دارد که در میان اینهمه شعر خوب، چنین سرودهی ضعیفی برای خوانندهی معروفی چون جناب عقیلی انتخاب شود.
منصور توکلی کارشناس گروه کارشناسی تخصصی ادبیات فارسی
*
گفتنیها را شما استادان، کموبیش فرمودید، دیگر حرف جدیدی در زمینهی به انحطاط کشیدن اسفبار شعر فارسی (البته بالاخص در شعر بهاصطلاح نو!) ضرورت ندارد اما یک تجربهی شخصی را به عرضتان میرسانم:
در یکی از گروهها، یک روز برحسب اتفاق چشمم به شعری از یکی از بزرگواران کاملاً مدعی که برای خود هیمنهای هم دارند؛ افتاد که اتفاقاً خودشان هم ارسال کرده بودند، با کلی ادب و عرض ارادت و اینکه جسارتاً مزید اطلاعتان عرض میکنم و ... بالاخره خدمت حضرتشان عرض کردم که در یک دو بیتی، وزن مصرع چهارم متأسفانه مخدوش است!
ایشان در کمال اعتماد بهنفس و البته با کمال ادب، برایم نوشتند که نکتهسنجی شما قابل تقدیر است، شما تنها کسی هستید که به این نکته پی بردید! مگر فکر میکنید چند نفر، مثل شما متوجه میشوند؟!
نکتهی جالب اینجاست که شعر مذکور بالای دو هزار و هفتصد بار لایک شده بود!
یعنی معلوم بود، شاعر گرامی آن را بهدفعات در گروهها نشر داده بودند.
سیما اسعدی
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
★
&