چند رباعی از : عمر خیام نیشابوری
*
آمد سحری ندا ز میخانه ی ما
کای رند خراباتی دیوانه ی ما
برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زان پیش که پر کنند پیمانه ی ما
*
آن قصر که جمشید در آن جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟
*
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست ؟
*
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
*
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
*
آورد به اِضطرارم اوّل به وجود،
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود،
رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود
*
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
*
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
میخور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
*
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت ؟
می خور که به زیر خاک میباید خفت
*
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
*
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
*
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده ی اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
*
ای چرخ فلک ! خرابی از کینه ی تست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی تست
ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی تست
*
ای دل ! چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
*
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآن روی که هست کس نمیداند گفت
رباعی سرا : خیام نیشابوری
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
سرو شیراز !
ای ناله ی محزون من سازی مگر تو
در پرده ها ؛ گلبانگ آوازی مگر تو
خورشید من بنشین دمی تا با تو گویم
در آسمان ها بال پروازی مگر تو
آوای تو در گوش من نجوای عشق است
ای مرغ خوشخوان ! نغمه پردازی مگر تو
ای واژه واژه دشت زیبای شکوفه
رنگین غزل های پر اعجازی مگر تو
از تو بسازم شعر رنگینی چو حافظ
شاخ نباتم سرو شیرازی مگر تو
با آرزو می آیم و می گویم از عشق
زیبایی و عطر گلِ نازی مگر تو
ای مهربانتر از شکوه باد و باران
چون آسمانِ روشن بازی مگر تو
از راز پنهانی دلم می سوزد ای دوست !
سوز و گداز عشقی و رازی مگر تو
شورِ جنون من سر انجامی ندارد
سُودای بی پایان ؛ سر آغازی مگر تو
رنگ شفق همچون غروب زعفرانی است
نامهربانم آتش اندازی مگر تو
شاعر : مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
امید صبحدم !
گرچه در شبهای غربت درد و غم باشد مرا
همچنان با تو امیدِ صبحدم باشد مرا
راه عشق تو برای من رهی بی انتهاست
می روم با سر در این ره تا قدم باشد مرا
گر بیایی میزنم بر خاک راهت آب ها
خیر مقدم را به دیده تا که نم باشد مرا
در میان نام های دلبرانِ خوب روی
نام بی همتای تو اسمِ علم باشد مرا
هر چه از آب زلال جویبارِ مهرِ تو
می کنم تر کامِ جان را باز کم باشد مرا
جانم آسوده نمی گردد ز اندوه فراق
رنج این افسردگیها دم به دم باشد مرا
بی رضای تو نشاید بود زیر سایه ات
چون حریم پاک تو همچون حرم باشد مرا
گر ز عشقت قسمت من وصل جاویدان شود
زندگانی در کنارت بی عدم باشد مرا
جام لبهای تو گر باشد نصیب من شبی
خوشتر از وقتی که در کف جامِ جم باشد مرا
با چنین حالی که دارم بی گُمان تا زنده ام
در غریبستان هستی رنج و غم باشد مرا
در خروش آیم ز کج تابی ؛ تو می دانی که من
جویبارم ؛ ناله ها از پیچ و خم باشد مرا
دفتر طبعم شد از نام تو سرتا پا سیاه
می کنم تکرار آن را تا قلم باشد مرا
شاعر : مجید شفق
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
از ملک ادب حکم گذاران همه رفتند*
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : چه نشینی ؟ که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانه سرایان همه خفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار از مژده در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
ملک الشعرای بهار
★
*مصرع اول به صورت :
[ دعوی چه کنی ؟ داعیه داران همه رفتند ]
و همچنین به صورت :
[ از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند ]
هم آمده است !
یعنی ( گذار ) به صورت ( گزار ) آمده است که نادرست است !
زیرا : ( گزار ) به معنای ( ادا كردن ) و ( انجام دادن ) و ( بجا آوردن ) است .
حال اگر از ( پسوند گزار ) استفاده کنیم ؛ میشود : ( حکم گزار )
مانند : ( كارگزار ، خدمتگزار ، نمازگزار ، خوابگزار ، شكرگزار )
که در این صورت ( حکم گزار ) عکس معنای ( حکم گذار ) را افاده میکند . یعنی از آن مفهوم ( حکم بجا آورنده یا حکم گیرنده ) اراده می گردد !
در حالیکه شاعر می خواهد بگوید : در سرزمین ادب حکم کنندگانی بودند ؛ که همه رفتند ؛ نه کسانی که حکم دیگران را اجرا می کردند !
از این روی :
گذار یعنی : وضع کردن ، نهادن و قرار دادن !
اگر معنای واژه ای با قرار دادن يا نهادن یا وضع كردن متناسب باشد می بایست از پسوند ( گذار ) بهره برد !
مانند : قانونگذار ، تخم گذار ، بنيان گذار ، امانتگذار
فضل الله نکولعل آزاد
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
🖕🖕🖕
به ادیب تازه از دست رفته ؛ دکتر دبیر سیاقی
دشمن ما را سعادت یار باد !
از جهان وز عمر برخوردار باد !
هر که خاری می نهد در راه ما
خار ما در راه او گلزار باد !
نجم الدین دایه _ ( رازی )
★
محمد تقی بهار در کتاب سبک شناسی میگوید :
« نجم دایه شعر به سبک سنایی میگوید و اگر چه شعرش به استحکام متقدمان نیست اما در دقایق شعر پارسی استاد است و به رموز قوافی که متأخران از آن بیخبر بوده اند ؛ به درستی واقف و افعال قدیم و قافیه های مخصوص متقدمان را در شعر صحیح و بی غلط به کار میبرد »
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
[ امیر فخرالدین محمود بن امیر یمین الدین طغرایی مستوفی بیهقی فریومدی ، مشهور و متخلص به « ابن یمین » هشتم هجری شمسی ]
نمونه شعر او :
مرد آزاده در میان گروه
گر چه خوشگوی و عاقل و داناست
محترم آنگهی تواند بود
که از ایشان به مالش استغناست
وانکه محتاج خلق شد ، خوارست
ور چه با علم بوعلی سیناست
[ ابن یمین ]
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
رابطه ی غزلهای حافظ شیرازی و كمال خجندی
★*
آن سيه چرده كه شيرينی عالم با اوست
چشمِ میگون، لبِ خندان، دلِ خُرّم با اوست
( حافظ شیرازی )
*
آن چه رويی ست كه حسن همه عالم با اوست
دل در آن كوی نه تنهاست كه جان هم با اوست
( کمال خجندی )
★
شرابی تلخ می خواهم كه مرد افکن بود زورش
كه تا يك دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
( حافظ شیرازی )
*
دل مسكين كه می بينی از اين سان بی زر و زورش
به خاك ميكده كردند خوبان مفلس و عورش
( کمال خجندی )
★
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
( حافظ شیرازی )
*
باز در عشق يكی دل به غلامی دادم
خواجه را گو كه بيايد به مباركبادم
( کمال خجندی )
★
بيا تا گل بر افشانيم و می در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشکافيم و طرحی نو در اندازيم
( حافظ شیرازی )
*
بيا ساقی كه بيخ غم به دور گل بر اندازيم
بت گلرخ طلب داريم و مل در ساغر اندازيم
( کمال خجندی )
★
به مژگان سيه كردی هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد بر چينم
( حافظ شیرازی )
*
چه خوشتر دولتی زينم كه يك دم با تو بنشينم
كه سيری نيست از رويت مرا چندان كه می بينم
( کمال خجندی )
★
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در كارم
همچنان چشم گشاد از كرمش ميدارم
( حافظ شیرازی )
*
من از اين خرقه ی آلوده كه در بردارم
عار باشد اگر از خويش نباشد عارم
( کمال خجندی )
★
مژده ی وصل تو كو كز سر جان بر خيزم
طاير قدسم و از هر دو جهان بر خيزم
( حافظ شیرازی )
*
نقد جان چيست كه در دامن جانان ريزم
گر بخواهد ز سر جان و جهان بر خيزم
( کمال خجندی )
★
زلف آشفته و خوی كرده و خندان لب و مست
پيرهن چاك و غزل خوان و صراحی در دست
( حافظ شیرازی )
*
ما در اين دير فتاديم هم از روز الست
رند و ديوانه و قلّاش و خراباتی و مست
( کمال خجندی )
★
كی شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد
يك نكته از این معنی گفتيم و همين باشد
( حافظ شیرازی )
*
گر مه به زمين باشد آن زهره جبين باشد
دوری طلبد از ما ، مه نيز چنين باشد
( کمال خجندی )
★
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است
ببين كه در طلبت حال مردمان چون است
( حافظ شیرازی )
*
مرا كه ساغر چشم از غم تو خون است
چه جای ساقی و جام شراب گلگون است
( کمال خجندی )
★
منم كه شهره ی شهرم به عشق ورزيدن
منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
( حافظ شیرازی )
*
چو زلف يار ز خود لازم است ببريدن
گر اختيار كنی خاك پاش بوسيدن
( کمال خجندی )
★
آن يار دلنوازم شكری است یا شكايت
گر نكته دان عشقی بشنو تو اين حكايت
( حافظ شیرازی )
*
ای ابتدای دردت هر درد را نهايت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غايت
(کمال خجندی)
فضل الله نکولعل آزاد
تهران ۱۳۷۳
www.lalazad.blogfa.com
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.f-lalazad.blogfa.com
Www.faznekooazad.blogfa.com
http://nazarhayeadabi.blogfa.com/
★
&
&&&
سگی از کنار شیری رد میشد، چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد، سعی کرد، طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود. شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی، نیمی از جنگل را به تو میدهم!
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد!
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند!
به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی!
شیر گفت: من به تو تمام جنگل را میدهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد!!!
(کلیله و دمنه) به شیوهی نوشتار امروزی
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
فضل الله نکولعل آزاد