تسکین
نیمهشب در بستر خاموش و سرد
ناله کرد از رنج بیهمبستری
سر، میان هر دو دست خود فشرد
از غم تنهایی و بیهمسری
رغبتی شیرین و طاقتسوز و تند
در دل آشفتهاش بیدار شد
گرمی خون گونهاش را رنگ زد
روشنیها پیش چشمش تار شد
آرزویی، همچو نقشی نیمهرنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهرهاش در تیرگی تابنده شد
دیدهاش در چهرهی زن خیره ماند
وه، چه زیبا و چه مهرآمیز بود
چنگ بر دامان او زد بیشکیب
لیک رویایی خیالانگیز بود
در دل تاریک شب بازو گشود
وان خیال زنده را در برگرفت
اشک شوقی پیش پای او فشاند
دامنش را بر دو چشم تر گرفت
بوسه زد بر چهرهی زیبای او
بوسه زد اما بهدست خویش زد
خست با دندان لب او را ولی
بر لبان تشنهی خود نیش زد
گرمی شب، زوزهی سگهای شهر
پردهی رؤیای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشّهها
درد بیدرمان او را چاره کرد
نیمخیزی کرد و در بستر نشست
بر لبان خشک سیگاری نهاد
داور اندیشهی مغشوش او
پیش او بنوشته طوماری نهاد
وندر آن طومار، نام آن کسان
کز ستمها کامرانی میکنند
دسترنج خلق میسوزند و خویش
فارغ از غم زندگانی میکنند
نام آنکس کز هوس هر شامگاه
در کنار آرد زنی یا دختری
روز کوشد تا شکار او شود
شام دیگر، دلفریب دیگری
او درین بستر به خود پیچد مگر
رغبتی سوزنده را تسکین دهد
وان دگر هر شب به فرمان هوس
نوعروسی تازه را کابین دهد
سردی تسکین جانفرسای او
چون غبار افتاد بر سیمای او
زیر این سردی به گرمی میگداخت
اخگری از کینهی فردای او
شاعر: سيمين بهبهانى
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
★ در اين مصرع [بيست و هفتمين مصرع] در (پشهها) سكتهاى متوسط صورت پذيرفته و اين نقيصه از بانو سيمين بهبهانى سخت بعيد است. مگر اینکه حرف "ش" مشدد خوانده شود. (لعلآزاد)
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
★
احساسى ترين شعر ميرزاده عشقى ⬇️
وطن
خــــاکــــــم به سر زغصه به سر خاک اگر کنم
خـــــاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم ؟
آوخ ، کــلاه نیست وطـــــن ، گـــــــر که از سرم
برداشتند فــــکـــر کــــــلاهی دگــــــــر کــــــنم
مــــرد آن بود که این کلهش ، برسر است و من
نـــــــــــامـــردم ار که بی کله ، آنی به سر کنم
مــــن آن نیـــــــم کــــــــه یکسره تدبیر مملکت
تسلیــــــــم هـــــــرزه گـــــــــرد قضا و قدر کنــم
زیــــــــر و زبر اگــــــــر نکنـــــــی خــاک خصم ما
ای چــــــــــرخ ! زیــــــــــر و روی تو زیر و زبر کنم
جــــــــایی است آرزوی مـــن ار من به آن رسم
از روی نعـــــــــش لشکـــــــــر دشمـن گذر کنم
هــــــــــر آنچـــــه میکنی بکن ای دشمن قوی !
مـــــــــن نیز اگــــــــر قــــوی شدم از تو بتر کنم
مـــــن آن نیـــــم بــــه مرگ طبیعی شوم هلاك
وين کـــــــاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشـــــوق عشقی ای وطن ای عشق پاک من !
ای آن کـــــــه ذکـــر عشق تو شام و سحر کنم
عشقت نه سرسری است که از سر بدر شود
مهـــــرت نـــــــه عارضی ست که جای دگر کنم
عشـــــق تــــــــو در وجــــــودم و مهر تو در دلم
بـــــــــا شیر انـــــــدرون شد و با جان به در کنم
شاعر : میرزاده عشقی
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com