(Self Control)
کنترل نفس (خویشتنداری)
تا آنجا که در حوزهی ذهن من است، برای اولین بار این ترانه را "راف" خوانندهی مرد ایتالیایی به سال ۱۹۸۴ خواند و بلافاصله "لورا برانیگان" خوانندهی زن آمریکایی آن را بازخوانی کرد و ترانهی مذکور در سراسر جهان شهرهی عام و خاص شد.
لورا برانیگان به تاریخ ۱۹٥۷ در آمریکا زاده شد و در تاریخ ۲۰۰۴ به علت بیماری آنوریسم مغزی در خانهی خود، درحالی که خواب بود؛ درگذشت. نامبرده چند هفته قبل از مرگ، به سردردهای عجیبی دچار شده بود اما هرگز به دکتر مراجعه نکرد!
شایان ذکر است که بعضی از اعضای خانوادهاش نیز به خاطر همین بیماری درگذشتهاند!
"لینا رافن سورنسن" معروف به "لینا رافن"
Lina Rafn Sørensen
این خوانندهی زن دانمارکی در تاریخ ۱۲ اوت ۱۹۷٦ در شهر کپنهاک بدنیا آمد! نامبرده، آهنگساز و تهیه کنندهای سختکوش و پرکار در گروه موسیقی اینفرنال infernal است.
نامبرده ۲۲ سال بعد از اجرای لورا برانیگان و یا دو سال بعد از مرگ او یعنی به سال ۲٠٠٦ میلادی، فرصت را غنیمت شمرد و گام ترانهی مذکور را تندتر کرد و در حقیقت به موفقیت قابل توجهی دست یافت و بدون اینکه بخواهد به تبلیغ بازسازی ترانه، بوسیلهی خود بپردازد؛ صدایش از طریق ماهوارهها و سیدی در سراسر جهان پیچید.
*
سورایا آرنلاس soraya arnelas خوانندهی زن اسپانیایی که در ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۲ در کشور اسپانیا متولد شده است، بعد از اینکه «لینا رفن» به اجرای جدید ترانهی (کنترل نفس) [یعنی با سرعت بخشیدن به گامهای ترانهای که لورا برانیگان جلوتر اجرا کرده بود] پرداخت؛ بلافاصله سورایا آرنلاس به شیوهی «راف» همان ترانه را اجرا کرد!
Oh the night is my world
City light painted girls
In the day nothing matters
It’s the night time that flatters
In the night no control
Through the wall something breaking
Wearing white as you’re walking
Down the street of my soul
You take myself you take my self control
You got me living only for the night
Before the morning comes
A story’s told
You take myself you take my self control
Another night, another day goes by
I never stop myself to wonder why
You help me to forget to play my role
You take myself you take my self control
I, I live among the creatures of the night
I haven’t got the will to try and fight
Against a new tomorrow
So I guess I’ll just believe it
That tomorrow never comes
I say night I’m living in the forest of my dream
I know the night is not as it would seem
I must believe in something
So I’ll make myself believe it
That this night will never go
از آنجا که از ترجمهی لفظ به لفظ، معنای قابل توجهی اراده نمیشد لذا تلاش کردم که مفهوم اصلی ترانه را داخل « » بیان کنم!
*
اوه! «آه»
دنیای من «تمام زندگیام» شب است و نور «چراغانی» شهر و رنگآمیزی دختران «دخترانی که لباسهای رنگارنگ پوشیده اند»
در روز هیچ چیز اهمیت ندارد. «در تاریکی نورها جلوهی اصلی اجسام و محیط را نشان میدهند»
این شب است که مرا بهسوی «نور و عشق و رویا» میکشاند.
در شب «نورانی» کنترلی وجود ندارد «نمیتوانم خود را کنترل کنم و به تماشای نور نروم»
بین دیوار بعضی چیزها در حال شکستن است «در روشنایی روز، زیباییها جلوهی اصلی اجسام و محیط را نشان نمیدهند»
و تو «ای دوست» در حال قدم زدن لباسی سفید به تن کردهای!
در خیابان «شهر نورانی» روح مرا مسخ میکنی.
تو مرا از خود، بیخود میکنی
تو مرا از خود بیخود میکنی
من فقط برای زندگی کردن در شب آفریده شدهام.
قبل از اینکه صبح فرا رسد. داستانی گفته شد. «هر شب قبل از طلوع هر آفتاب ماجرایی رویایی روی میدهد»
تو مرا مسخ میکنی، «تو مرا از خود بیخود میکنی و مرا به عالم دیگر میبری»
یک شب دیگر، یک روز دیگر میرود، با این امید که از کارم دست نمیکشم «به گردش در شبهای نورانی ادامه میدهم»
جای تعجب است که چرا به من کمک میکنی تا گردش کردن در شب را فراموش کنم «سعی میکنی کاری کنی تا من این شبگردیها در شهر نورانی را فراموش کنم»
تو مرا مسخ میکنی و به عالم دیگر میبری.
من، من در میان موجودات شبزندهداری میکنم!
من این توانایی را ندارم تا علیه فردایی جدید مبارزه کنم، بنابراین امید و ایمان خواهم داشت که این شب به پایان نمیرسد و فردایی وجود نخواهد داشت.
من میگویم:
هر شب در جنگل «مکان با صفای» رویاهایم زندگی میکنم!
میدانم شب آنگونه نیست که به نظر میرسد.
من باید ایمان داشته باشم، به این چیزها!
پس خود را به این باورها مقید میکنم که این شب هرگز به پایان نخواهد رسید.
فضلالله نکولعل آزاد
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com