محمد پیمان
★
سلام دوست عزیز ! با آرزوی سلامت و توفیق !
مسوده ی این غزل دست آقای مجید شفق بود که در راه تبریز ، بنده در هنگام رانندگی می گفتم و ایشان لطفاً می نوشتند و بعد هم بدون بازبینی به همان وجه درکتاب شاعران تهران چاپ کردند . بی جا ندیدم با همین توضیح صورت درست آن را در وب سایت خودتان درج فرمایید . البته یکی دو شعر دیگر هم در غزلهای شاعران امروز به لطف ایشان چاپ شده که نسخه ی صحیح آن نزد ارادتمند است که در فرصتی مناسب تقدیم می کنم . با سپاس !
خط انتها
عاشقانه می رفتم ، تازه ابتدایت را
ای رهی که دیدم زود ، خط انتهایت را
ای سراب ناکامی ، راه آرزو بودی
طی نگشتی و کشتی ، اسب باد پایت را
جاده ی بلند من ، ای امید من ! ای زن !
برده ای ز یاد انگار مرد آشنایت را
بر لبان لرزانت ، گرچه مهر خاموشی است
می کند دلم احساس گرمی صدایت را
آخرین نگاه ما اول جدایی بود
دیدی اشکم و دیدم بغض و های هایت را
ای بلای دامنگیر ! در جهان تنهایی
این چنین مکن خالی ، پشت مبتلایت را
همچو ابر بارانی ، غمگنانه می بارد
دیده تا دل تنگم می کند هوایت را
مرکب نجیب من ! کرده ای رها در باد
همچو آرزوهایم ، یال دلگشایت را
مرغ عشق من بودی ، باز سرنوشت اما
از سرم گرفت آخر ، سایه ی همایت را
رفتی و ندانستی در دلم نمی گیرد
بعد ازین کسی دیگر در زمانه جایت را
شاعر : محمد پیمان
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com.