الهی
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی
کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر آب از او آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسردهام را
فروزان کن چراغ مردهام را
ندارد راه فکرم روشنایی
ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه ی راز
ز گنج راز در هر کنج سینه
نهاده خازن تو سد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به سد رنج
پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج
چو در هر کنج سد گنجینه داری
نمیخواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میباید ، دگر هیچ
شاعر : وحشی بافقی
★
دعاهای سحر
دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد
زبان کز شکوهام پر زهر بود اکنون شکر دارد
دگر راه کدامین کاروان صبر خواهد زد
که چشمش سد نگهبان در کمینگاه نظر دارد
دعاهای سحر گویند میدارد اثر آری !
اثر میدارد اما کی شب عاشق سحر دارد ؟
ز هر کس بیشتر مهر تو دارم وین دلیلم بس
که هر کس را فزونتر مهر حسرت بیشتر دارد
عجب نبود ز وحشی گریههای تلخ ناکامی
که زهر آلوده پیکانهای حسرت بر جگر دارد
شاعر : وحشی بافقی
wew.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com