مجید شفق نکولعل آزاد

قفس !


درون غبار قفس رفتم از دست
منی که درخشنده خورشید بودم
منم اینک و این پر و بال خونین
منی که در آفاق پر می گشودم


مبین این زمانم به کنجی خزیده
سرِ خود نهاده به زانویی از درد
که وقتی مرا نیست شوق پریدن
ز خواب سحرگاه بیدار می کرد


الا ای شما فوج مرغان آزاد !
چه دانید طعم هوای قفس را
بسی دارم از این هواها شکایت
اگر بشکنم میله های قفس را


قفس ، میله دیوار ، ظلمت ، خموشی
همین هاست احوال ما مبتلایان
پریدن افق ، روشنی ، بی نهایت
خوشا حال و روز شما ، ای رهایان !


شاعر : مجید شفق
www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

 ★

آه بگذار !


تا بپیچم به برگ بوسه ی خویش
گلِ سُرخ شکفته ای است لبت
تا کنم با نوازشش بیدار
لذت خواب رفته ای است لبت

بوسه ی من پرنده ای تشنه است
این زمان پر زده به سودایت
تا بنوشد زلال لذت را 
جرعه ، جرعه مگر ز لبهایت 

بوسه هایی که دیری و دیریست 
منتظر مانده بر لب من و تو 
تا چو همزاد اختران سپهر 
بنشینند در شب من و تو


بوسه هایی به گرمی خورشید 
سر زده از طلوع چشمانت 
آمده از لبان من بیرون 
رفته در مغرب گریبانت


انتظار ، انتظارِ طولانی
آه ! بگذار تا بسر برسد
کاش یکروز روی لبهامان
بوسه هامان به یکدگر برسد

شاعر : مجید شفق
www.www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

 

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۷ |