نیمایوشیج (علی اسفندیاری)
پدر شعر معاصر ایران
نیمایوشیج پدر شعر معاصر
[علی اسفندیاری مشهور به نیمایوشیج]
روزگاری بس غریب بود ...؛
روزگاری جناب غزلسرا، نه از روی احساس بلکه به منظور تفنّن و طبعآزمایی، غزلی بیاحساس میسرود!
شعر در مرداب تقلید غوطهور میشد! فرمان، فرمان قافیهی مستبد بود و غزلسرا جز راه تقلید نمیپیمود!
آری روزگار عجیبی بود! در آن هنگام که هنر غزلسرایان در قفس تقلید محبوس و کلام شاعران وجود مکرری گردیده بود و شعر تنها در قالب غزل و قصیده و گاه به منظور بهاصطلاح، نوآوری بهصورت مستزاد به بازار هنری عرضه میشد. در آن دوران که قافیهپردازان تمامی نظمهای سست و شبه غزل خود را از یکدیگر رونوشت میکردند و واژگانی جز بلبل و شمع و گل و قافیههایی جز میخانه، پروانه، بتخانه، ویرانه و کاشانه نمیشناختند. در آن زمان که غزلسرایان، چونان سرباز، گوش به فرمان قوافی مستبد به چپ و راست میتاختند و از سر اجبار برای هر قافیه بیتی میساختند و به زعم باطل خود، به غزلی میپرداختند. در آن هنگام که غزلسرایان برای یک اندازه کردن تعداد هجاها و در نتیجه ارکان عروضی مجبور بودند، قسمتی از مقاصد خود را ترک کنند و یا حشوی بدان بیفزایند. در آن دوران که بیان اندیشه، قربانی قافیههای سرکش میشد و احساس را در پیشگاه قوافی سر میبریدند؛ نیمایوشیج در جایگاه رفیعتری پای نهاد و با اعتماد به نفسی کامل، نور اندیشهی خود را بالاتر گرفت و با دید وسیعتری به شعر فارسی نگریست. از این روی؛ انقلابی عظیم در صنعت و ساختار شعر کهن پدیدار کرد که مهمترین آن عبارت است از:
{۱ - کوتاه و بلند کردن مصاریع به ضرورت بیان احساس و اندیشه و نه از روی تفنّن "قلم کشیدن بر تساوی تعداد ارکان عروضی" در اوزانی که این اقدام میسّر است.
مانند: بحر هزج سالم و بحر رمل سالم}
{۲ - تغییر دادن و پس و پیش کردن قافیهها و بندبند کردن شعر که هر بند از چند مصراع کوتاه و بلند تشکیل شده و در نهایت قافیه دادن به آخرین مصراع یا هر بند پایانی!
مانند: قطعهی نیمایوشیج «مهتاب» و یا قطعهی زیبای مهدی سهیلی «سرود قرن»}
و در شیوهی سادهی نیما، شاعرانی چون نادر نادر پور «شعر انگور»، فریدون مشیری «مهتاب شب»، مهدی اخوان ثالث «زمستان»، فروغ فرخزاد «راز حلقهی زر»، سیاوش کسرایی «درخت»، هنر خود را در معرض نمایش قرار دادند!
{۳ - استعمال واژههای مأنوس و صمیمی معاصر ولو دیگر شاعران آن را بکار نگرفته باشند و با استخدام آن سخت مخالفت ورزند}
در اولین پایه که مربوط به کوتاه و بلند کردن مصاریع است و در نتیجه ارتباطی خاص با وزن آهنگین دارد؛ نیما وزن را لازمهی شعر میداند و در اینباره میگوید: ⬇
[[[به نظر من شعر بیوزن (!) {کلام بیوزن} شباهت به انسانی برهنه و عریان دارد. ما میدانیم که لباس و آرایش میتواند به زیبایی انسان بیفزاید. در این صورت من وزن را چه بر طبق کلاسیک و چه بر طبق قواعدی که شعر آزاد را بوجود میآورد، لازم و حتمی میدانم. وزن «شعر» باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. همانطور که حرف میزنیم، شعر باید بیان کند. وزن میبایست تابع معنا باشد نه معنا تابع وزن]]]
«مصاحبهی نیمایوشیج دربارهی سبک پیشنهادی خود» ↗
و امّا..؛ وزن از ضروریات شعر است و به کالبد کلام روح میبخشد اما اگر بهصورت دولختی و مونوتن مورد استفاده قرار گیرد، علاوه بر این که دست و پای شاعر را به هنگام ابراز اندیشه میبندد و مانع بیان دقیق احساسات میگردد، بلکه امکان دارد، مخاطب را از شنیدن حالات یکنواخت، خسته و در نتیجه از شنیدن غزلهای مونوتن طولانی گریزان کند.
در غزل چه بسا ممکن است، مصرعی ناب به ذهن آدمی خطور کند و شاعر مجبور باشد، برای تساوی ارکان یا تعداد افاعیل عروضی و دولختی سرودن شعر، قسمتی از مقاصد خود را ترک کند و یا حشوی بدان بیفزاید که این عمل شاعر را سخت حسرت بهدل میکرد. نیما با ایجاد و ارائهی سبک خود بر این حسرتها قلم میکشد و کلام را ناب میسازد. [البته میتوان بر بخشی از طرح نیما ایراداتی وارد کرد امّا چون او یکهتاز عرصهی نوآوری در زمینهی شعر معاصر است، کسی را یارای خرده گرفتن بر او و اندیشههایش نیست و اگر بر پارهای از عقایدش اعتراضی وارد است میبایست با احترام و همراه توجیه علمی ایراد گردد]
اما با این همه؛ جای بس شگفتی است که نیما هنگام ارائهی سبک خود مورد اهانت و تمسخر عوام و خواص قرار میگرفت امّا امروزه از هر کس ایرادی سر زند، برای سرپوش گذاشتن به روی آن و اصولی نشان دادن اقدامش، آنرا به نیما نسبت میدهد و میگوید: نیما گفته است.
چند تن از به اصطلاح پیروان راه نیما که خود را متمّم راه او میدانستند و اکثر آنها در قید حیات نیستند؛ به منظور آزادی در بیان، مصاریع را کوتاه و بلند کردند تا کلام را ناب سازند و در نتیجه از شرّ واژگان زائد مصون بدارند اما غافل از اینکه شعرشان از گزند سکتهها و حشوهای قبیح در امان نبوده و گاه معنا را
از بافتههاشان ربودهاند. در آثارشان بیرحمانه بر شعر فارسی تاختند. گاه در میانهی شعر (!) وزن را به نثر بدل ساختند و گاه از وزنی به وزن دیگری پرداختند اما دریغ که گروهی کمسواد علاقمند به شعر پارسی خود را باختند و حقایق را از اراجیف تمیز نداده و در نهایت شعر راستین را نشناختند! آن بزرگان خود را مدرنیسم و از پیشگامان شعرنو (!) معرفی کردند تا مردم را بفریبند و بدین طریق بتوانند، نامشان را بهعنوان شریک نیما در راه ایجاد شعر امروزی (!) در تاریخ ادبیات ثبت کنند اما نیمایوشیج از قصد آنها آگاه شد و هشدارهای لازم را به گوش خواص رساند!
نیما در اینباره میگوید: ⬇
[[[بسیاری از اشعار من بر طبق میل من وزن نگرفته و مقبول نظر من نیستند. من این بنا را به تدریج کامل کردهام. من از آن اشعار از نظر وزن عیب میگیرم. قطعاتی که جوانان در این سالها به سبک من ساختهاند؛ از حیث وزن، هرج و مرج عروضی ایجاد کرده است. مصاریع «از لحاظ معنوی» در آنها استقلال ندارند و هیچ قاعدهای استقلال آنها را تضمین نمیکند. چرا که اکثرشان طویلساز هستند. تمام اشعار من از نظر وزن آزمایشی بود، قطعاتی که خوبتر وزن گرفته «مهتاب، آی آدمها، قوقولی قوقو، وای بر من، مرغ آمین» است که وزن مناسب خود را گرفته است. این یک نوع انتحار برای ذوق است، این قبیل جوانان خود را به پرتگاه پرتاب کردهاند. وزن را میبایست تابع معنا کرد، نه معنا را تابع وزن شعر! از یک مصرع یا یک بیت وزن تولید نمیگردد، بلکه از تکرار مصاریع و ابیات وزن بوجود میآید. تنوع در وزن اشعار بعضی از جوانان که وزن را از زیبایی انداخته است؛ از این اشتهای آنها تراوش کرده است که قدم جلوتر را در راه تکامل «شعر» برداشتهاند]]]
«مصاحبهی نیمایوشیج در توجیه و معرفی سبک خود» ↗
نیما در مصاحبهی مذکور خود بر دهان تازه به دوران رسیدهها و سودجویانی میزند که برای توجیه آثار متدنّی خود تمامی آثارش را بیعیب و نقص و متعالی معرفی میکنند تا از این رهگذر بتوانند بهشهرت قابل توجهی دست یابند و متأسفانه به اشتهار فراوان نیز دست یافتند!
نیما خود به آزمایشی بودن اوزان اشعارش معترف است و اعلام میکند: بسیاری از اشعار من وزن مناسب خود را نگرفته و مقبول نظرم نیست! همچنین هوشیارانه شاعران(!) معاصر خود را متهم به ایجاد هرج و مرج عروضی میسازد! او کسانی را متهم ساخت که یک شعر را در بحرهای گوناگون عروضی میآفریدند و از روی تفنّن به کوتاه و بلند کردن مصاریع میپرداختند و گاه تا حدی آن را بلند میکردند که شعر به بحر طویل نزدیک میشد و یا کمکم حالت نثر پیدا میکرد و گهگاه نثرهای شعرنما که عاری از معنا بود؛ میسرودند و آن را بهعنوان شعرنو (!) به مردم مرز و بوم خود معرفی مینمودند.
همانطور که گفته شد، در سبک نیمایی میتوان به ضرورت بیان احساس و اندیشه مصاریع را کوتاه و بلند کرد اما تا جایی که شعر از وزن خارج نشود (سکتههای قبیح پدیدار نگردد) و تعداد سیلابها تا حدی نباشد که وزن شعر حالت بحر طویل پیدا کند.
برای نمونه؛ در بحر هزج سالم که دارای چهار «مفاعیلن» و شانزده سیلاب است؛ میتوان به ضرورت بیان اندیشه مصاریع را کوتاه و بلند کرد و (چهار، هشت، دوازده، شانزده، بیست و حداکثر تا بیستوچهار سیلابی) سرود اما اگر تعداد هجاها از بیستوچهار، تجاوز کند؛ شعر حالت نثر پیدا میکند و خواننده میبایست آن را یک نفس بخواند! بنابراین بهتر است؛ تعداد سیلابها از بیست بیشتر نباشد! چرا که در صورت خلاف این واقعه اگر خوانندهی بیچاره بخواهد، میان مصرع نفسی تازه کند، سکتهخوانی میکند و به اصطلاح وزن شعر با این نوع خوانش میشکند!
یک مدعی دیگر که هم اکنون در قید حیات نیست، قطعهای را بهاوزان مختلف میسرود و گاه بهنثر بدل میساخت و این نشانهی آن است که گویندهی محترم، اصولاً دریافت صحیحی از وزن شعر نداشته است و اگر به بیانات مذکور نیمایوشیج دقت کرده باشیم، درمییابیم، نیما این گروه پراشتها را سودجویانی معرفی میکند که قصد داشتند خودشان را به عنوان بانیانی معرفی کنند که قدم جلوتر را در راه تکامل شیوهی نیمایی برداشتهاند!!
وزن آهنگین عبارت است از: آراستگی و هماهنگیهای لازم در هجاهای هر مصرع شعر!
در حقیقت ریتم و آهنگ شعر فارسی بر مبنای نظم میان سیلابهای کوتاه و بلند بنا میگردد. توقف یا عدم جریان خون را در رگها، سکته مینامند. از همین روی؛ وزن شعر نیز از چنین خصوصیاتی برخوردار است که اگر از گردش باز ایستد سکته روی خواهد داد! به عبارتی دیگر: گردش وزن در شعر مانند جریان خون در رگهای آدمی است که کوچکترین وقفه یا تغییری در آن موجب بوجود آمدن سکته میگردد. وزن به کالبد کلام روح میبخشد و موجب آرامش و التذاذ روح و روان آدمی میشود. یکی از قابلیتهای وزن در این است که به حفظ شعر در ذهن آدمی کمک میکند!
به قول «اسپنسر» [[[وزن از تلاشهای ذهنی آدمی بهمنظور حفظ شعر در حافظه میکاهد]]]
اگر تاکنون بر سر برخی از واژگان غزلهای حافظ شیرازی، بحث و جدلی صورت میپذیرد و واژهای بهعنوان کلمهی گزیده شدهی حافظ مطرح میشود، در وهلهی اول فقط بهعلت موزون بودن کلام اوست! زیرا وزن اجازهی ورود و خروج یک سیلاب که هیچ؛ حتا یک حرف ساکن را هم در شعر نمیدهد و بدین صورت شعر تا حدود زیادی از خطر تحریفات مصون و ماندگار باقی میماند.
فراموش نمیکنیم؛ عقاید شعری نیما گاه با تناقضهایی همراه است که این فرود و فرازها برای طرح دهندهای چون او بسیار طبیعی است!
نیما اگر چه طرح کوتاه و بلند کردن مصاریع را به ضرورت بیان احساس و اندیشه، پیشنهاد میدهد اما در ادامه ایجاد سکتهها و از یک وزن به وزن دیگر پرداختن را رد نموده و آن را هرج و مرج عروضی نام مینهد اما با وجود این در جایی دیگر خواننده را به آرام خواندن اشعارش دعوت میکند تا کمکم بهوسیلهی مکثهای نابجا وزن اصلی شعر، از ذهن خواننده زدوده شود و متوجه سکتههای قبیح در نتیجه تغییر وزن نگردد.
این کلام با اندیشههای خود نیما همخوانی ندارد! زیرا پارهای از شعرهایش برخلاف عقایدش سروده شده و خود بدان معترف است. در حقیقت او نمیدانست با آن دسته از اشعارش که برخلاف نظرهایش است، چه کند!
نیما از یک سو، سکتههای قبیح و تنوع در وزن را مردود میشمارد و از دیگر سوی در پارهای از اشعارش سکتهها و در نهایت جایجای تغییر وزن به چشم میخورد. البته از آنجا که او در حال تکامل اندیشههایش بود، بسیار طبیعی است که این تناقضها در کلامش مشاهده شود. فرض کنیم، در اتوبانی با سرعت صد کیلومتر در ساعت در حال رانندگی هستیم. جادّه بسیار هموار است و از صاف بودن جاده و در نهایت از نرمی حرکت [مانند وزن شعر] لذت میبریم. اگر ناگهان با دستاندازی روبرو شویم؛ برای اینکه از نرمی حرکت نکاهیم؛ میبایست سرعت را کم کنیم و به آرامی از روی دستانداز عبور کنیم. در اینجا ما فقط خرابی جادّه یعنی: دستانداز [مانند سکتههای قبیح] را متوجه نشدیم، وگرنه دستانداز به قوت خود همچنان باقی است. حال اگر از روی آن با سرعت عبور کنیم، وزن حرکت شکسته و موجب ناراحتی سرنشینان میشود!
پیشنهاد نیما چیزی شبیه به این است. اگر ما به گفتهی او شعر پرسکته را آرام بخوانیم؛ فقط سکتههای قبیح را متوجه نمیشویم اما همچنان آن سکتهها بر سر جای خود باقی است!
در فن بیان میآموزیم که به ضرورت معنا میبایست روی کلمات تاکیدی «تکیه» و از روی کلمات معمولی «شتاب» کرد! ما در علم عروض میآموزیم که هجای کوتاه را میبایست (بدون مد) کوتاه، بیان کرد و هجای بلند را بلند و هجای کشیده را کشیده!
اما امروزه گروهی برای قرائت آثار متدنّی گویندگان شعرنشناس، خلاف عمل کرده و سیلابهای کشیده را بلند و هجاهای بلند را کشیده بیان میکنند تا کسی متوجه سکتهها در وزن شعر نشود و یا هنگام روخوانى از کنار سکتههای قبیح، به گونهای عبور میکنند که شنوندهی بیچاره متوجه شکسته شدن وزن نمیگردد و این کاری غیراصولی است!
فراموش نشود؛ از آنجا که در سبک نیمایی، وزن شعر میبایست به گفتگو نزدیک و سلیس و روان باشد، بنابر این بهتر است، شاعر در این سبک از تسکین (تبدیل دو هجای کوتاه به یک هجای بلند) پرهیز کند!
در دومین پایه که مربوط به ضرورت قافیه است؛ نیما میگوید: شعر بیقافیه مانند آدم بدون استخوان است!
قافیه در نزد قدما بر طبق یک تمایل موزیکی بوده، یعنی عبارت بوده است؛ از تکرار "فعل آخر عروضی شعر" چنان که به آن "ضریب" میگفتند.
[این عبارت نیمایوشیج اصولا نادرست است. چون قافیه برخلاف زعم نيما، در نزد قدما فقط فعل آخر عروضی شعر نبوده و اصولا میتوانسته فعل و آخرین کلمهی مصاریع نباشد.
مانند: قافیه ی "درمان" در این بیت حافظ:
دردم از یار است و درمان نیز هم
که در اینجا "درمان" قافیه و "نیزهم" ردیف است. همان طور که مشاهده کردید؛ "درمان" نه فعل است و نه آخر عبارت]
نیما در ادامه میگوید: قافیه در نظر من زیبایی و طرحبندی است که به مطلب داده میشود و موزیک کلام طبیعی را درست میکند!
قافیه مقید به خود جمله است. همین که مطلب عوض شد و جملهای دیگر به روی کار آمد، قافیه به آن نمیخورد!
[این عبارت کاملا صحیح است چون قوافی فقط در جملهی مربوطه مورد اعتبار است.]
نیما در مورد قافیه، نظری مشابه وزن دارد و معتقد است، شاعر برای ابراز اندیشه میبایست بر قافیه حکمرانی کند، نه اینکه قافیه بر احساسات غلبه نماید.
در پایهی سوم؛ غزلسرایان قبل از نیما، تنها واژگان ویژهای را در شعر خود مورد استفاده قرار میدادند! زیرا گمان میکردند، اگر در شعر واژگان میخانه، ویرانه، شمع و گل و پروانه و ... نباشد، در مذهب شعری کفر ورزیدهاند اما نیمایوشیج این طرز تفکر را مردود شمرد و گفت: انتخاب کلمات نیز میبایست چون وزن و قافیه به فرمان احساس صورت پذیرد!
نیما در سال ١٢٧٤ در یوش مازندران دیده به جهان گشود. پس از پشت سر گذاشتن دوران جوانی به سرودن شعر روی آورد. اشعار نیما برای اولین بار در (روزنامهی قرن بیستم) میرزاده عشقی به چاپ رسید. پس از آن نیما تعدادی ديگر را به (روزنامهی نوبهار) محمدتقی بهار سپرد!
در ابتدای کار محمدتقی بهار و حمیدی شیرازی با نظریهی او سخت مخالفت ورزیدند تا جایی که حمیدی در انجمن شعر، نیما را به باد انتقاد و تمسخر میگیرد و به او اهانت میکند اما بهار، حمیدی را از اهانت ورزیدن منع مینماید. هراس دكتر حميدى شيرازى از اشاعهی انديشههاى نيما تا حدّى بود كه كتابى را تحت عنوان (فنون شعر و كالبدهاى پولادين آن) به رشتهى تحرير درمىآورد!
مرحوم محمدتقى بهار؛ ميرزاده عشقى را به عنوان شاعر نو و پدر شعرنو معرفى مىكند:
وه كه عشقى در صباح زندگى
از خدنگ دشمن شبرو بمرد
پرتوى بود از فروغ آرزو
آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد
شاعرى نو بود و شعرش نيز نو
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد
اما اگر تعمق كنيم مىبينيم كه نوآورىهاى عشقى روبنايى بود و براى مثال اگر مصاريع را در مستزاد كوتاه و بلند مىكرد؛ از روى تفنن بود و اين عمل به فرمان قالب شعر صورت مىپذيرفت، نه احساس و انديشه و يا قافيه ندادن به مصرع اول هر قطعه و يا ايجاد مصاريع زاید با قافيههاى ديگر در پايان هر دوبيتى در قالب (شبه دوبيتىهاى پيوسته)
و اما نوآورى نيما زيربنايى بود و او دست به ايجاد يك سبك جديد زد!
گروهی معتقدند: مرحوم میرزاده عشقی قطعهی (ایدهال یا سه تابلوی مریم) را تحت تاثیر اسلوب شعر (افسانه)ی نیمایوشیج سروده است که این اعتقاد میتواند به دور از واقعیت نباشد!
زمان سپری میشد و روز به روز بر تعداد هواداران نیما افزوده میگشت تا آنجا که پیروان دیگری به جمع هواداران نیما پيوستند. از همین روی نیما پدر شعر معاصر ایران لقب گرفت!
نیمایوشیج به سال ١٣٣٨ در شب شانزدهم دی ماه، پس از تحمل رنجها و دردهای طاقت فرسا در خانهی شخصی خود واقع در تجریش چشم از جهان فرو بست. روحش شاد!
تهران. بهار ١٣٥٩
بخش عمدهی این مقاله ۱۳ مرداد ۱۳۸۲ در ستون ادبی روزنامهی کار و کارگر به چاپ رسیده است.
فضل الله نكولعل آزاد
Www.lalazad.blogfa.com