مجید شفق

 

 

 

دوبیتی ها

 

شب روشن ؛ شب مهتابی من

گلِ سرخ و سپید و آبی من 

دگر خوابی به چشمانم نیاید 

که از عشق تو شد بی خوابی من

مرا لبریز از غم کرد و بگریخت

دلم را غرق ماتم کرد و بگریخت

دراین زندان که عالم سوز باشد

شرر در جان عالم کرد و بگریخت

کنار چشمه ی آب آمدی تو 

به چشمه با تب و تاب آمدی تو

درون برکه ای آرام دیدم 

که با پیراهن خواب آمدی تو 

میون آسمون مهتاب اومد 

نسیم نیمه شب بی تاب اومد

نسیم نیمه شب آهسته می گفت 

بخواب آسوده وقت خواب اومد

به شبها پرده ای در ساز من باش

طنین نغمه ی آواز من باش

به قصر الدشت شبهای بهاری

شراب خلّر شیراز من باش 

دگر از من جوانی را گرفتی 

نشاط و کامرانی را گرفتی 

چگونه از تو پرسم من که دیگر

تو شور زندگانی را گرفتی

گل باغم ؛ بهارت را ببینم

دو چشم پر خُمارت را ببینم

دلم خواهد بیایی در بر من 

که آن شور و شرارت را ببینم

تمام کوه و صحرا لاله زاره

همه.دشت و دمن ها چشمه ساره

قناری باز می خواند به شاخه 

که عید آمد عزیزان نو بهاره

بلور اندام شیرین لب کجایی

گل مهتاب باغ شب کجایی ؟ 

مرا کُشتی دگر از دوری خود 

بگو بامن که لامذهب کجایی ؟

مرا ای نازنین از تو سؤالی است

کجایی؟ این چه دیدارِ محالی است

پس از عهد و وفاداری که بستیم

دو روزه رفتی و امروز سالی ست

مرا گفتی که دل دریا کنم من

سرِ دل را برایت وا کنم من 

چگونه از دلم خواهی که دیگر

ز عشق و عاشقی پروا کنم من

دلم خواهد گلِ پروانه ی من 

گل گیسو ؛ گل دُردانه ی من 

به شب خواهم که از پشت کپرها

به آرامی بیایی خانه ی من 

کبوتر جان تو را بی تاب دیدم 

از این زندان رها شو ای امیدم !

برو هرجا که میخواهی بزن بال

کبوتر چاهی سبز و سپیدم

تو الماسی ؛ به چشمم کوه نوری

تو زیبایی ؛ پر از شعر و شعوری

نظیرت را نمی بینم به عالم 

مکن از عاشق دلخسته دوری

ز بس حال دلم غم خیزه حالا

غم تو بر دلم می ریزه حالا

به من گفتی به زودی بر می گردم

زمستون رفتی و پاییزه حالا

 

 

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶ |