سرودههای «صائب تبریزی» و «کلیم کاشانی» از نگاه مرحوم «مهدی سهیلی»
جمعی از ارباب ذوق و تحقیق برآنند که «صائب تبریزی» یکهتاز عرصهی شعر پارسی است و برخی بر این عقیده استوارند که او نمایندهی انحطاط شعر لطیف آسمانی این مرز و بوم است ولی من نه از آن دستهی افراطی هستم و نه از این فرقهی تفریطی! نه چون هواخواهانش او را در امر شاعری مطلق میدانم و نه همانند دشمنانش او را طرد میکنم! من بر این اعتقادم که در میان هزاران ابیات بارد و معقد و تعبیرات ناخوشایند صائب، ابیاتی بسیار درخشان و جاودانه یافت میشود که به هر خوانندهی صاحب تشخیص نشئهی شراب میبخشد و طعم و ارزش یک غزل زیبا را دارد.
شرمندهی خونگرمی اشکم که همه عمر
نگْذاشت مرا گرد به مژگان بنشیند
بنگرید (صائب) از صفتهای «خونین» و «گرم» که هر دو صفت برای «اشک» هستند؛ ترکیب تازهای خلق کرده، با معنی مستقلی که آنرا برای «اشک» صفت قرار داده و ارادهی معنی ثالثی کرده است و در مجموع لطافت معنا در سراسر بیت بر سخنشناسان روشن است و از نظر بافت و تراش کلمات در عرش زیبایی و انسجام است.
در این بیت بلند و مُنیع او دقت فرمایید:
من به اوج لامکان بردم وگرنه بیش از این
عشقبازی پلهای از دار بالاتر نداشت
بنگرید این بیت معروف او تا چه پایه لطیف است.
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری
از برای دل ما قحط پریشانی نیست
صدها از اینگونه ابیات در دیوان صائب هست ولی اگر حکم بر تغلیب دهیم، باید اذعان کرد که اکثر اشعار او همانگونه که اشارت رفت؛ دارای تشبیهات لوس، استعارات بارد و همراه با زشتی و ناهمواری الفاظ است. بدین سروده بنگرید:
از رباعی، مصرع آخر زند ناخن به دل
خط پشت لب به چشم ما ز ابرو خوشتر است
این بیت با هزار من سریشم هم به دل هیچ صاحب ذوق و ذیشعوری نمینشیند.
شاعر، دو طاق ابرو را دو مصرع و یک جفت سبیل معشوق (!) را نیز دو مصراع ... و مجموع آنها را یک رباعی دانسته، اگر از زشتی تشبیه بگذریم، باید ببینیم کدام طرف سبیل یا خط پشت لب چنگ به دل میزند؟ اگر یک طرف سبیل چنگ به دل شاعر همجنسپرست بزند که تصورش مسخره است و اگر شاعر تمام خط پشت لب را یک مصرع دانسته، مجموعهی ابرو و سبیل یک (ثلاثی) است، نه یک (رباعی!) چون ابرو دو مصراع است و سراسر سبیل یک مصراع و به هر تقدیر مجموع بیت، آنقدر ناخوشایند است که هر سخنناشناسی را بهفریاد میآورد. بدین ابیات عنایت بفرمایید:
عیبها را کیمیای فقر میسازد هنر
بر لباس تنگدستان پینه نبود پارگی!
★
بیاض گردن او گر بدست من افتد
چه بوسههای گلوگیر انتخاب کنیم
★
بهذوقی باده در جام سفالین ریختم «صائب»
که از طاق دل فغفور چین افتاد چینیها!
★
ز خط پشت لبت زنده میشود دلها
چنین بود چو کند سبزه آب حیوان سبز
دل حریص بزنک قساوت آلوده است
که نان همیشه گدا را بود در انبان سبز
اگر گشایش دل خواهی از بلا مگریز
که دانه میشود اینجا ز تیر باران سبز
★
از اینگونه ابیات که هیچگونه مرز مشترک با شعر واقعی ندارد؛ هزارها بیت در دیوان صائب میتوان یافت.
من نمیدانم، چه انگیزهای صائب را برانگیخته که از شعر یکدست و خوشلفظ عراقی به سبک هندی یا اصفهانی یا بهقول هواخواهانش بهسبک «صائب» پناه ببرد!
شاید تقلیدهای مهوع مقلدان حافظ و سعدی و تکرار مضامین و تشبیهات و استخدام الفاظ بخشنامهای شاعران متمسک به سبک عراقی، صائب را بهفکر نوجویی و نوگرایی واداشته و هوس نوجویی و تجدد، صائب را از مرحلهی شعر اصیل و واقعی دور کرده است.
بههر حال اگر انصاف را به داوری برگزینیم و بر مسند قضا بنشانیم باید بگوییم؛ برخی از تکبیتهای صائب لطف و طعم یک غزل دلنشین عراقی را دارد و اکثر اشعارش نیز به علت غرابت با طبع و ذوق سلیم بهزیر گرد فراموشی اعصار و قرون خواهد رفت، کما اینکه در زمان ما هم چنین است.
اگر نامی از صائب و کلیم هست؛ بهمدد همان تکبیتهای رخشنده و ارزنده و چند غزل معدودی است که تقریباً یکدست است و لطف و روانی غزل عراقی در آن است، نه بهسبب غزلهای ناهموار و درشتناک و مضامین معقد و پیچیده!
نوعاً تکبیتیهایی که مورد پسند کجسلیقگان است، بهفرمول ریاضی بیشتر شبیه است تا به شعر!
حال که سخن از کلیم رفت؛ بد نیست که اشارتی هم به این شاعر هم مکتب و هم مشرب (صائب) بشود.
در زمانیکه کاملاً با دیوان (کلیم) همخویی نداشتم؛ چند غزل از او شنیدم که سخت بهدلم نشست.
آن غزلها با این مطلعها شروع میشود:
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
★
نه همین میرمد آن نوگل خندان از من
میکشد خار در این بادیه دامان از من
★
چو شمع، گرمی آن بیوفا زبانی بود
شکفتگیش گل کینهی نهانی بود
★
ابر را دیدیم، چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت
با خواندن این غزلها که تقریباً تمام ابیاتشان یکدست، دلپذیر، دلنشین و از بدلفظی و تعقید سبک اصفهانی برکنار است؛ کلیم شاعری تواناتر از صائب در نظرم جلوهگر شد ولی وقتی در دیوانش به جستجو پرداختم؛ دریافتم که بسی بدلفظتر از (صائب) است و دیوانش برخلاف صائب از تکبیتهای دلپذیر تقریباً خالی است. نکتهی مهمی که در اینجا یادآوریاش را لازم میدانم؛ این است که علاوه بر معایب اشاره شدهی در سبک هندی یا اصفهانی، عیبی بزرگ در شاعران این سبک است و آن عیب این است که شاعر سبک اصفهانی نوعاً برونگرای است و کمتر به درونگرایی میپردازد. شاعر این سبک در ضمیر مکنونات خویش کاوش نمیکند، در خود فرو نمیرود تا از خویش مطلبی را بیرون بکشد و عرضه کند او چون حافظ در اندرون خستهاش غوغایی نیست که در عین خاموشی فریاد بزند. درد و احساس شاعرانه در کار شاعران این سبک یا مطلقاً نیست یا طرفه و نادر است. شاعر سبک اصفهانی به فریادهای در گلو شکستهی خود لباس لفظ نمیپوشاند. اصولاً در شعر پیروان این سبک، طنین فریادی جهانگیر، نوای ضجهای شورافکن و اصالت اندیشهای شاعرانه راه ندارد. او از (میانه غلیان) خراطها، از (وصله زدن) خیاطها، از آبلهی آبلهرویان و از آسمان و ریسمان مضمون میتراشد و میسازد. او با دیدهی سر به جهان مینگرد، نه با دیدهی دل!
از درون خویش الهام نمیگیرد و حال آنکه شاعر واقعی کاری شبیه پیغمبری دارد و بایستی در خویش فرو رود و فریاد درون را روی کاغذ به صورت کلمه بپاشد.
دقت فرمایید؛ وقتی اندیشهی اصیل، جای خود را به مضمونسازی متصنعانه میسپارد، شعر (صائب) به این صورت درمیآید:
ز پستی بر فلک از پاکی گوهر شود شبنم
ز چشم پاک با خورشید همبستر شود شبنم
به عشق پاک کردم صرف، عمر خود ندانستم
که از تردامنی با غنچه همبستر شود شبنم
★
شاعر در مطلع شعر، (شبنم) را (پاک گوهر) و (پاکچشم) میخواند و از دولت همین (پاکی گوهر) او را به خورشید میرساند ولی در بیت دیگر همان غزل (شبنم) را (تردامن) میداند و با (غنچه) همبسترش میسازد!
اگر شاعر قصدش مضمونسازی بود و اندیشهاش اصالت داشت؛ اینگونه غزلی (حرامزاده) و عدم اصالت و صمیمیت در اندیشهاش بهچشم نمیخورد و شعرش اینگونه به اصطلاح کوسه و ریشپهن نبود.
اینجاست که باید گفت؛ ﴿ صنعتگری پیشهای دیگر است و شاعری هنری دیگر﴾
اصولاً باید بدانیم اینکه گفتهاند:
(الشعراء امراء الکلام) [شاعران پادشاهان سخنند]
سخنی پسندیده است یا مطرود؟
شاید این سوال پیش بیاید که با این عقیدت چرا به انتخاب شاهکارهای آنان پرداختم و آیا با این توصیف (صائب) و (کلیم) میتوانند صاحب شاهکاری باشند یا نه!
در پاسخ باید بگویم با تمام این معایب که در کار (صائب و کلیم) موجود است؛ همانگونه که در صدر مقاله اشارت رفت؛ نمیتوان (صائب و کلیم) و شعرای هممسلک آنان را بهطور کل کنار گذاشت. بهخصوص که در مذهب (صائبدوستان) و (کلیمشناسان) سخنان من کفر محض و ذنب لا یغفر است و بهعلاوه این بنده بر برخی از اشعار (صائب و کلیم) سخت عشق میورزم.
من در دیوان صائب و کلیم تکبیتیهایی دیدهام که از یک غزل خوب گیراتر و پرجذبهتر است و بدین سبب به انتخاب بهترین اشعار آنان پرداختم تا هم برای خود مجموعهای منتخب فراهم آورم و هم برای عاشقان صائب و کلیم! در مورد اطلاق (شاهکار) به این مجموعه تذکار این نکته لازم است که هر شاعر در حد خود و روش شاعرانهی خویش شاهکارهایی دارد و بهترین اشعار هر شاعر شاهکار همان شاعر است.
باری من در انتخاب شاهکارهای صائب و کلیم منتهای کوشش را بکار بردم و نسخ مختلف هر دیوان را در هر جا که به دستم رسید با علاقهی تمام در زیر ذرهبین دقت نهادم و دانههای الماسها را از دل انبوهی ذغال جدا کردم و سره را از ناسره برگزیدم و بر این اعتقاد هستم که بهعنایت خداوندی کوششم بهثمرهی مطلوب رسیده است تا سخنشناسان بیغرض چه بیندیشند.
مرداد ۱۳۴۶. مهدی سهیلی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com