باغ پیرهن

ز باغ پیرهنت، چون دریچه ها وا شد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رها ز سلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشم ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی:

جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخی بود

به نام تو که در آمیختم گوارا شد

فرشته ها تو و من را به هم نشان دادند

میان زهره و ماه از تو گفتگوها شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

شتاب خواستنت این چنین که می بالد

به دوری تو مگر می توان شکیبا شد ؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهربان بشود با دل من اما شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که

به روی شانه ی تو با لب من امضا شد 

شاعر : استاد حسین منزوی

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ |