علیرضا شتابی متخلص به "باران"
متولد ۱۳۵۳ شهرستان سراب
دارای مدارک ادبیات و حسابداری
داستان نویس و شاعر معاصر
آغاز شعر سرایی از چهارم دبستان
عضو انجمن های ادبی تهران. استان
آذربایجان شرقی و استان اردبیل
بیش از یک دهه فعالیت و همکاری با مطبوعات مختلف کشوری دهه ۸۰
منتخب جشنواره کشوری شعر جوان در سال۸۴
شاعر برتر شهرستان سال ۸۷
داور جشنواره کشوری شعر جوان سال ۸۸
برگزیده کنگره شعر عاشورایی سال۸۹
شاعر منتخب جشنواره بسیج استان اذربایجان شرقی سال ۹۱
مهمان ویژه برنامه محفل ادبی رادیو سال۹۳
بداهه سرایی و اجرای برنامه زنده در تلویزیون سال ۹۴
چاپ مجموعه بوی باران(غزل) سال ۹۴
بداهه سرایی و اجرای برنامه زنده تلویزیونی سال۹۵
مصاحبه ویژه با مجله مشعل مختص شرکت نفت ایران سال۹۵
آیین رونمایی کتاب(بوی باران) در انجمن ادبی شبدیز تهران سال ۹۵
تالیف و چاپ ۸ عنوان کتاب داستان کودکان سال ۹۶
اجرای برنامه بداهه در رادیو برون مرزی آذربایجان شرقی در بهمن ۹۶
منتخب جشنواره بین المللی شعر ترکی کشور قبرس بهمن۹۶
چاپ گزیده اشعار با عنوان ( من اهل زمین نیستم) دی ماه 98
منتخب جشنواره بینالمللی شعر رضوی خرداد ۱۴۰۲___
#علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
نمونه شعر او:
بر مرده اگر دم اثری داشته باشد
کفر است که عیسی پدری داشته باشد
شایستهی قدیسهترین مریم دنیاست
كز جنس خدایش پسری داشته باشد
تا پاک شود آینه از گرد حقارت
باید به حقیقت نظری داشته باشد
قانون کثیفی ست که در عالم خاکی
آقا شود آن کس که زری داشته باشد
دل میکَنَد از لذت زیبایی ظاهر
هر کس به درونش سفری داشته باشد
آزاد شود از قفس نفس یقیناً
مرغ دل اگر بال و پری داشته باشد
من اهل زمین نیستم آن سوی افقها
“شاید کسی از من خبری داشته باشد“
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
تنهایی
"خدا کند که بیایی" دعای تنهاییست
بیا که روی تو مشکل گشای تنهاییست
دوباره سهم سفر با تو ، بی تو بودن شد
دلم اسیر غم جادههای تنهاییست
و بی تو همسفرم در سراب دلتنگی
در امتداد عطش، رد پای تنهاییست
و در حوالی غم با خودم غریبه شدم
خدای من! مگر اینجا کجای تنهاییست؟
نه مونسی ، نه شریک غمی، نه هم نفسی
کسی که هیچ ندارد خدای تنهاییست
عبور ثانیه ها دلخوشم نکرده هنوز
چه سالهاست دلم آشنای تنهاییست
شاعر : علیرضا شتابی "باران"
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
بانوی باران
چیزی مرا پُر کرده بود از بوی باران
چیزی شبیه گریه بر زانوی باران
از دست این آوارگیها، بیکسیها
سر می گذارم خسته بر بازوی باران
در کوچه های غربت امشب آشنا شد
با شانه های خسته ام گیسوی باران
امشب کویر بغض من محتاج اشک است
جا مانده چشمان عطش آن سوی باران
دیدن ندارد قطره قطره اشک مردی
مردی که می خواهد تو را بانوی باران!
دیشب برایت تا بخواهی گریه کردم
پُر شد صدای شیونم در کوی باران
بر چشمهای خیس من خندید بی تو
از پشت پلک پنجره سوسوی باران
ای چشمهای خیس پاییزی چه کردید؟
شرمنده شد از روی زردم روی باران
با چشمهای خیس دیشب خواب رفتم
در بسترم جا مانده امشب بوی "باران"
شاعر : علیرضا شتابی "باران"
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
قبیله ی درد
من از قبیله ی دردم کسی چه میداند
و از دلیل نبَردم کسی چه میداند
نبرد باغ و زمستان، نتیجه معلوم است
شکست خورده و زردم کسی چه میداند
شبیه قطب شمال است قلب متروکم
همیشه ساکت و سردم کسی چه میداند
دلم پُر است پُر از حرفهای ناگفته
هنوز فاش نکردم کسی چه میداند
نه اهل منبر و مسجد نه اهل رنگ و ریا
همیشه میکده گردم کسی چه میداند
چنان گریختم از خویش، ذرّههای وجود
نمیرسند به گَردم کسی چه میداند
زمین برای من انگار کوچک است، آری
من آفتاب نوردم کسی چه میداند
علیرضا شتابی "باران"
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
نمیدانی
دلم پُر است و نگاهم همیشه بارانی
تو نیستی و نمی بینی و نمی دانی
نفس کشیدن من سخت می شود بی تو
و بیحضور تو جان می کَنم به آسانی
حریر سبز درختی صبور میپوسد
درخت سر به گریبانِ درد عریانی
مرور خاطره ها سرد می کند دل را
و دل پرنده ی سر در گم زمستانی
کنار پنجره رفتار شمعدانیها
نشان دهندهی پژمردن و پریشانی
پس از تو، کنج اتاق عکس یادگاریمان
همیشه شاهد شب گریه های پنهانی
خدا کند که بگیری سراغ بیکسیام
دعای شاعر "باران" و بیت پایانی
شاعر : علیرضا شتابی " باران "
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.comcom
دل بیچاره
بیچاره دل من که چنان است و چنین است
یک روز پُر از شادی و یک روز غمین است
از عرش فرود آمدنم جرم کمی نیست
آدم بخورد سیب سزاوار زمین است
لعنت به تو ای نفس فرومایهی آدم
عمری است که این سیبِ هوس ننگ جبین است
یوسف! بگریز از خمِ ابروی زلیخا
این خنجرِ خونریزِ هوس، تشنه ترین است
گر آب حیات است دهان و لب معشوق
گریز که آوارگیِ خضر از این است
تردید ندارم به اَنا الحَق برساند
هر چوبه ی داری که پُر از عشق و یقین است
پایان بدی داشت اگر عشق، نرنجید
تا بوده همین بوده و تا هست همین است
شاعر : علیرضا شتابی "باران"
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

زادهی عفریت شب دیو سیاه غار دزد
دشمن خورشید و با خفاشها همکار دزد
پاره شد زنجیر امنیّت به دست غولها
سلب شد حُرّیت از ما پاره کرد افسار دزد
ای "برادر" مثل عیسی آتش خاموش باش
بر صلیبت میکشد با شعلهی زنّار دزد
گندم از گندم بِروید جو ز جو، قطع یقین
گرگ زاده گرگ و آقازادهی بدکار دزد
میکند آغاز از یک تخم مرغ و میرسد
تا شتر دزدی، رفیق قافله سالار دزد
چرخ گردون خوب میچرخد به نفعش تازگی
پول پارو کردنش را میکند تکرار دزد
میخورد خونِ دلِ طفلِ یتیم و پیرزن
دیو خونآشام قصّه وارث تاتار دزد
میبرد روباه مرغ پیرزن را، کدخدا
متّهم میسازد او را میشود حقدار دزد
فصل یخبندان کلاه از ما به سرقت میبرد
میدهد احسان در عاشورا دو سه خروار دزد
میگذارد بر سرش قرآن شب احیا و قدر
میکند با مال مردم هر اَذان اِفطار دزد
خواب غفلت میبرد بعد از نماز شب مرا
میکند شبزندهداری تا سحر بیدار دزد
ضدّ اسلام و ولایت ضدّ ارزشهای دین
خونِ عَمروعاص دارد در رگش، مکّار دزد
ما جهنّم، ما دَرَک، خون شهیدان را چرا
میکند پامال ظالم پیشهی جبّار دزد
آیهی قرآن اگر یابد تحقق در وطن
با تبر باید که دستش را دهد هر بار دزد
من خلیلِ آتشِ عشقم نمیسوزم ز فقر
تکّهنانِ خالیام را هم بیا بردار دزد
شاعرِ "باران" ندارد قدرتی غیر از قلم
شک نکن، ترسد یقین از قدرت خودکار دزد
علیرضا_شتابی "باران"
@baran_shetabi
کانال بوی باران

... ﻭ ﮐﺸﺖ ﭘﺸﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﺳﯿﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻓﻠﮏ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﻓﻠﮏ ﮐﺞﻣﺪﺍﺭ ﻭ ﻭﺍﺭﻭﻥ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻏﯿﺮ ﺳﭙﺮﺩ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻧﮕﺶ ﺯﺩ
ﺗﻤﺎﻡ ﻓﻬﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﻃﻼﯾﻪﺩﺍﺭ ﺷﺮﻑ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻫﻦ
ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻋﯿﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﺳﮑﻮﺕ ﺳﻔﺮﻩﯼ ﺷﺐ، بغضِ در گلوی پدر
ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﮑﻞ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻭﻗﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺩﻧﺎ ﻭ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺳﻔﺮ ﮐﻮﻟﻪﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻨﮕﻞ ﻭﺣﺸﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺁﺭﯼ
ﺷﻐﺎﻝ ﻫﺮﺯﻩ ﻭ ﮐﺮﮐﺲ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ
ﺯﺩﻧﺪ ﺷﻌﻠﻪ ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺷﻪﺯﺍﺭ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
خودم را سخت در آغوش میگیرم و میگویم
دمت گرم ای رفیق روزهای سخت و تنهایی
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
دلخوشی یعنی خوشی در دل هویدا میشود
ای دلِ غافل که در بیرونِ دل سرگشتهایم
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
کِرمی که در دل حسرت پرواز دارد
باید برای نَفسِ خود زندان ببافد
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
چندی قلم را قیمت نان میفروشند
چندی برای نانِ شب جان میفروشند
پشتِ چراغِ قرمزِ میدانِ مادر
هان، کودکانِ کار گلدان میفروشند
دربِ کلیساها و مسجدها شده چفت
در ایستگاه مترو، قرآن میفروشند
گل کرده در بینِ جماعت نقش تزویر
با نام دین یک عده شیطان میفروشند
با گرگها هم کاسه بودند از گذشته
سگهای حیفِ نان، که چوپان میفروشند
بعد از اَذانِ ظهر، نوکر گشته آقا
در روستاها شب به شب خان میفروشند
قانونِ جنگل را عوض کردند حتی'
کفتارها دارند سلطان میفروشند
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
میخواستم برای سَرَم سایهبان شوی
دیوار و سقف خانهی بیخانمان شوی
باور بُکن به قدر خدا دوست دارمت
حتی اگر به شِرکِ دلم بد گمان شوی
من آدمم ولی نه شبیه زمینیان
شایسته نیست هم قَدَمِ خاکیان شوی
حوّای من! نرو به سراغ درخت سیب
نگذار باعثِ هوسِ این و آن شوی
خورشید و ماه دورِ سرت دُور میزنند
در آسمان قلبم اگر کهکشان شوی
بر اسبِ بالدارِ دلِ من سوار شو
تا فارغ از کشاکش و جُورِ جهان شوی
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi

دل کَندهام از لذّت شیرین دنیا
جان کَندن فرهاد بود آیین دنیا
دنیا زمستانی است باید کوله را بست
حتی ندارد مِهر، فروردین دنیا
دارد قطار عمر ما را میرساند
تا ناکجای مرگ در کابین دنیا
تالاب قوها پُر شد از بوی تعفّن
خون میچکد از پنجهی شاهین دنیا
مردی طلاقش داد دنیا را سهباره
محرابِ خون شد قیمت تمکین دنیا
تاریخ میدانست، مُهر قصّهی مِهر
جعلیست پای نامهی تضمین دنیا
کانال تلگرامی اشعار
علیرضا_شتابی "باران"
@baran_shetabi
خوب یادم هست روزِ اوّلِ پاییز بود
خسته و دلگیر بودم از خودم، او نیز بود
شوقِ رفتن برق میزد در نگاهش، چشم من
مثلِ ابرِ تیره ی دلخونِ باران ریز بود
شمع از عمق دلش میسوخت بر حال دلم
شیونِ پروانه در آتش شرارانگیز بود
ضجّه میزد شعرِ غم در ذهنِ سردِ خودنویس
استخوانِ دفترم یخ بسته روی میز بود
خاطراتِ تکدرختِ برگریزِ دفترم
سربدارانی به چنگِ لشکرِ چنگیز بود
بیستون، خلوتسرایم بود و تیشه یاورم
یارِ شیرین در اتاقِ خلوتِ پرویز بود
گر نمیکُشتند حسِ شاعری را در دلم
شهریارِ دیگری در خطّهی تبریز بود
علیرضا_شتابی "باران"
@baran_shetabi
از کاه کمتر است کوه دماوند پیش من
تا روی شانههای خدا سر نهادهام
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
گاهی دلم هوای تو را میکند ولی
سوگند خوردهام به دلم دل نمیدهم
علیرضا_شتابی «باران»
بهشتی را که من دنبال آن ویلان و حیرانم
مسیرش از جهنم هست مثل شمع و پروانه
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
مدارا میکنی با هر کسی اندازهی قلبش
و من اندازهی دریا طلب دارم حواست هست؟
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
ذلیل عشق تو هر کس نشد عزیز نگشت
مرا به عشق زلیخا و مصر حاجت نیست
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
احتیاجم نیست بر باران لطف هیچکس
آتش نمرود را من خود گلستان کردهام
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
گدای کوی تو با پادشاه یکسان است
مرا به چاه به زندان به گرگها بسپار
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
همرنگ جماعت نه، صد رنگ نباش ای دل
یک رنگی و رسوایی صدبار شرف دارد
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
یا رب تو را قسم به خداوندی خودت
برفی رسان که آدم خوبی بسازمش
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
آنشب که باران بند آمد تصمیم کبری سرسری بود
اما کسی هرگز نفهمید کبری به فکر دیگری بود
آن روزها ما بچه بودیم در آرزوی کیف تازه
کبری به فکر زنده مانی شامش فقط یک بربری بود
انشای علم و فقر و ثروت ما را جدا کرد از حقیقت
آن مرد با اسب آمد اما بیچاره کارش نوکری بود
در یک زمستان غمانگیز در گرگ و میش فصل یغما
بر گله زد صد گرگ وحشی در ذات چوپان چاکری بود
از ریزعلی باید بپرسم پیراهنش را با چه عقلی
آتش زد آیا مارک هم داشت یا که شبیه پادری بود؟
تکه پنیر پیر زن را زاغ سیه دزدیده بود و
بدنام آن شعر دبستان روباه پیر و لاغری بود
امروز می فهمم که دارا مدیون جیب مادرش بود
سارا هم از درد نداری در حسرت یک روسری بود
با خط خوش دیشب نوشتم صدبار بابا نان ندارد
صبحانه هم حتی نخوردم چون دستهایم جوهری بود
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
خاطراتت، مثلِ حلوایِ سرِ قبرِ عزیز
گرچه شیرین است اما درد و غم میآورد
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
من گلویِ زخمیِ فریادهای زخمیام
زوزهی جاماندهای از بادهای زخمیام
مثل رمّالی که از فردا بگوید نیستم
مثل آلبوم بازگویِ یادهای زخمیام
نیش زالوهای شالیزار یادم رفته است
من حریفِ زخمیِ جلادهای زخمیام
با من از شیرینیِ عشقِ زمینیها نگو
بیستونی خسته از فرهادهای زخمیام
از زمین دل کَندهام با آسمان بیگانهام
از دو سو وا ماندهی میعادهای زخمیام
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
زندگی با زور و زَر حقِ سکوتم داده است
در جهنم باز گاهی فرصت فریاد هست
علیرضا_شتابی "باران"📖🖌
🆔@baran_shetabi
از خلق پنهان میکنم آگاهیام را
در زیر پا له میکنم خودخواهیام را
کج میروند این خلق راه راست را هم
گاهی ستایش میکنم گمراهیام را
علیرضا_شتابی "باران"
@baran_shetabi
دلخسته و سیر
دلخسته و دلگیر و سیرم از خودم چندیست
از آشنا، بیگانه، از دست تو هم چندیست
عمری خیالِ سرو در سر پرورانیدم
افسوس از داغ شقایقها پُرم چندیست
جان میدهد در برگِ زردِ دفترم شعری
خشکیده در دستان من خون قلم چندیست
چون غنچهی لبتشنهای در حسرت باران
با قحطسالیها مدارا میکنم چندیست
بیهمدم و بیمونس و بییاور و یارم
تنها شریک غصّههایم گشته "غم" چندیست
گیرم که پایانِ سیاهیهای شب، روز است
در کوچهی بنبست ظلمت گم شدم چندیست
شاعر: علیرضا شتابی "باران"
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com