سالهای طوفانی!

مادر ای کرده فراموش مرا!
روح من در عطش مهر تو سوخت
و تو با کشتی باد
سالها پیش که طوفانی بود؛
به دیاری که ز نامش فریاد
رفتی و باز نگشتی هرگز
مادر!
از کودک خود
از من
آه... که به هنگام جداییمان، من
عالمی داشتم از بی‌خبری
راستی هیچ کَسَت داد خبر؟
یا تو از رهگذری از سر مهر
هیچ از کودک خود پرسیدی؟
یا به خوابم دیدی؟
بی‌تو برمن چه گذشت!
بی‌تو بر من چه گذشت!
ای به سفر رفته‌ی من
بی‌تو من بودم و یک قافله درد
بی‌تو من بودم و باران سرشک
بی‌تو من بودم و رخساری زرد
بی‌تو من بودم و من
آه ... چه‌کس می‌داند؟
بی‌تو بر من چه گذشت!
بی‌تو بر من چه گذشت!
بی‌تو در حسرت یک‌دست نوازشگر گرم
بی‌تو در حسرت یک بوسه‌ی پاک
بی‌تو در حسرت یک خانه‌ی گرم و دلخواه
بی‌تو در حسرت یک حرف لبالب از مهر
بی‌تو در حسرت یک کنج پناه
بی‌تو در حسرت و حسرت ماندم
بی‌تو در حسرت و حسرت مُردم
سالها پیش که طوفانی بود
سالها پیش که رفتی و کسَت باز ندید
سالها از پس آن سال سیاه
همچو آهوبّره‌ای بی‌مادر
همه‌کس را به‌گمانی که تویی بوییدم
همه‌جا را به‌امیدی که بیابم بازت
با دلی کوچک و چشمی نگران پوییدم
و تو افسوس نبودی جایی

دستم آنگاه که سرمای زمستانش زد
دستم آنگاه که از رعشه‌ی سرما فرسود
دست گرمی که بگیرد دستم
در همه شهر نبود
و نفس گرمترین یاور دستانم بود
و من از بی‌خبری
زیر رگبار توانگاه تو را می‌جُستم
و تو اندوه نبودی جایی
مادر! ای کرده فراموش مرا!
روح من در عطش مهر تو سوخت
و تو با کشتی باد
سالها پیش که طوفانی بود
به دیاری که ز نامش فریاد
رفتی و باز نگشتی هرگز

شاعر: دکتر محمد پیمان
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ |