دو آیینه ! 

 

پدرم با من از جوانی خویش 

سالها پیش گفتگو می کرد

 

سر و زلف مرا به سینه ز مهر

می فشرد و چو نافه بو می کرد

 

آنچه هر کس برای خود می خواست 

او برای من آرزو می کرد 

 

بازی تلخ زندگی ما را

چون دو آیینه روبرو می کرد 

 

چشم من پیری مرا می دید 

چون به ژرفی نظر در او می کرد

 

او هم ایام نو جوانی را

در من انگار جستجو می کرد

 

شاعر : دکتر محمد پیمان

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ |