مقبره
نسرین سید زوار
از مقبره ی من
پرده بردارید !
از دیگ جوشان زندگی ...،
از بارش ذره ذره نمکهای گندیدگی !
در شهر ما
کرگدن ها
رگ می زنند و
به خواب بی غیرتی
فرو می روند
تا سحرگاهان
سگها در
غبار گرسنگی فرزندان
به زنان باد در دست
نان بفروشند
قصه ای در کار نیست
من زنم
زنی که با باد
عشق می سازد
خانه می پزد
مشت مشت بر کوه آتشین
آب می پاشد و
دور از چشم عدالت
دردها می کشد
قصه منم !
تکرار مادران زمین
تکرار خلقت
کسی که
مشت مشت
یادگار خشم بر سر دارد !
قصه ی من و دیوار زندان و تف زندانبان یکیست
به کودکم بگویید
هرروز دو کیلو باد بخرد
میخواهم زندگی کنم
شاعر : نسرین سید زوار