مجید شفق

شاعر دلخسته!

قفلم و تو شاه کلید منی

خاطره ی عشق و امید منی

 

نوری و چون صبح بهاران زلال

عطر گل و نقل و نبید منی

 

رنگ بنفشه است به گیسوی تو

سبزه‌ی نوروزی و عید منی

 

نیست بهاران به سبک بالی ات

مرغ همایونِ فرید منی

 

باغچه ای پر ز گل اطلسی

سرو صنوبر وش و بید منی

 

حرف بزن ای سخنت شهد  ناب

چون هدفِ گفت و شنید منی

 

چشم تو گوید به زبان سکوت

شاعر دلخسته شهید منی

 

گشتم و للّله ندیدم کسی 

چون تو دلارا که وحید منی 

 

با تو گذشته همه ی عمر من 

همسفرِ موی سپید منی 

 

ای می دوشین پر از نوش من 

باده ی آمال بعید منی 

 

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

رؤیای رنگین !

امشب آن رؤیای رنگینِ بهاران خواهد آمد 

مثل گل از لابلای باد و باران خواهد آمد

 

یار دیرین شوخ و شیرین گیسوانش نافه ی چین

لولیانه پر ز عطر نوبهاران خواهد آمد 

 

خواهد آمد خنده بر لب پای کوبان دامن افشان

شوخ چشم من پر از نقش و نگاران خواهد آمد 

 

خواهد آمد پر تمنا عاشقانه بوسه انگیز

آنکه بودش چشم من در انتظاران خواهد آمد 

 

جلوه انگیز خیالم ماهتاب بی مثالم

از گل و از سبزه و از لاله زاران خواهد آمد 

 

چون پرستو پر گشوده بوی گلها را ربوده

مرغک زیبای من از کوهساران خواهد آمد 

 

با نسیم نوبهاری همچو آواز قناری

آن پریواره به سوی دوستداران خواهد آمد 

 

با وقاری شاعرانه شاهکاری جاودانه

روزگاری از میانِ شاهکاران خواهد آمد 

 

تا کند تعبیر خوابِ تلخ و شیرین شبم را 

بامدادی چون پیام غمگساران خواهد آمد 

 

تا بَرد دل را به قصر دور دست آرزوها 

از بهشت قصه های روزگاران خواهد آمد 

 

تا غم از خاطر مرا در برکه ی شبنم بشوید 

دستش از گل گیسویش از آبشاران خواهد آمد 

 

آن شُکوه اسم اعظم نام او را همچو مریم 

کنده بودم بر درختان یادگاران خواهد آمد 

 

بعد از اندوه شفق ها با بشارات فلق ها 

مهر من آن مظهرِ کامل عیاران خواهد آمد 

 

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

ماهتاب گمشده !

امشب چرا به گریه دلم وا نمی شود 

ماهم ز پشت ابر هویدا نمی شود

 

دل را چگونه توبه دهم از خیال عشق 

جز با صفای اشک دلم وا نمی شود 

 

زآن آتشی که شعله به جانم فکنده است 

یک شب نشد که دیده چو دریا نمی شود 

 

جز مرگ چاره نیست دلم را دریغ و درد 

کاین مرده زنده با دمِ عیسا نمی شود 

 

بیمار دل کجا رود ای دوست ؛ همتی

کاین دل به غیر مرگ مداوا نمی شود 

 

تا چون نسیم از سرِ ما پا کشیده ای

هرگز شکفته بی تو دل ما نمی شود 

 

چون بوته های مرده میان کویر خشک 

گلهای آرزوم شکوفا نمی شود 

 

ای ماهتاب گمشده در شام تار من 

چشمت چرا ستاره ی شبها نمی شود 

 

عشق مرا اگر بپذیری ز راه لطف 

هرگز دلم شکسته و تنها نمی شود 

 

دل با حضور عشق صبوری نمی کند

پندش چه میدهی که شکیبا نمی شود

 

دست امید اگر نزند آتشم به دل

دیگر به هیچ بارقه گیرا نمی شود

 

آن آهوی رمیده ز چنگ شفق گریخت 

گفتم که : رام می شود ؛ اما نمی شود

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

مرد تنها !

من می شنیدم هق هقش را از سرِ درد 

 وقتی که با خود مرد تنها گریه می کرد 

 

مردی که همچون خار در صحرای غربت 

دست زمانش سالهای سال پرورد

 

مردی همه ستوارگی ؛ هنگامه انگیز 

مردی همه دریا دلی در دشت ناورد

 

همچون درخت ارغوان در فصل پاییز 

در پرتگاه زندگی پژمُرده و زرد

 

می آید اکنون کوله بار غصه بر دوش 

سر در گریبان بُرده و خاموش و دلسرد 

 

هرگز نمی دانم کدامین دست بیداد 

این شوکران را از برایش هدیه آورد 

 

باری ؛ به پیش چشم عالم مشت او را 

این گریه های جانگزای تلخ وا کرد 

 

جز کنج عزلت مردمی را نیست مسند 

وقتی که اینجا پر حرامی هست و شبگرد 

 

می دیدمش چون گرد بادی می گریزد 

از پهندشت زندگی؛ زین خیل نامرد 

 

آری ! منم آن مرد تنهایی که می گفت 

بیزارم از این زندگی ؛ از این همه درد

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

معبد زرتشت !

روزگاری شد که زین مردم صدایی برنخاست 

وز کف این کوچه‌ها آهنگ‌ پایی برنخاست 

 

بغض غمها در گلو ماند و کسی چیزی نگفت 

سرد مهری سوخت دلها را نوایی برنخاست 

 

کاروان عمر ما رفت و به خواب غفلتیم 

زین شتابان قافله ؛ بانگ درایی برنخاست 

 

شور آزادی ندیدم در دل این بندیان 

خشک شد چشمم به راه و رهگشایی برنخاست

 

شعله ی غم سوخت دلها را میان سینه ها 

وز لب کس ناله ی درد آشنایی برنخاست 

 

آسمانها تیره شد از ترک تازی های زاغ

دیده ها خشکید و از جایی همایی برنخاست 

 

آتش امید در طوفان غم خاموش شد 

آرزو مُرد و جوانمردی ز جایی بر نخاست 

 

مُهر خاموشی ز وحشت روی لبها نقش بست 

یک جهان فریاد بود امٌا ندایی برنخاست 

 

خاک این ویرانه ده را نیز یغماگر ربود 

پاس آن را با حمٌیت کدخدایی برنخاست 

 

معبد زرتشت را خاموش می بینم ، دریغ

کز دیارِ پارسایان، پارسایی برنخاست 

 

اهرمن کیشی چنان گسترده شد کز روی صدق 

رو به سوی آسمان دستِ دعایی برنخاست 

 

سر به جیب خامشی بردیم همچون مردگان 

زانکه از این زندگان چون و چرایی برنخاست 

 

کشتی ما غرقه شد در بحر نومیدی شفق 

منتظر ماندیم امٌا ناخدایی برنخاست

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

🔴

          چراغ روشن شبها !

ای دو چشم سبز تو دریای من !

عشق تو چون وسعت دنیای من

 

نشئه می بارد ز مرجان لبت 

ای شراب کهنه ی گیرای من 

 

چون درخت ارغوان در نوبهار

می شود رنگین ز تو رؤیای من

 

عاشقی را در دلم لبریز کن 

ای پری رخساره ی زیبای من !

 

آبشار مخمل گیسوی تو 

سایه افکنده به سر تا پای من

 

گوش جان را داده بر گفتار تو 

این دل بی همدم تنهای من 

 

گمشدم در کوچه های زندگی 

ای چراغ روشن شبهای من 

 

در بُناگوش تو هرشب تا سحر 

دوستت دارم بود نجوای من 

 

با غزل تا اوج تسکینم بَرد 

آن دو چشم شاعر شیوای من 

 

آفتابم غرقه در چشمان تو 

چون غروب ای دیده ات دریای من

شاعر : مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

 

 ای باد نوبهار !

ای باد نوبهار ! کجا می بری مرا ؟

در عالم خیال ، ز جا می بری مرا

 

دارم به دل هوای رسیدن به ناکجا 

آخر بگو بگو که کجا می بری مرا

 

در حیرتم که چیست در افیون سیر تو 

کز خار و خاک سوی سما می بری مرا 

 

سرچشمه ی امیدی و با مهر خویشتن 

تا سر زمین عشق و وفا می بری مرا 

 

هر نیم شب به بال امیدم ز فرش خاک 

تا سایه سار عرش خدا می بری مرا 

 

ای پیک آسمانی تازان ز کام یأس !

شاید به کنج دنجِ دعا می بری مرا 

 

پرواز مهر تو پر و بالی دگر دهد 

وقتی به دشت خاطره ها می بری مرا 

 

همچون خیال صبح بهاران مُشک بار 

تا رهگذار باد صبا می بری مرا 

 

بربط زنان به بانگ هدی همچو لوک مست 

همراه خود به شور و نوا می بری مرا 

 

مانند ماه در دل دریای موج خیز 

چون زورقی ز خویش رها می بری مرا 

 

گویا که آگهی گل و گلزارم آرزوست

کز این خزان غم به صفا می بری مرا 

شاعر: مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۶ |