مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود
یکی نماند و کنون زان همه بسود و بریخت
چه نحس بود ! همانا که نحس کیوان بود
بسا شکسته بیابان که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
چنان که خوبی مهمان و دوست بود عزیز
بشد که باز نیامد عزیز مهمان بود
بسا نگار، که حیران بدی بدو در چشم
به روی او در چشمم همیشه حیران بود
شد آن زمانه که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
بسا کنیزک نیکو که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
دلم خزانه ی پرگنج بود و گنج سخن
نشان نامه ی ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که غم چه بود ؟
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
بسا دلا که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرود گویان گویی هزاردستان بود
شد آن زمانه که او انس راد مردان بود
شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
که را بزرگی و نعمت از این و آن بودی
مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم