زندانی
آی . . . زندانبان !
صدای ضجه ی زندانی درمانده را بشنو
در این دخمه ی دلتنگ جانفرسای را بگشا
از این بندم رهایی ده
مرا بار دگر با نور خورشید آشنایی ده
که من دیدار رنگ آسمان را آرزومندم
بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم
من دور از زن و فرزند
به یک دیدار خشنودم
به یک لبخند، خرسندم
الا ای همسرم ! ای همسفر با شادی و رنجم !
به پشت میله های سرد، چشمت گریه آلود است
در آغوش تو می بینم سر فرزند را بر شانه ات غمناک
مگو فرزند ... جانم ، دخترم، امید دلبندم
تو تنها، دخترم تنها
چو می آئی به دیدارم
نگاهت مات و لب خاموش
نمیخوانی ز چشمانم
که من مردی گنه آلوده ام اما پشیمانم
ترا در چشم غمگین است فریاد ملامت ها
مرا در جان ناشاد است غوغای ندامت ها
ترا می بینم و بر این جدائی اشک میریزم
نمیدانی چه غمگین است
غروب تلخ پائیزم
الا ای نغمه خوان نیمه شب ، ای رهنورد مست !
که هر شب میخزی از پشت این دیوار ،مستانه
و می پویی بسوی خانه ی خود مست و دیوانه
دم دیگر در آغوش زن و فرزند خرسندی
نه در رنجی، نه در بندی
ولی من آشنای رنجم و با شوق، بیگانه
تو بر کامی و من ناکام
تو در آن سوی آزادی
من اینجا بسته ام در دام
میان کام و ناکامی، نباشد غیر چندین گام
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی
تو ای آزاده ی خوشبخت، ای مرد سعادتمند !
که شبها خاطری مجموع و یاری نازنین داری
میان همسر و فرزند
دلت همخانه ی شادی
لبت همسایه ی لبخند
به هر جا میروی آزاد
به هرسویی که دل می گویدت رو میکنی خرسند
نه در رنجی و نه دربند
بکامت باد، این شادی
حلالت باد، آزادی
تو ای زیبا کبوتر روزها بر بام این زندان
پری وا میکنی پا می نهی بر فرق این بارو
و من از چاه زندان چشم می دوزم به پروازت
پرت چون می شود از پرتو خورشید لیمو رنگ
برآید از دلم این نغمه ی دلتنگ :
که ای پروردگار من ! در این دنیا
هنوز از پرتو مهر تو مهر گرمتابی هست
به دنیایی که از ما نیست نور آفتابی هست
کبوتر جان ! برو پرواز کن آزاد
ولی زندانی افسرده خاطر را مبر از یاد
به کامت باد این شادی
حلالت باد آزادی
شاعر : مهدی سهیلی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com