عارف

 

عارف کسی بود که به شب ای خدا کند 

با سوز سینه خسته دلان را دعا کند 

 

با لطف دوست تکیه به تخت غنا زند 

بی آنکه دیده بر صله ی پادشا کند

 

پیچد سر از عنایت سلطان به کبر و ناز 

در کوی فقر قامت خدمت دو تا کند

 

بر پای شاه اگر سر ذلت نهاده است 

با شرم توبه سجده ی حق را قضا کند

 

حکم خدای لم یزلی را به سر نهد 

شاید به عهد بسته ی دیرین وفا کند

 

دست محبتی به سر بینوا کشد 

درد دلی ز راه مروت دوا کند

 

تا قصر خواجگان نرود از پی نیاز 

بر او حرام باد که کار گدا کند

 

هر جا که می رود به دل بی هوس رود 

هر کار میکند به رضای خدا کند

 

با او بگو که در پی زر از چه می رود 

آن کس که خاک را به نظر کیمیا کند

 

عارف اگر که خرقه دهد در بهای می 

خود را به چشم اهل نظر بی بها کند

 

باید به باده خانه ی وحدت قدم نهد 

گر مست اوست پیر مغان را رها کند

 

عرفان نه راه شک که ره عشق و بندگیست

عارف کجا به غیر خدا التجا کند

 

گر سالک است بر در منعم چرا رود 

ور عارف است بندگی شه چرا کند

 

 

شاعر : مهدى سهيلى

Www.lalazad.blogfa.com

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶ |