عریانی

ز پیراهن برون آ، بی‌شکوهی نیست عریانی
جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی

گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی
دهد زلفت به دست شانه اسباب پریشانی

در بربسته می‌گوید رموز خانه‌ی ممسک
سواد تنگی دل روشن است از چین پیشانی

تو از خود ناشناسی حق عزت کرده‌ای باطل
در آن محفل که خاکی تیره دارد آب حیوانی

ز اظهار کمالم آب می‌باید شدن بیدل
لباس جوهرم چون تیغ تا کی ننگ عریانی؟

شاعر؛ بیدل دهلوی

*

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ |