(فاعلاتن. مفاعلن. فَعَلن) با زحاف [فَع‌لَن]

حدیث او با ما
وقتی افتاد سنگی از بامی 
بر سر عارف نکونامی

گفت؛
    حمد ای خدای بنده‌نواز!
شاکرم ای کریم سنگ‌انداز!

رهروی گفت؛
             این چه گفتار است؟
کِی خدا شکرخواه آزار است؟!

خنده‌ای کرد و گفتش آن دانا:
تو چه دانی حدیث او با ما؟

خواست گوید به خٌفیه در گوشم
کای فلان نیستی فراموشم

شاعر؛ محمد پیمان

*

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ |