روزگار آزاردهنده
میرسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
میخلد در دیدهی من هر نفس خاری جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
چون گنهکاری که هر ساعت ازو [از او] عضوی برند
چرخ سنگیندل ز من هر دم کند یاری جدا
تا شدم بیعشق، میلرزم به جان خویشتن
هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا
تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا
شاعر؛ صائب تبریزی