قربانی شما من!
در خلوت شبانه گویم خدا خدا من
زیراکه بیتو هستم در چنگ غم رها من
فرزند رنج و دردم، همچون خزان زردم
از هر چه در جهانست، با غصه آشنا من
در این فضای سنگین، سخت است زنده ماندن
بر حال من نظر کن، زین پس بساز با من
تکیه بر عمر کوتاه، شرط خرد نباشد
با داس مرگ شاید، از تو شوم جدا من
دل بیتو رنگ غم شد، بر من همه ستم شد
گر رنج من چنین است، با رنج خود رضا من
هم زین سبب خریدم، در عصرِ آفرینش
از کارگاه هستی، بر جان خود بلا من
در جمع جانشکاران، پیوسته بیوفا تو
در بین جاننثاران، همواره با صفا من
زان پیشتر که خلقت، صورتپذیر گردد
بودم ز نسل آدم، بر عشق مبتلا من
آخر ز من چه دیدی، مرغی شدی پریدی
تا تو برم بیایی، پیوسته در دُعا من
تو شوخ و دلفریبی، از مهر بینصیبی
من مهربان و عاشق، شیدا و بینوا من
هرکس ز دست دشمن، روی آورد به یاران
بر دشمنان کنم روی، از یار خودستا من
ای عاشقان بدانید، افسانهام بخوانید
الهام من شمائید، قربانی شما من
شاعر؛ مجید شفق
Www.falollahnekoolalazad.blogfa.com
مقتضای حال
هرشب از غمت گویم، قصهی پریشانی
زیر ابر دلتنگی، در هوای بارانی
مرغ آرزوهایم، زآشیان دل پر زد
آشیانهاش سوزد، زآتش پریشانی
بیتو نازنین دلبر، میکُشد مرا آخر
نالههای زیر لب، گریههای پنهانی
بیتو گر که جانی بود، زیر موج غم فرسود
میکشد مرا آخر، این محیط توفانی
سینهام پر از اندوه، درد من گران چون کوه
حالت عزا دارد، در شبان ظلمانی
برگ هستیام بر باد، رفت و میروم از یاد
تا بهکی کنی بیداد، آه از این مسلمانی
هر کجای این دنیا، خانهای کنم برپا
ترسم آن سرا، بیتو، رو نهد بهویرانی
آن امید جان من، رفت و رازم افشا کرد
با که میتوان گفتن، راز خود بهآسانی
اشک غم ز چشمانم، چون ستاره میبارد
میروی و میگردی، کوچهها چراغانی
نوعروس شهر من، جلوهی دگر دارد
فرش زیر پایش را میکنم گل افشانی
نقش خستگیها را از رخم تماشا کن
لوح آن غم خود را بستهام بهپیشانی
شعر من غمانگیز است، چون غروب پاییز است
مقتضای حال است این، گر کنم غزلخوانی
شاعر؛ مجید شفق