دل دیوانه!
این دل دیوانه هم دل از برای ما نشد
گفتم آخر روزی عاقل میشود، امّا نشد
خواستم بسپارمش چندی به یاری مهربان
چارسوی شهر را گشتم، کسی پیدا نشد
غیر من کز روی غمخواری پرستارش شدم
حال این مجنون بیکس را کسی جویا نشد
فکر کردم با دعا و ندبه عاقل میشود
غافل از آنکه سرابی با دعا دریا نشد
پای در زنجیر قسمت بود و میپنداشتم
میروم جایی دگر، گر خوشدلی اینجا نشد
رؤیت فردای روشن بود امیدم سالها
کاروان عمر رفت و یک شبش فردا نشد
از هزاران غنچهی خوش آب و رنگ آرزو
زیر رگبار نگونبختی یکی هم وا نشد
میشود هر روز دنیا پیش چشمم تنگتر
بشکند ارکان کج بنیانش، این دنیا نشد
حالیا من ماندهام با این دل شوریدهسر
هیچکس اینگونه با دیوانهای تنها نشد
شاعر؛ محمد پیمان