فریاد کو؟

دل نمی‌‌گیرد قرار، ای ناله‌ها، فریاد کو؟
من به زندان غمم، جولانگه آزاد کو؟ 

زین همه اندوه روزافزون و ماتم خسته‌ام 
ای طبیب نامرادی، زندگی شاد کو؟

آرزوهای دلم را دشنه‌ی بیداد کُشت 
در دیار ظلمت و غم، بارگاه داد کو؟

گفته بود آن رهنما ما را به گلشن می‌برد 
رهنمای ما چه شد، آن وعده و میعاد کو؟

بارها دیدم گریبان می‌درد شیرین‌وشی
بر سر گوری و ضجه می‌زند فرهاد کو؟

باغبانی پیر را دیدم که پرسید از تبر 
بر سر سروم چه آوردی، بگو شمشاد کو؟

خواستم زان سوکواران بی‌تفاوت بگذرم
سینه را گشتم، به خود گفتم دل از پولاد کو؟

پیش از این‌ها نیز اهریمن‌صفت بسیار بود 
گنج قارون را که دید و شوکت شداد کو؟

پر ز آهو شد، دوباره دشت خالی از شکار 
گله‌ها برجاست اکنون، آن همه صیاد کو؟

تا سلیمان را کنم از جور این دیوان خبر 
هدهد قاصد چه شد، پیک سریع باد کو؟
شاعر؛ مجید شفق

شهریور ماه ۱۴۰۰ (گنجور شعر آزاد)

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ |