گنج باد آورده

روزگاری در کنارت روزگاری داشتم
باتو چون شهد و شکر بوس و کناری داشتم

شب همه شب خواب با چشمان من بیگانه بود
بسکه با یاد تو جان بی‌قراری داشتم

انتظار دیدنت هر لحظه‌اش یک روز بود
دیر اگر می‌آمدی احوال زاری داشتم

با تماشای گل روی تو می بردم زِ یاد
رنج دوری را که در خاطر چو خاری داشتم

فرصت دیدارها با آنکه بس کوتاه بود 
دیدنت را دیده‌ی نابردباری داشتم

از گزند روزگارم بیم آسیبی نبود 
تا در آغوشت به گِرد خود حصاری داشتم

زیر این چرخ بلند روشن فیروزه رنگ
بی‌تو دنیای غمین تنگ و تاری داشتم

بخت یاری کرد اگر در تنگنای زندگی
مدتی چون تو کنار خویش یاری داشتم

گنج باد آورده بودی، همچنانت باد برد
باتو تا بودی دل گنجینه‌داری داشتم

شاعر: محمد پیمان
۲۳ شهریور ماه ۱۴۰۰ (گنجور شعر آزاد)

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۰ |