مهر پدر!

برای روز پدر و تبریک به پدرانی که کنار فرزندان‌شان به‌خوشی و خوبی و با سعادت زندگی می‌کنند و قدر پدرشان را می‌دانند
*
تا بر سر من سایه‌ی مهر پدرم بود
کی از غم و اندوه زمانه خبرم بود

رفت از نظر و هیچ ندانم به کجا رفت
آن اسوه‌ی مردی که به عالم پدرم بود

می‌سوخت و می‌ساخت ولی هیچ نمی‌گفت
می‌دیدم و آتش به دل شعله‌ورم بود

بر زندگی‌ام سایه‌ای از درد غریبی‌ست
با رفتن آن مرد که چون تاج سرم بود

یک لحظه جدا از بر او هیچ نبودم
زیرا که شب و روز پناهی به برم بود

از دیده به رخ ریخته‌ام در غم مرگش
آن گوهر گلرنگ که خون جگرم بود

کس آب نمی‌زد به دل سوخته‌ی من
با آنکه جهان شاهد سوزِ شررم بود

رفت و همه‌ی‌ عمر پی دیدن رویش
پرسه همه سو کارِ دلِ در بدرم بود

یک بار دگر دیدن آن چهره به رؤیا
هر شام به امید دعای سحرم بود

بی او سر پرواز ندارم که نماندست
آن قوت پرواز که در بال و پرم بود

تنها نه پدر بود که در وادی توحید
من رهرو او بودم و او راهبرم بود

این غم نه حدیثی‌ست که آسان بتوان گفت
یک شمه ز دشواری شرحِ قدرم بود

سراینده: مجید شفق

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹ |