بر سر بالین!
خود سر شده دل دگر به تمکینم نیست
با این همه اشک ، گریه تسکینم نیست
بیمارم و کنج این اتاق خاموش
میمیرم و کس بر سرِ بالینم نیست
دانم چه کسی مرا به خود میخواند
جز مهر تو بر جان و دل و دینم نیست
با تو چه بگویم از غم و تلخی کام
وقتی که به دل نغمهی شیرینم نیست
بنشین و مرو چون تو ندیدم هرگز
هر چند که حالِ آنکه بنشینم نیست
زیرا که در این فضای دلگیرِ غمین
شادی به دل و دیدهی غمگینم نیست
در باور خویشتن به اوجت بردم
امّا به لب تو هیچ تحسینم نیست
در پیش فروغ دیدگانت، نظری
بر خوشهی هفتبند پروینم نیست
آن قرص قمر که دُرّ آفاق بود
در پیش تو شایستهی آذینم نیست
بیمهری این و آن نه طاقتفرساست
این چشم ولی ز یارِ دیرینم نیست
دیدم همه عاشقان مسکین را لیک
بیچاره دلی چون دلِ مسکینم نیست
تا حاصل کابوس چه خواهد بودن
در خواب سحرگهی که نوشینم نیست
شاعر: مجید شفق
*
مهربتان خریدم!
در راه عاشقی بود، آهی اگر کشیدم
در کوی دلبران بود، راهی اگر بریدم
گوشم پر است دیگر از های هوی باطل
جز حرف ناحقی نیست، حرفی اگر شنیدم
من خود زیان گزیدم، در چارسوق سودا
یعنی که چشم بسته، مهر بتان خریدم
ازناکسان بریدم، چشم نیازمندی
زیرا در این لیئمان، لطف و کرم ندیدم
نقاشم و زبر دست، با واژگان زیبا
در دفتر سرودم، نقش تورا کشیدم
آهووش و فریبا، دیدم تو را به رؤیا
با شوق و ناشکیبا، زان خواب خوش پریدم
زینتفزای عشقی، پیوسته با خیالم
از غنچهی لبانت، گلهای بوسه چیدم
سودی نبود هرگز در بزم اهل دنیا
من از بساط گیتی، عشق تو را گزیدم
از سردی دمِ تو من بودم و غم تو
یکشب ز ماتم تو، هرگز نیارمیدم
با گریه دیگر از غم، شمعی شدم به شبها
بر گونه قطره قطره از داغ غم چکیدم
گفتم که این جدایی پایان پذیرد امّا
با بیوفایی تو همواره ناامیدم
شاعر: مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com