معرفی یک شاعر:
شاندورپتوفى (شاعر انقلابى مجارستان)
شاندورپتوفی (الكساندر) بزرگترین شاعر ملىگرا و انقلابى كشور مجارستان است. او در اولين روز ژانويهى ١٨٢٣ در روستايى كوچك بهنام [كيش كوروش] ديده به جهان گشود. در آن روزگاران یعنی: قرن نوزدهم، مجارستان تحت نفوذ و استعمار امپراتوری اتریش بود. شاندورپتوفى بعدها دريافت كه قبل از دوران تجاوز اتریشیها، مجارستان بیش از صد و پنجاه سال ديگر نيز تحت سلطه و نفوذ و استعمار ترکهای عثمانی قرار داشت و اين بر احساسات ميهنپرستى او افزود. آزادىخواهى و وطنپرستى پتوفى در شعرش به خوبى آشكار است. او در كلامش اربابان زورگو را مورد شماتت قرار مىداد و از طبقهى محروم و مظلوم دفاع مى كرد. در سنین نوجوانی به خدمت یکی از نشریههای ادبی و سياسى، اجتماعی بوداپست درآمد. از آنجا که خود از طبقهى محروم و روستازاده بود؛ لذا از وضعيت و حال محرومان خبر داشت و اشعارش نیز مؤيد این واقعیت است.
او پانزدهم مارس ١٨٤٨ بهروى یک بلندى قرار گرفت و سرودهی حماسى ملى خود را قرائت كرد كه بهروى مردم تأثير بهسزايى گذاشت و در همان دوران به يكى از رهبران انقلابات مردمى مشهور شد .
محمود تفضلى در كتاب خود مى گويد:
((((((در سال ۱۳۵۲ هجری شمسی برابر با ۱۹۷۳ میلادی به توصیهى سازمان علمی و فرهنگی ملل متحد یونسکو به مناسبت صد و پنجاه و نهمین سال تولد شاندور پتوفی در سراسر جهان از او تجلیل شد. در ایران هم به همین مناسبت مجلسی در دانشگاه تهران برپا گردید که در آن استاد دانشمند و نویسنده و شاعر گرانمایه آقای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن دربارهى "پتوفی" سخن گفت و دو قطعه از ترجمهى اشعار او را نیز عرضه داشت)))))))
ترجمهى اشعار پتوفى را خانمی مجارستانی بهنام آنجلا بارانی كه بهزبان فارسی و فرانسه آشنایی داشت؛ بر عهده گرفت و آقاى محمود تفضلى اسفندماه ۱۳۳۱ در تهران مجموعه اشعار او را چاپ و منتشر کرد و آنرا به آقايان: هوشنگ ابتهاج [سايه] و احمد شاملو [بامداد] و سياوش كسرايى [كولى] هديه كرد. او در آن كتاب ۱۷ صفحه دربارهی زندگى شاندور پتوفی نگاشته است.
((((((((((از "پتوفى" قطعه شعرى بهجا مانده بهنام: آواز سگها و گرگها كه شادروان مهدى اخوان ثالث با همان مضمون و با همان نام دوبيتىهاى پيوستهاى ساخته كه هم اكنون بخش كوتاهى از آن از نظر شما مىگذرد: ↘
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابر ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشی مثقال مثقال
فرستد پوششی فرسنگ فرسنگ
سرود کلبهی بیروزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزههای باد پیداست
که شب مهمان طوفان است امشب
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و طوفان خشمناک است
كشد مانند گرگان باد زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است
کنار مطبخ ارباب آنجا
بر آن خاکارههای نرم خفتن
چه لذتبخش و مطبوع است و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
ولی شلاق این دیگر بلایی است
بلی اما تحمل کرد باید
درست است اينكه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید))))))))))
مهدى اخوان ثالث
اينحقير نيز قطعه شعرى سرودهام كه مضمونش را از {شاندور پتوفى} به عاريت گرفتهام و يا به معناى اعم؛ ترجمهى شعر او را بهصورت شعر فارسى «سبك نيمايى» درآوردم. [توضيح اينكه؛ شاندور پتوفى در اين قطعه از آرايهى ادبى جانبخشى بهره برده و كاخ و كلبه را جاندار فرض كرده است]
قطعهی شعر كاخ و كلبه (پتوفی) بهصورت شعر نیمایی
ز چه رو مىنازى؟
به خود اى كاخ بلند زيبا؟
از درخشندگى اربابت
يا كه از هيبت پوشالى او
اين چنين مغرورى؟
آنكه خود را پشت
سيم و زر پوشانده است؟
و در اين دورهی ظلم بشرى؛
در دلش آتش كين بنشانده است؟
تو چه مىدانى، اى قصر بزرگ؟
از حقيقت دورى!
اگر او سيم و زر از چهرهى خود بردارد؛
زشتى چهرهى او؛
آشكارا گردد
آه ...اى كاخ بلند
صاحب ظالم تو
مكنتى جاذبه دارد اما
دل او عريان است!
اگر آگاه شوى از هدف شوم و پليد ارباب
طينت ناپاكش _
پيش چشم تو هويدا گردد.
آنزمان ديگر از اين وهم و خيال؛
پاى در راه حقيقت بنهى!
آه ... اى كاخ سپيد زيبا!
كاين چنين سخت به خود مىبالى:
آرزويم اين است؛
كه ببينم روزى
پايههاى سستت؛
سخت در هم شكند
و تو اى كلبهى ويرانهى شهر
ز چه رو مىنالى؟
تا به كى مىخواهى
پشت اين كاخ بزرگ؛
زير يك شاخهى سرسبز بلند
شرمآلوده و پرغصه و درد
خويش پنهان دارى؟
فاشگو سينهى خود را خواهى؛
پشت اين كاخ سپيدى كه درونش تار است
تا به كى چون علف هرز پريشان دارى؟
غم بيهوده به دل راه مده!
مهراس از ستم و شوكت كاخ بيداد
دل زيبا به از آن چهرهى آراسته باد!
فضل الله نكولعل آزاد
دانشگاه پیام نور كرج ١٣٩٦/٢/٦
منبع: کتاب شعر شاندور پتوفی؛ محمود تفضلی
Www.lalazad.blogfa.com